English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (5 milliseconds)
English Persian
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task. کار حضرت فیل است
Other Matches
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
take to task مورد مواخذه قرار دادن
to f. a task از زیرکاری در رفتن
to p with a task درکاری پشت کارداشتن
to take somebody to task کسی را سرزنش کردن
to take somebody to task از کسی عیب جویی کردن
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task تکلیف
task امرمهم وفیفه
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task تهمت زدن تحمیل کردن
task کار
task وفیفه
task شغل
task کار تکلیف
task ماموریت
task organization سازمان برای رزم
fire task ماموریت اتش
task analysis تحلیل تکلیف
task management مدیریت وفیفه
task organization سازمان رزمی
foreground task کار یا وفیفه پیش زمینه
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
task organization سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task management مدیریت کار
implied task ماموریت استنتاجی
task fleet ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task group گروه ماموریت زمینی
it is a thankless task هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
task element قسمت مامور اجرای عملیات
task element عنصر اجرای عملیات
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
unfinished task تکلیف ناتمام
interrupted task تکلیف ناتمام
implied task وفایف استنتاجی
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task oriented تکلیف گرا
task force گروه کار
mammoth task وظیفه خیلی بزرگ
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
task forces نیروی اجرای عملیات
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces تاسک فورس
task forces گروه کار
task force نیروی اجرای عملیات
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force تاسک فورس
Can I entrust this task to you? می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task unit یگان ماموریت
task group ناو گروه مامور اجرای عملیات
task work کار موفف
it is a thankless task کاربیهوده ایست
to saddle any one with a task کاری را بدوش کسی گذاشتن
to break the neck of a task کمر کاریرا سکشتن
to set one's hand to a task دست بکاری زدن
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
task control block بلاک کنترل وفیفه
task control block بلاک کنترل کار
It is a laborious task (job). کارپرزحمتی است
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
task state descriptor توصیف گر حالت کار
amphibious task force گروه رزمی اب خاکی
abnormal end of task abend
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
carrier task force گروه رزمی هواپیمابر دریایی
joint task force گروه رزمی مشترک
joint task force نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
low level task تکلیف سطح پایین
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . کمر غول راخم کردن ( شکستن )
herculean بسیار دشوار
herculean خطرناک
herculean وابسته به هرکول
herculean بسیارنیرومند
elephantine عظیم الجثه
elephantine کلان ستبر
elephantine بد هیکل
elephantine پیل مانند
elephantine پیلی
elephantine پیلسان
takes گرفتن
takes لمس کردن بردن
(have) what it takes <idiom> توانایی انجام کار
takes ستاندن
takes برداشتن
takes خوردن پنداشتن
takes پیروزی
takes خاک کردن
takes اتخاذکردن
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
it takes of the others از انهای دیگر پیش اشت
it takes of the others بردیگران مقدم است
takes بردن
takes طعمه خوردن ماهی
takes تعبیر یا تفسیرکردن حمل کردن بر
it takes two to tango <idiom> [یک دست صدا ندارد]
double-takes یکه خوردن
double-takes واکنش دوگانه
he takes a his father به پدرش می رود
he takes a his father به پدرش ماننداست
the freak takes him وسواس میگیردش وسواسش میگیرد
It takes a bit of doing. همچین کارزیاد آسانی هم نیست
he takes no notice of it ملتفت
he takes no notice of it ملتفت نمیشود
He takes his work seriously. درکارش جدی است
it takes much room خیلی جامی برد
it takes much room فضای زیادی را اشغال میکند
he takes no notice of it نیست
She takes no thought for tomorrow . بفکر فردایش نیست
unloading takes place in ... بار در ... تخلیه می شود.
the baby takes notice بچه ملتفت است
the baby takes notice بچه می فهمد
the baby takes notice بچه باهوش است
He takes my advice. He listens to me. از من حرف شنوایی دارد
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
She wouldnt hear of it . she takes no heed. گوشش به این حرفها بدهکار نیست
She takes great care of her appearance خیلی بسرو وضع خود می پردازی
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com