Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
Other Matches
Don't let making a living prevent you from making a life.
اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
progress
پیشرفت کار
It is in progress. It is under way.
دردست اقدام است
progress
پیشروی
progress
بهبود
progress
پیشرفت
progress
ترقی
progress
پیشرفت کردن
progress
حرکت
progress
پیشرفت پیشروی
progress
ترقی جریان
progress
گردش
progress
سفر
progress
پیشرفت
to make progress
پیشرفت کردن
work in progress
کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
to make progress
پیش رفتن
progress payments
پرداخت تدریجی
progress of negotiations
پیشرفت مذاکرات
economic progress
ترقی اقتصادی
economic progress
پیشرفت اقتصادی
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
technical progress
پیشرفت فنی
royal progress
مسافرت شاهانه
pilgrim progress
سیاحت مسیخی
progress chaser
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
progress payment
پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
progress payments
پرداختهای پیشرفت کار
in progress of completion
در دست تکمیل
progress payments
پرداختهای موقت یا علی الحساب
progress payments
پرداخت براساس پیشرفت کار
reaction progress
پیشرفت واکنش
progress chaser
نافر پیشرفت
progress report
گزارش پیشرفت کار
progress reporting
گزارش پیشرفت کار
making
ترکیب
making a will
وصیت کردن
making a will
ایصاء
making up
تاوان
making up
جبران
making
مایه کامیابی
making
ساختمان
making
ساخت
making
عایدی
daily progress report
گزارش روزانه پیشرفت کار
heavy fighting is in progress
دارد
heavy fighting is in progress
جنگ سختی جریان
weekly progress report
گزارش هفتگی کار
construction work in progress
هزینه ساختمانهای نا تمام
merry-making
شادمانی
merry making
عیش خوش
merry-making
خوشی
merry-making
عیش خوش
gas making
گازسازی
gas making
تولید گاز
to be making
[with sb.]
[American E]
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
merry making
شادمانی
merry making
خوشی
making good
پرداخت
pattern making
مدل سازی
pattern making
نمونه سازی
money making
پول بهم زنی
money making
پول بهم زدن پول جمع کنی
money making
پول گرد کن
mixture making
ترکیبسازی
mischief making
منافق
mischief making
دوبهم زن
making void
ابطال
making haste
تبادر
to be making
[with sb.]
[American E]
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
book making
شرطبندی
road making
راه سازی
decision making
تصمیم گیری
die making
حدیده سازی
dress making
زنانه دوزی
She is always making excuses.
دائما" عذروبهانه می آورد
policy-making
سیاست گذاری
tool making
ابزارسازی
epoch-making
بینهایتمهم
policy making
سیاست گذاری
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
profit-making
درآمدزائیکردن
love making
عشقبازی
saltpetre making
شوره پزی
shoe making
کفشدوزی
love-making
عشقبازی
non-profit-making
غیرانتفاعی
labor augmenting tednological progress
پیشرفت تکنولوژی کارافزا
mold making equipment
تجهیزات قالب سازی
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
die and mold making
حدیده و قالب سازی
She is always making trouble for her friends.
همیشه برای دوستانش درد سر بوده
road making material
مصالح راه
road making material
مصالح راهسازی
tile making machine
ماشین خشت زنی
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress .
ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است
We finally succeed in making a radio contact.
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
to keep a fast
روزه داشتن
to fast off
باگره محکم کردن
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast by
نزدیک
fast
فورا
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
کیلو baud میدهد
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
تندرو
fast
روزه گرفتن
fast
تند
fast
سریع السیر
fast
جلد وچابک
fast
رنگ نرو
fast
پایدار باوفا
fast
روزه
fast
سفت
fast and loose
نااستوار
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
hard and fast
سخت ومحکم
colour fast
دارایرنگثابت
fast forward
جلوبر
water fast
رنگ نرو
fast food
تند خوراک تندکار
fast access
با دستیابی سریع
water fast
پارچه شورنرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
hard and fast
لازم الاجراء
hard and fast
ثابت
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
fast-forward
جلو زدن فیلم
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast handed
خسیس
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast handed
خشک دست
He is fast asleep.
خواب خواب است
It was raining fast.
باران تندی می آمد
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
make fast
مهار
to break one's fast
افطار کردن
to break ones fast
افطارکردن
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
خوردن
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
to hold fast
محکم
fast break
حمله سریع به دروازه
fast break
ضدحمله
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast neutron
نوترون سریع
fast day
روز روزه
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
stand fast
متوقف شدن
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stern fast
طناب پاشنه قایق
to hold fast
نگاهداشتن
to sleep fast
خواب خوش
to observe a fast
روزه داشتن
to walk fast
تندراه رفتن
to take fast hold of
گرفتن
to lay fast
نگاه داشتن
to take fast hold of
سفت
to stand fast
ثابت بودن
to stand fast
محکم ایستادن
to sleep fast
رفتن
to observe a fast
روزه گرفتن
to make fast
محکم کردن
to make fast
بستن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to live fast
ولخرجی کردن
fast moving depression
کمفشاری سریع
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
lay fast by the heels
تعقیب کردن
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
fast-forward button
دکمهجلوبر
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com