Dictiornary-Farsi | Justice of the Peace | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 118 (2 milliseconds)

English	Persian
Justice of the Peace	قاضی صلحیه
Justice of the Peace	امین صلح دادرس دادگاه بخش
Justice of the Peace	رئیس دادگاه بخش
Justice of the Peace	امین صلح


Other Matches

justice	درستی دادگستری
justice	انصاف
To do justice to something.	حق مطلبی را ادا کردن
justice	عدالت
justice	قسط
to a justice	عدالت کردن
justice	داد
to d. justice	عدالت کردن
to a justice	عدل گستردن
in the name of justice	بنام عدالت
dispense justice	دادگستردن
plead of justice	دادخواستن
borough justice	عضو خانه اصناف
military justice	قوانین جزایی ارتش
preventive justice	حقوق تامینی
preventive justice	قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
an outrage upon justice	پایمال سازی حق دیگران
an outrage upon justice	بیعدالتی
plead for justice	دادخواهی کردن
court of justice	دادگاه
military justice	دادرسی نظامی
military justice	دادسرای نظامی
ministry of justice	وزارت عدلیه
ministry of justice	وزارت دادگستری
immanent justice	عدالت طبیعی
house of justice	عدالتخانه
administration of justice	احقاق حق
administration of justice	اجرای عدالت
administer justice	اجرای عدالت
This photo does not do you justice.	خودتان از عکستان بهتر هستید
poetic justice	جزا
poetic justice	سزا
poetic justice	کامیابی خوبان و شکست بدان
to impinge on justice	کار ناحق کردن
to impinge on justice	از عدالت تجاوز کردن بیعدالتی کردن
Chief Justice	رئیس دادگاه
administer justice	احقاق حق کردن
Chief Justice	قاضی اعظم
Chief Justice	قاضی القضات
miscarriages of justice	اشتباه قضایی
miscarriage of justice	اشتباه قضایی
the chief justice	قاضی القضات
Chief Justice	رئیس دیوان عالی
to be at peace	در اشتی بودن
peace be upon her	علیهاالسلام
to keep the peace	اشتی رابرقرار داشتن
peace be upon them	علیهم السلام
to keep the peace	از جنگ دوری کردن
peace be with you	سلام برشما باد
peace be upon him	علیه السلام
peace	اشتی صلح
peace	سلامتی
peace	صلح وصفا
peace	صلح
peace	دوستی
peace	ارامش
To trample on justice . To be unfair.	پا روی حق گذاشتن
To trample upon justice. To be unfair.	پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
lord chief justice	رئیس کل محکمه استیناف انگلستان
Injustice is the opposite of justice.	ظلم ضد عدل است
international court of justice	دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
justice of supreme court	مستشار دیوان عالی کشور
breach of the peace	بهم زدن ارامش عمومی
peace time	در زمان صلح
armed peace	صلح مسلح
social peace	ارامش اجتماعی
peace offering	پیشنهاد صلح
breaches of the peace	بهم زدن ارامش عمومی
peace offerings	پیشنهاد صلح
Peace Corps	سپاه صلح
hold one's peace <idiom>	سکوت کردن
Justices of the Peace	قاضی صلحیه
peace dividend	ازبین رفتن بودجه دفاعی دراواخر سال ۱۹۸۰
With peace of mind.	با آرامش خیال وخاطر
Justices of the Peace	امین صلح دادرس دادگاه بخش
peace-loving	دوستدارصلح
peace-keeping	نیروی برقرارکننده صلح
Justices of the Peace	رئیس دادگاه بخش
Justices of the Peace	امین صلح
armed peace	حالتی که دولتهابدون درگیری نظامی خود رابرای جنگ احتمالی اماده می کنند
breach of peace	اخلال در نظم عمومی
cinclusion of peace	عقد صلح
peace breaker	اشوبگر
peace of mind	اسودگی خاطر
peace negotiations	مذاکرات صلح
peace negotiation	مذاکرات صلح
peace breaker	اشوب کن
peace force	نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
peace court	صلحیه
peace court	دادگاه بخش
peace conference	کنفرانس صلح
guardians of the peace	ضابطین عدلیه
peace officer	امین صلح
peace officer	ضابط صلحیه
peace treaty	معاهده صلح
make peace	صلح کردن
olies f.peace	زیتون کنایه ازاشتی است
peace time	زمان صلح
peace pipe	پیپ یا چپق صلح
peace pact	میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
peace pact	قرارداد صلح صلح نامه
peace pact	پیمان صلح
peace breaker	ارامش بهم زن
international peace force	نیروهای حافظ صلح سازمان ملل
peace keeping forces	نیروهای بازدارنده و حافظ صلح سازمان ملل
peace to his departed spirit	روانش شاد باد
peace time establishment	جدول استعداد مجاز زمان صلح
peace time complement	استعداد مجاز زمان صلح
to knit peace between nations	ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
to make peace between two men	دو کس را با هم اشتی دادن
May his soull live in peace.	روحش شاد باشد
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
He closed the door against the peace agreement.	تمام درها را بروی موافقتنامه صلح بست
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process.	این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.