English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Let me back up and explain how ... به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
Other Matches
to explain away تاویل کردن
explain شرح دادن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
to explain away درکردن
explain توضیح دادن
to explain away معنی
To explain something in detail . چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
to explain oneself مقصودخودرافهمانیدن یاتوضیح دادن
to explain oneself رویه یاقصدخودراشرح دادن
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
come back دوباره مد شدن
back off عقب بردن
back up دور زدن [با اتومبیل]
back تیر اصلی پشت بند
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
get back <idiom> برگشتن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
at the back در پشت
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
back out دوری کردن از الغاء کردن
back out کهنه و فرسوده شدن
to get back to somebody به کسی خبر دادن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
back out نکول کردن
back out دوری کردن از موج
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back off ازاد بریدن قطع کردن
back off پشت را تراشیدن
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off عقب رفتن
back off عقب زدن
back of پشت سر
back of در پشت
to back somebody up یاری کردن به کسی
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to back out of دبه کردن
to back out of جرزدن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
right back بک راست
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
to back up یاری یاکمک کردن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to look back سرد شدن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get back دوباره بدست اوردن
to get back بازیافتن
to keep back بازداشتن
to keep back جلوگیری کردن از
to keep back مانع شدن
to come back پس امدن
to come back برگشتن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
on ones back بستری
look back سر خوردن
look back سرد شدن
To back down . کوتاه آمدن
come back بازگشت بازیگر
come back برگشتن
come back بازگشتن
back out <idiom> زیر قول زدن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> دوباره معروف شدن
Welcome back. رسیدن بخیر
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
keep back مانع شدن
keep back دفع کردن
to go back برگشتن
go back برگشتن
get back دوباره بدست اوردن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
behind his back پشت سراو
back پس
back پشت را تقویت کردن
back فهر
back پشت نویسی کردن
at the back of پشت
at the back of به پشتی
to back روی چیزی شرط بستن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back بک
back مدافع
back پشتیبان
back جهت مخالف جلو
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت
back جبران ازعقب
back عقب
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back عقبی گذشته
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back که یک باتری پشتیبان دارد
back سطح ازاد
back پشتی
back-up پشتیبانی یا کمک
back کمک کردن
back سمت عقب
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up معکوس ریختن
back پشت سر
at the back of در عقب
back up جاگیری پشت یار
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up پشتیبانی یا کمک
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up معکوس ریختن
back up پشت قرار دادن
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back پاداش
back up تقویت کردن تقویتی
back up تکمیل کردن
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back out [of] نکول کردن
to back out [of] الغاء کردن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back سوارشدن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up پشت قرار دادن
back پشتی کردن پشت انداختن
back پشتی کنندگان تکیه گاه
to back out [of] دوری کردن [از]
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up جاگیری پشت یار
back-up تقویت کردن تقویتی
back بعقب رفتن بعقب بردن
back به عقب
back-up تکمیل کردن
back پشت چیزی نوشتن
back بدهی پس افتاده
back درعقب برگشت
back فهرنویسی کردن
laid-back بیشتاب
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals انکار کردن
back-pedals افهار ندامت کردن
back-pedals به سرعت پسرفتن
back beam میلهپشتی
laid-back خونسرد
back belt بندپشتکمر
camera back قسمتهایپشتیدوربین
centre back نیمهعقب
centre-back میانیعقب
firebrick back پشتیبانآجرنسوز
reclining back لمندهپشتیدار
back issue نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
right safety back مهرهمحافظعقبیراست
seat back پشتیصندلی
back wall دیوارپشتی
back straight مستقیمامعکوس
back binding گیرهپشتچوباسکی
back board جلدپشتی
back crossbar خطعرضیعقبی
back line خطکناری
back of the amplifier آمپیلیفایرعقبی
back pad بالشتکپشتی
back pocket جیبپشتی
back strap بندعقب
back copy نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
laid-back آرام
to put back عقب بردن
to put back کند کردن
to put back پس انداختن
to put back منکر شدن
to put back ردکردن
to put back برگشتن
to set back بازداشتن
to set back عقب انداختن
to stab in the back بد گویی
to stab in the back سعایت
to stab in the back ریزه خوانی
to stab in the back افترا
to put any one's back up کسیراخشمگین کردن
to put any one's back up اوقات گسیرا تلخ کردن
to go back ward به قهقرارفتن
to hang back پس رفتن
to hang back بیمیلی نشان دادن
to hark back برگشتن) درگفتگوی ازتوله شکاری که اندکی برمیگرددتاردشکار رادوب
to lie on the back بر پشت خوابیدن
to lie on the back طاق بازخوابیدن
to p aperson on the back اهسته دست به پشت کسی زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com