English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It take one hour there and back. رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
Other Matches
hour ly ساعت به ساعت
zero hour <idiom> لحظه دقیق حمله درجنگ
Every so often . Every hour on the hour. دم به ساعت
zero hour <idiom> لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
do not go in an u. hour وقتی که ساعت بداست نروید
e hour وقت ستادی
e hour وقت مخصوص اجرای عملیات ستادی
h hour ساعت س
h hour ساعت شروع عملیات
hour مدت کم
hour وقت
zero hour ساعت شروع عملیات
zero hour ساعت س
zero hour هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
hour ساعت
zero hour لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
hour 06 دقیقه
man hour واحد کار بر حسب ساعت
kilowatt hour کیلووات در ساعت
quarter hour پانزده دقیقه
hour angle زاویه ساعتی خورشید
quarter hour ربع ساعت
quarter of an hour یک چهارم سده
in hour's time د ر
ampere hour امپر- ساعت
man hour نفر ساعت
rush-hour ساعت پرمشغله
lunch hour ساعتصرفنهار
man hour یک ساعت کار یک کارگر
in the space of an hour بفاصله یک ساعت
man-hour جمع تعداد ساعات کار
half hour 03 دقیقه
half hour نیم ساعت
man hour واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود
rush-hour وقت پررفت و آمد
in hour's time دو ساعت
hour meter زمان شمار
man-hour نفرساعت
hour circle دایره ساعتی
ampere hour امپر ساعت
hour angle زاویه ساعتی
rush-hour ساعت شلوغی
The darkest hour is that before the down. <proverb> تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
What's the charge per hour? کرایه هر ساعت چقدر است؟
hour angle زاویه نصف النهارجغرافیایی
at the eleventh hour در آخرین لحظات
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
horsepower hour توان اسب در ساعت
watt hour وات ساعت
unearthly hour <idiom> مزاحمت
the hour has struck زنگ ساعت زده شد
the hour has struck موقع بحران رسید
hour land عقربه ساعت شمار
hour hands عقربه ساعت شمار
hour hand عقربه ساعت شمار
at an unearthy hour بی موقع
hour glass ساعت ریگی
hour circle نصف النهار حلقه مدرج
happy hour <idiom> ساعات تفریح وخوشی
eleventh hour آخرینفرصت
ampere hour capacity فرفیت باطری
ampere hour meter امپر- ساعت سنج
hour angle gear ساعتدندهدارگوشهای
kilowatt hour meter کنتور کیلووات ساعت
rush-hour traffic وقت شلوغ رفت و آمد
rush-hour traffic ساعت شلوغی ترافیک
var hour meter کنتور مصرف کور
watt hour meter وات- ساعت سنج
watt hour meter وات ساعت متر
watt hour meter کنتور وات ساعت کنتور مصرف واقعی
How did this half hour unfold? این نیم ساعت چطور پیش رفت؟
greenwich hour angle زاویه ساعتی بین نصف النهارسماوی گرینویچ و نصف النهار محل
life is not worth an hour's p ساعتی هم نمیتوان به زندگی اطمینان داشت
local hour angle زاویه ساعتی محلی
sidereal hour angle زاویه ساعتی نجومی
The poison took effect after one hour. زهر پس از یکساعت اثر کرد اما حرفم در او اثر نداشت.
induction watt hour meter کنتور وات ساعت القائی
the morning hour has gold in its mouth <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
ampere hour meter regulation تنظیم امپر- ساعت سنج
twenty four hour charge rate امپر مجاز باتری
volt ampere hour meter کنتور مصرف فاهری
induction type hour meter کنتور القائی
ampere hour efficiency of storage batter بازده باتری انبارهای
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'. هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید.
reactive volt ampere hour meter کنتور ولت- امپر- ساعت- راکتیو
reactive volt ampere hour meter کنتور مصرف کور
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back to back credit اعتبار اتکایی
look back سرد شدن
to get back بازیافتن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
to get back دوباره بدست اوردن
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
at the back در پشت
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
behind his back پشت سراو
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
to back up یاری یاکمک کردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to come back پس امدن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to go back برگشتن
come back بازگشت بازیگر
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back out دوری کردن از موج
back out نکول کردن
back out کهنه و فرسوده شدن
back out دوری کردن از الغاء کردن
back تیر اصلی پشت بند
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to look back سرد شدن
come back دوباره مد شدن
back up دور زدن [با اتومبیل]
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to keep back مانع شدن
to keep back جلوگیری کردن از
to keep back بازداشتن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
to back out of دبه کردن
back off ازاد بریدن قطع کردن
Welcome back. رسیدن بخیر
get back دوباره بدست اوردن
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
go back برگشتن
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
on ones back بستری
look back سر خوردن
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
keep back مانع شدن
right back بک راست
To back down . کوتاه آمدن
back out <idiom> زیر قول زدن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
come back بازگشتن
come back برگشتن
to back out of جرزدن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back <idiom> برگشتن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
come back <idiom> دوباره معروف شدن
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
the back of beyond دورترین گوشه جهان
to come back برگشتن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
keep back دفع کردن
back off پشت را تراشیدن
to back somebody up یاری کردن به کسی
back-up معکوس ریختن
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back عقب
back پشت
back پس
back عقبی گذشته
at the back of پشت
back پشتی
at the back of در عقب
back-up پشت قرار دادن
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up پشتیبانی یا کمک
back-up پشتیبانی یا کمک
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up تکمیل کردن
back-up تقویت کردن تقویتی
back-up جاگیری پشت یار
at the back of به پشتی
back پشت را تقویت کردن
back پشت چیزی نوشتن
back سوارشدن
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back درعقب برگشت
back پاداش
back جبران ازعقب
back پشت سر
back پشتی کردن پشت انداختن
back فهرنویسی کردن
back پشتیبان
to back روی چیزی شرط بستن
back فهر
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back بک
back مدافع
back down از ادعایی صرفنظر کردن
to back out [of] دوری کردن [از]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com