Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
Other Matches
changed
تغییر کردن تغییر دادن
changed
تبدیل
changed
تعویض مبادله
changed
چاپ گرفتن از محل هایی که داده باید در آنها تغییر کند
changed
رکوردی که حاوی داده جدید برای بهنگام سازی رکورد اصلی است
changed
نواری که حاوی تغییرات اخیر یا تراکنشهای رکورد استفاده شده برای بهنگام سازی فایل اصلی است
changed
فایل که حاوی رکوردهایی برای بهنگام سازی فایل اصلی است
changed
متفاوت ساختن چیزی
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
Nothing has changed there.
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
changed
معاوضه
changed
تغییر دادن تبدیل
changed
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changed
تغییر
changed
پول خرد مبادله
changed
عوض کردن تغییردادن
changed
معاوضه کردن خردکردن
changed
تغییر کردن عوض شدن
changed
عوض کردن
changed
دگرگونی
changed
تغییر دادن
short-changed
کلاهبرداری کردن
short-changed
گوشبری کردن
You haven't changed.
تو هیچ تغییر نکرده ای
[رفتار]
.
short-changed
حق کشی کردن
Their arrangement has changed .
قرارشان عوض شده است
They changed seats .
صندلی هایشان را با هم عوض کردند
My address has been changed .
آدرسم عوض شده است
short-changed
کمتر پول دادن
short-changed
کش رفتن
short-changed
مغبون کردن
he changed his mind
منصرف شد
he changed his mind
از ان خیال منصرف شد
second hands
عاریه
on all hands
ازهمه طرف
on all hands
ازهرسو
to come to hands
دست به یخه شدن
of all hands
ازهمه طرف درهرحال
of all hands
ازهرسو
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
hands off
دست زدن موقوف
hands off
دست نزنید
hands-off
دست زدن موقوف
on all hands
بهرطرف
all hands
کلیه پرسنل
second hands
مستعمل دست دوم
second hands
کار کردن
second hands
نیم دار
hands
قدرت توپگیری
hands
crew
all hands
همگی اماده همگی
hands-off
دست نزنید
hands down
بدون احتیاط
hands down
بدون کوشش بسهولت
hands down
<idiom>
off one's hands
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
hands on
<adj.>
کارآمد
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
old hands
ادم با سابقه و مجرب
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands off
<idiom>
My hands are tied.
<idiom>
نمی توانم
[کاری]
کمکی بکنم.
My hands are tied.
<idiom>
دستهایم بسته اند.
open hands
سخاوت
someone's hands are tied
<idiom>
دستهای کسی بسته بودن
[اصطلاح مجازی]
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands one someone
دست روی کسی بلند کردن
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
imposition of hands
دست گذاری
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
it injured his hands
بدستهایش اسیب زد
join hands
توحید مساعی کردن
joint hands
شریک شدن
joint hands
تشریک مساعی کردن
lay hands on something
بر چیزی دست یافتن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
lay hands on something
چیزی را یافتن
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
hands of Fatima
طرح دستان فاطمه
[نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
chafe of hands
ساییدگی پوست دست ها
to shake hands
دست دادن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
wash your hands
دستهای خود را بشویید
deck hands
ملوان ساده
deck hands
جاشو
farm hands
کارگر مزرعه
farm hands
کشتیار
farm hands
پالیزگر
If I lay my hands on him.
اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
To shake hands with someone.
با کسی دست دادن
To seize with both hands.
دودستی چسبیدن
to link hands
دست بهم دادن
to lay hands on
دست انداختن بر
wash one's hands of
<idiom>
ترک کردن
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
lay hands on someone
<idiom>
صدمه زدن
open hands
دست باز بودن
(one's) hands are tied
<idiom>
to clasp hands
دست بهم زدن
to clasp hands
دست یکی شدن
To wash ones hands of somebody (something).
دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to lay hands on
دست زدن به
It is in the hands of God .
دردست خدا ست
by show of hands
با نشان دادن دست
to change hands
دست بدست رفتن
clean hands
پاکی
all hands parade
همگی به رژه
clean hands
بی الایشی
all hands parade
سان و رژه عمومی
hour hands
عقربه ساعت شمار
change hands
دست بدست رفتن
duty hands
گروه نگهبانان
duty hands
نگهبانان
To rub ones hands.
دستها را بهم مالیدن
to read people's hands
کف بینی کردن
standard poker hands
استانداردبرهایدستی
Those who agree,raise their hands.
موافقین دستهایشان رابلند کنند
Wipe your hands on a towel.
دستهایت را با حوله پاک کن
ammunition in hands of troops
مهمات موجود در دست یگانها
shake-hands grip
طرزقرارگیریدست
I am busy . my hands are tied.
دستم بند است
He has laid hands on these lands.
دست انداخته روی این اراضی
to get
[lay]
[put]
your hands on somebody
<idiom>
کسی را گرفتن
[دستش به کسی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
times
فرصت موقع
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
many times
<adv.>
به کرارا
many times
<adv.>
به تکرار
times
وقت قرار دادن برای
many times
<adv.>
خیلی از اوقات
times
زمانه
many times
<adv.>
غالب اوقات
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
many times
<adv.>
بکرات
times
ایام
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
many times
<adv.>
چندین بار
times
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
times
فرصت
How many times do I have to tell you that …
چند بار باید به شما بگویم که ...
times
زمانی موقعی
times
مرورزمان را ثبت کردن
times
متقارن ساختن
times
وقت معین کردن
times
مدروز
eight times
<adv.>
هشت بار
[هشت دفعه]
times
مدت
times
ساعتی
times
روزگار
times
تایم
behind the times
<idiom>
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
many times
<adv.>
بارها
many times
<adv.>
اغلب
times
عهد
at times
گاه گاه
at times
گاه گاهی
at all times
همیشه
at all times
درهمه اوقات
times
زمان
times
گاه
times
فرصت مجال
three times two is six
سه دو تاشش تا
three times two is six
3دفعه 2 شش میشود
times
وقت
Now, of all times!
از همه وقتها حالا
[باید پیش بیاید]
!
many times
چندین بار
Three times two is six.
سه ضرب در دو می شود شیش.
f. times
ایام قدیم
times
ضربدر
[ریاضی]
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
times
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
behind the times
بی خبراز
behind the times
کهنه
times
هنگام
times
TIفرمان E
times
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
times
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
times
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
times
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
times
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
times
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
times
ثیر قرار میدهد
times
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
times
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
times
اندازه گیری زمان یک عملیات
times
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
times
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
times
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
many hands make light work
<proverb>
یک دست صدا ندارد
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
a lot of times
<adv.>
غالب اوقات
a lot of times
<adv.>
بارها
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com