Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Most home helps prefer to live out.
بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
Other Matches
prefer
ترجیح دادن
prefer
ترجیح یافتن
if he should prefer
اگربهتربداند
prefer
طرح کردن
prefer
اقامه کردن
prefer
جلو قرار دادن
prefer
رجحان دادن برگزیدن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
helps
نوکر مزدور
helps
مدد
helps
کلید تابع F برای نمایش اطلاعات کمکی
helps
مساعدت
helps
کمک یاری
helps
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helps
همدستی کردن
helps
یاری کردن مساعدت کردن
helps
کمک کردن
helps
کلید مخصوص برای نمایش اطلاعات کمکی . 2-
helps
پیام کمک که حاوی اطلاعات مفید درباره تابع مشخص یا بخشی از برنامه جاری باشد و نه اطلاعات کلی درباره همه برنامه
helps
تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helps
کمک
helps
نمایش اطلاعات درباره یک برنامه یا تابع
helps
1-
God helps those who help themselves
<proverb>
از تو حرکت از خدا برکت
The hotel was home from home .
هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home .
هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
live down
<idiom>
جبران خطاواشتباه
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
live down
باخاطرات زنده ماندن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
to live through something
طاقت چیزی را داشتن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
live
به سر بردن
live on
بازهم زنده بودن
live
زنده بودن
live on
بزندگی ادامه دادن
live
سرزنده
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
live
جریان دار
live
زنده کردن
live
دایر
live
موثر
live
:زنده
to live in
پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live
: زندگی کردن زیستن
where do you live
کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live-in
سرخانه
live-in
زیست کننده در محل کار
live
زنده
live
تحت پتانسیل
live
برقدار
live
تیراندازی جنگی
live
مهمات جنگی
live
فشنگ جنگی
live bag
توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live bearing
زنده زا
to live in luxury
خوش گذرانی کردن
live forever
ابرون ریشه دار
live data
داده موثر
live forever
زندگی ابدی
we eat that we may live
میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live to oneself
تنها زندگی کردن
to live in reproach
بخواری یا مذلت زیستن
to live in privacy
تنهازیستن
live exercise
تمرین رزمی حقیقی
live exercise
تمرین با تیر جنگی
live forever
ابرون گس
live fire
تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live ammunition
مهمات جنگی
How can you know the value of water -you who live .
<proverb>
تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
live wire
سیم برقدار
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
live wire
سیم زنده
live wire
آدم پر حرارت و با پشتکار
live wires
سیم برقدار
live wires
سیم زنده
live wires
آدم پر حرارت و با پشتکار
To live off ones capital .
ازمایه خوردن
live box
جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
How many people live here ?
چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
To live in affluence .
درنازونعمت زندگه کردن
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
it is impossible to live there
در انجا میسرنیست
Where dose she live ?
کجا زندگی می کند ؟
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
live stock
چارپایان اهلی
live stock
مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
to live extempore
دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live en pension
شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live beyond one's means
بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to die or to live
مردن یازیستن
He did not live long enough to …
آنقدر عمر نکرد که ...
long live
پاینده باد
to live in luxury
درنعمت زیستن
long live
زنده باد
live up to one's income
به اندازه درامد خود خرج کردن
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
live steam
بخار زنده
live round
تیر جنگی
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
live lining
ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live load
بارزنده
live load
سربار
live load
بار زنده
live load
بار رونده
live load
بارموثر
live oak
بلوط ویرجینیا
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
live out the night
شب را بسر بردن
live out the night
شب را صبح کردن
live round
گلوله جنگی
to live in a small way
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live vessel
شناوه با خدمه
does your father live
ایا پدر شما زنده است
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
live ball
توپ زنده
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
live ball
توپ در جریان
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
To live a seeluded life.
درگوشه تنهائی بسر بردن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
live copy paste
کپی الصاق مستقیم
To live in a fools paradise .
گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
To live from hand to mouth .
دست به دهن زندگه کردن
I live in the apartment(flat) below.
درآپارتمان زیری زندگه می کنم
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live at the expense of society
روی دوش جامعه زندگی
to live at the expense of society
بار دیگران شدن
May his soull live in peace.
روحش شاد باشد
We live in the Machine Age .
ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
to live like cat and dog
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
to live at hack and manger
درفراوانی زیستن
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
live from hand to mouth
<idiom>
پول بخور نمیر داشتن
to live a long life
عمر دراز کردن
(live off the) fat of the land
<idiom>
بهترین از هرچیز را داشتند
I live a very regular life .
زندگی خیلی منظمی دارم
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
live load reduction
کاستن از بار زنده
The doctors dont think she wI'll live.
پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin.
اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing .
<proverb>
آخر شاه منشى کاه کشى است .
They live abroad for the greater part of the year.
آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
To live on borrowed money . To play for time .
این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
people who live in glass houses should not throw stones
<idiom>
هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
home
زمین خودی
home
بازی
may i see you home?
اجازه دهید شمارابخانه
home
وطن اسایشگاه
home
که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home
محل زندگی کسی
home
اولین رکورد داده در فایل
home
کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
home
روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
home
امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home
نقط ه شروع چاپ روی صفحه
home help
کمکحالبیمار
home
جا به داخل لوله راندن
WI'll you take me home?
مرا به منزل می رسانید ؟
On my way home. . .
سرراهم بمنزل ...
On my way home. . .
اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
home
وطن
third home
بازیگر مهاجم
home
ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home
منزلگاه
home
خانه
home
شهر بخانه برگشتن
at home
<idiom>
درخانه
home
خانه دادن
home
وطن
may i see you home?
برسانم
home
اقامت گاه
Is there anybody at home ? Anybody home ?
کسی منزل هست ؟
home
میهن وطن
home
زادبوم
home like
راحت
home like
وطنی
home
مرزوبوم
home
بطرف خانه
home
میهن
It came home to me.
به فکرم رسید.
home
سرزمین پدر و مادر
home
منزل
nobody home
<idiom>
فکرش جای دیگر است
at home
پذیرایی در ساعت معین
come home
کشیده شدن لنگر به طرف ناو
home
میهن
It came home to me.
به نظرم رسید.
home like
خانگی
home-grown
محصول خانه
take-home pay
مزد خالص
take-home pay
مزد پس از کسر مالیات و غیره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com