English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Lets walk to the edge of water. بیا تا لب آب قدم بزنیم
Other Matches
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
She drove me round the edge of water . جانم را به لب آورد
Lets talk business. Lets talk turkey. بی تعارف وجدی حرف بزنیم
lets درنگ کردن مانع
lets اجاره
lets اجاره دادن اجاره رفتن
lets ول کردن
lets اجازه دادن
lets گذاشتن
lets سرویس خطا سرویس بد
lets ضربهای که به حساب نیاید و تکرار شود
lets انسداد
lets رهاکردن
lets اجاره دهی
lets سرویس خطا
lets اجاره دادن
lets به اجاره رفتن
Lets get to the point. بپردازیم به اصل مطلب
Lets leave it at that . بگذریم !
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
For example ( instance ) , lets take Iran . مثلا" فرضا" همین ایران
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Lets go to my house for pot luck . برویم منزل ما با لا خره یک لقمه نان وپنیر پیدا می شود
Lets sit in the shade , Its cooler. توی سایه بنشینیم خنک تر است
Lets pass on (proceed) to the main issue. برویم سر مطلب اصلی
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning . گوش شیطان کر (بزن بچوب )
to walk away with دزدیدن
i know you by your walk میشناسم
to walk off with دزدیدن
walk all over someone <idiom> براحتی برنده شدن
to walk قدم زدن
to walk away with ربودن
to walk off with ربودن
take a walk گردش کردن
to walk in قدم نهادن در
to walk in توآمدن
walk-up آپارتمان طبقهی اول
to go for a walk گردش رفتن
go for a walk گردش رفتن
walk-up بی آسانسور
walk راه پیما
walk-on بازیگر فرعی
to walk in داخل شدن
to walk in واردشدن
i know you by your walk من شما را از گام برداری
do not walk راه نروید
take me for for a walk مرابه گردش ببرید
walk off with دزدیدن
to take a walk گردش کردن یا رفتن
walk مسابقه راهپیمایی
walk گام معمولی اسب
to walk off ناگهان رفتن
walk through بررسی هر مرحله از یک نرم افزار
He can hardly walk. بزور راه می رود
walk out on خالی ازسکنه کردن
walk out on ترک گفتن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
walk out اعتصاب کردن
walk out on قال گذاشتن
walk away/off with <idiom> دزدیدن
walk پیاده رو
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
walk راه رو
walk راه رفتن گام زدن
walk out <idiom> ناگهانی رفتن
to walk به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
walk گردش کننده راه رونده
walk گردش کردن پیاده رفتن
walk گردش پیاده گردشگاه
walk off with بلند کردن
cat-walk راهرو باریک
walk-in wardrobe راهرویجارختی
walk-ups بی آسانسور
walk-ups آپارتمان طبقهی اول
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
parapet walk سنگرقدم زدن
walk on air <idiom> روی ابرها راه رفتن (ازخوشحالی)
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
to walk . To go on foot. پیاده رفتن
cat walk راه رو اویخته
cat walk تک گذر
cat walk ادم رو
cock of the walk پهلوان میدان
code walk through گردش درطول برنامه
gravel walk جاده سنگ فرش
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
gravel walk سنگ فرش
walk the floor <idiom> بیقرار بودن
walk of life شغل
to walk around the block دور بلوک خیابان راه رفتن
to walk the plank چشم بسته روی الواری که دربغل کشتی نصب سده راه رفتن وتوی دریا افتادن
to walk the boards بازیگری کردن
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
walk back به عقب خم شوید
to walk a bicycle دوچرخه را با دست بردن
milk walk دور
milk walk گشتی که شیر فروش میزند گشت
sheep walk چراگاه گوسفند
walk back شل کردن
walk of life پیشه
side walk پیاده رو
to walk fast تندراه رفتن
To walk with firm steps . با قدمهای محکم راه رفتن
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
covered parapet walk گذرگاهسنگرسرپوشیده
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
learn to walk before yaou run. <proverb> قبل از اینکه بدوى راه رفتن را یاد بگیر.
edge کناره تیزی
on edge مشتاق
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
on the edge of درشرف
on edge بی صبر
edge به کار می رود
have an edge on <idiom> سود بردن
inner edge لبهداخلی
take the edge off <idiom> رنجاندن
to edge one's way [towards something] [به چیزی] آهسته و با احتیاط نزدیک شدن
edge نبش
to take the edge off کم زور کردن
to take the edge off سست کردن
edge اریب وار پیش رفتن
edge برندگی
edge یال لبه
edge کناره
edge دوره
edge تیزی
edge کارت کاغذی که سوراخ هایی دارد روی یک لبه برای نمایش داده
edge طرف یک شی مسط ح یا سیگنال یا باس ساعت
edge سیگنال ساعت و نه خود سطح همسان میشود
edge تخته مدار چاپ شده که چندین نقط ه تماس روی لبه اش دارد که باعث وارد شده آن در لبه اتصال میشود
edge لبه دار کردن
edge لبه اسکی حاشیه صفحه شطرنج
edge پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
edge : کنار
edge لبه
edge اتصال طولانی که حاوی اتصالات فلزی است و اجازه تماس الکتریکی به کارت لبه میدهد
edge فرایند یا مداری که با تغییر سطح
edge : دارای لبه تیز کردن تحریک کردن
edge کم کم پیش رفتن
razor edge موقعیت بحرانی
edge coated با روکش لبهای
edge raise بلندی لبه ورق
straight edge قد
doubled edge لب گردان
edge beam تیر کناری
edge card یک تخته مدار که دارای قطعات باریک اتصال در طول یک لبه بوده و برای متصل شدن بارابط لبه طراحی شده است
double the edge لب گردانیدن
razor edge محل افتراق
reference edge لبه مرجع
straight edge خط کش
trailing edge انتهای تیغه پروانه موتوروغیره
trailing edge لبه فرار
tool edge پخ
deckle edge لبه صاف کاغذ
straight edge شمشه
I am edge . I am restive. دلم شور می زند
trailing edge لبه پشتی
straight edge کشو
straight edge لبه مستقیم
He is on edge. He is restive. آرام ندارد (ناراحت است )
top edge لبه فوقانی
leading edge لبه مقدم
hob edge قابگاز
mantle edge لبهپوسته
outer edge لبهبیرونی
razor edge لبه تیز
feather edge لبه نازک
tail edge نوکلبه
false edge قسمت سوم عقبی تیغه سابر
upper edge لبهفوقانی
razor edge دم
leading edge لبه راهنما
leading edge اولین لبه کارت پانچ که وارد کارت خوان میشود
fore edge لبهجلوییکتاب
gripper edge کاغذ گیر ماشین چاپ
gilt edge بهترین
gilt edge مقدم درجه اول
gilt edge ممتاز
gilt edge لب طلایی
guide edge لبه راهنما
leading edge لبه حمله
edge zone ناحیه لبه
edge zone اطراف لبه
edge pressure فشار لبه
edge perforated با سوراخهای لبهای
edge perforated لب سوراخ
edge notched با بریدگی لبهای
edge notched لب بریده
notched edge لبهدندانه
edge mill اسیاب غلطکی
edge fillter صافی چاکدار
edge detection اشکارسازی لبه ها الگوریتمی که با استفاده ازان یک کامپیوتر یا ادم مصنوعی میتواند بفهمد که چه اشیایی را می بیند
razor edge پشته کوه که تیز باشد
edge rope طناب کناری
edge set فشار برروی لبههای اسکی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com