English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
Other Matches
Lets talk business. Lets talk turkey. بی تعارف وجدی حرف بزنیم
lets ضربهای که به حساب نیاید و تکرار شود
lets گذاشتن
lets اجاره
lets ول کردن
lets اجاره دادن اجاره رفتن
lets سرویس خطا سرویس بد
lets اجازه دادن
lets درنگ کردن مانع
lets به اجاره رفتن
lets اجاره دادن
lets اجاره دهی
lets انسداد
lets سرویس خطا
lets رهاکردن
Lets leave it at that . بگذریم !
Lets get to the point. بپردازیم به اصل مطلب
For example ( instance ) , lets take Iran . مثلا" فرضا" همین ایران
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
Lets go to my house for pot luck . برویم منزل ما با لا خره یک لقمه نان وپنیر پیدا می شود
Lets sit in the shade , Its cooler. توی سایه بنشینیم خنک تر است
Lets walk to the edge of water. بیا تا لب آب قدم بزنیم
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Lets pass on (proceed) to the main issue. برویم سر مطلب اصلی
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning . گوش شیطان کر (بزن بچوب )
Lets talk man to man . بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play down بازی در وقت اضافه
play by play پخش رادیویی مسابقه
let us play بازی کنیم
to play first f. پیش قدم بودن
play up <idiom> پافشاری کردن
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
to play first f. ویولون اول
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at وانمود کردن
play away به بازی گذراندن
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
play away باختن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
we used to play there .......
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
play by play پخش رادیویی
to play at d. تخته نرد بازی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out تا اخر بازی کردن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
by-play کار یا نمایش ثانوی
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play up تاکید کردن
play up to پشتیبانی کردن از
play out تا اخر ایستادگی کردن
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to play at شرکت کردن در
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
play for one حفظ توپ
to play at داخل شدن در
play off مسابقه را باتمام رساندن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off از سر خود واکردن
play on سوء استفاده کردن از
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play تفریح کردن ساز زدن
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play خلاصی بازی
play حرکت ازاد
to play the d. شیطنت کردن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play شرکت درمسابقه انفرادی
to play one f. بکسی ناروزدن
play خلاصی داشتن
play بازی
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play الت موسیقی نواختن
play زدن
play رل بازی کردن
play تفریح بازی کردن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play نمایش نمایشنامه
play اداره مسابقه
play کیفیت یاسبک بازی
play ضربه به توپ
all play all مسابقه دورهای
in play بطور غیر جدی
to play upon سو استفاده کردن از
to play off سنگ رویخ کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play itself out رخ دادن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play upon گول زدن
come into play روی کار امدن
to play itself out اتفاق افتادن
out of play توپ مرده
in play به شوخی
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
play-acting وانمود کردن
play-acting نقش داشتن
child's play بازی کودکان
play-acting بازی کردن
play-acted بازی کردن
play-act ادا در آوردن
play-act تو بازی رفتن
play-act وانمود کردن
play-act نقش داشتن
play-acted وانمود کردن
play-act بازی کردن
child's play هر کار بسیار آسان
play-acted تو بازی رفتن
play-acted ادا در آوردن
play-acted نقش داشتن
child's play بچه بازی
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the woman گریه کردن ترسیدن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to play the woman جرامدن
what instrument can you play? کدام ساز را ...
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
to play the man مرد بودن
to play the man مردانگی کردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool ابلهی کردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play the fool مسخرگی کردن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
play music موسیقی ساختن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire آتش روشن کردن
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play with fire <idiom> بازی باجان خود
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play music موزیک ساختن
play music آهنگ ساختن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
to play soccer فوتبال بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
foul play ناجوانمردی
foul play <adj.> ناجوانمردی
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
on/play button کلیدشروعبهکار
play-acts ادا در آوردن
play-acts تو بازی رفتن
play-acts وانمود کردن
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards . ورق بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
play on words <idiom> بازی با کلمات
play-acting تو بازی رفتن
to play the fool لودگی کردن
power play نقشه تهاجمی
play foul نارو زدن
play foul نامردی کردن
play fellow همبازی کودکان
play fair مردانه بازی کردن
play fair مردانه معامله کردن
fair play انصاف
play day روزبیکاری یا تعطیل
play club نوک چوبی
play club دربازی گلف چوگان
play bill اعلان نمایش
dangerous play بازی خطرناک
play bill اگهی نمایش
fair play شرایط برابر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com