Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (8 milliseconds)
English
Persian
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task.
کار حضرت فیل است
Other Matches
task
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task
نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
take to task
مورد مواخذه قرار دادن
to f. a task
از زیرکاری در رفتن
to p with a task
درکاری پشت کارداشتن
to take somebody to task
کسی را سرزنش کردن
to take somebody to task
از کسی عیب جویی کردن
task
جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task
تکلیف
task
امرمهم وفیفه
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task
تهمت زدن تحمیل کردن
task
کار
task
وفیفه
task
شغل
task
کار تکلیف
task
ماموریت
task organization
سازمان برای رزم
fire task
ماموریت اتش
task analysis
تحلیل تکلیف
task management
مدیریت وفیفه
task organization
سازمان رزمی
foreground task
کار یا وفیفه پیش زمینه
he is unequal to the task
مرد اینکار نیست
task organization
سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task management
مدیریت کار
implied task
ماموریت استنتاجی
task fleet
ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task group
گروه ماموریت زمینی
it is a thankless task
هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
task element
قسمت مامور اجرای عملیات
task element
عنصر اجرای عملیات
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
unfinished task
تکلیف ناتمام
interrupted task
تکلیف ناتمام
implied task
وفایف استنتاجی
task element
یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task oriented
تکلیف گرا
task force
گروه کار
mammoth task
وظیفه خیلی بزرگ
to be up to the task
[to be equal to something]
<idiom>
از پس کاری برآمدن
task forces
نیروی اجرای عملیات
task forces
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces
تاسک فورس
task forces
گروه کار
task force
نیروی اجرای عملیات
task force
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force
تاسک فورس
Can I entrust this task to you?
می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task unit
یگان ماموریت
task group
ناو گروه مامور اجرای عملیات
task work
کار موفف
it is a thankless task
کاربیهوده ایست
to saddle any one with a task
کاری را بدوش کسی گذاشتن
to break the neck of a task
کمر کاریرا سکشتن
to set one's hand to a task
دست بکاری زدن
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
task control block
بلاک کنترل وفیفه
task control block
بلاک کنترل کار
It is a laborious task (job).
کارپرزحمتی است
task state descriptor
توصیف کننده وضعیت وفیفه
task state descriptor
توصیف گر حالت کار
amphibious task force
گروه رزمی اب خاکی
abnormal end of task
abend
amphibious task group
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
carrier task force
گروه رزمی هواپیمابر دریایی
joint task force
گروه رزمی مشترک
joint task force
نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
low level task
تکلیف سطح پایین
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task .
کمر غول راخم کردن ( شکستن )
herculean
بسیار دشوار
herculean
خطرناک
herculean
وابسته به هرکول
herculean
بسیارنیرومند
elephantine
عظیم الجثه
elephantine
کلان ستبر
elephantine
بد هیکل
elephantine
پیل مانند
elephantine
پیلی
elephantine
پیلسان
takes
گرفتن
takes
لمس کردن بردن
(have) what it takes
<idiom>
توانایی انجام کار
takes
ستاندن
takes
برداشتن
takes
خوردن پنداشتن
takes
پیروزی
takes
خاک کردن
takes
اتخاذکردن
takes
پذیرفتن موثر واقع شدن
it takes of the others
از انهای دیگر پیش اشت
it takes of the others
بردیگران مقدم است
takes
بردن
takes
طعمه خوردن ماهی
takes
تعبیر یا تفسیرکردن حمل کردن بر
it takes two to tango
<idiom>
[یک دست صدا ندارد]
double-takes
یکه خوردن
double-takes
واکنش دوگانه
he takes a his father
به پدرش می رود
he takes a his father
به پدرش ماننداست
the freak takes him
وسواس میگیردش وسواسش میگیرد
It takes a bit of doing.
همچین کارزیاد آسانی هم نیست
he takes no notice of it
ملتفت
he takes no notice of it
ملتفت نمیشود
He takes his work seriously.
درکارش جدی است
it takes much room
خیلی جامی برد
it takes much room
فضای زیادی را اشغال میکند
he takes no notice of it
نیست
She takes no thought for tomorrow .
بفکر فردایش نیست
unloading takes place in ...
بار در ... تخلیه می شود.
the baby takes notice
بچه ملتفت است
the baby takes notice
بچه می فهمد
the baby takes notice
بچه باهوش است
He takes my advice. He listens to me.
از من حرف شنوایی دارد
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
He takes ( heels) much interest in politics.
به سیاست خیلی علاقه دارد
She wouldnt hear of it . she takes no heed.
گوشش به این حرفها بدهکار نیست
She takes great care of her appearance
خیلی بسرو وضع خود می پردازی
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com