Dictiornary-Farsi | My brother has gone abroad. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 78 (1 milliseconds)

English	Persian
My brother has gone abroad.	برادرم رفته خارجه [خارج از کشور]


Other Matches

He resembles [bears resemblance to] his brother. [He looks like his brother.]	او [مرد] شبیه به برادرش است.
abroad	بیگانه
abroad	ممالک بیگانه
to go abroad	به خارج [از کشور] رفتن
abroad	خارج
get abroad	منتشر شدن
brother	برادر
am i the keep of my brother?	ایامن نگهبان برادرخودهستم
to be all abroad	ازمرحله پرت بودن
to be all abroad	بکلی دراشتباه بودن
to be all abroad	گیج شدن
to be all abroad	متحیرماندن
abroad	بیرون
abroad	وسیع
abroad	گسترش یافته
brother	همقطار
brother	اخ
abroad	خارج از کشور
what about your brother?	از برادرتان چه خبر دارید
to go abroad	سفرکردن
abroad	پهن
get abroad	پهن شدن
to bruit abroad	شایع کردن
publish abroad	در همه جا شهرت دادن
residing abroad	مقیم خارجه
soul brother	سیاهپوست
to publish abroad	در همه جا شهرت دادن
to bruit abroad	انتشار دادن
uterine brother	برادر امی
Big Brother	برادر بزرگتر
visitors from abroad	بازدید کنندگان خارجی
internally or abroad	در داخل و خارج [از کشور]
at home and abroad	در داخل و خارج [از کشور]
not valid abroad	در خارج [از کشور] معتبر نیست
reactions from abroad	واکنش مردم در کشورهای خارجی
citizen abroad	شهروند مقیم خارج
I am very much opposed to your going abroad.	با رفتن شما بخارج سخت مخالفم
Big Brother	دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
brother in law	باجناق
at home and abroad	در داخله و خارجه
blood brother	برادر خوانده
blood brother	برادر هم خون
half-brother	برادر امی یا ابی
step brother	نابرادری
brother-in-law	هم داماد
brother-in-law	شوهر خواهر
brother-in-law	برادرشوهر
brother-in-law	برادر زن
brother-in-law	باجناق
brother in law	هم داماد
brother in law	شوهر خواهر
brother in law	برادرشوهر
brother in law	برادر زن
at home and abroad	در درون و بیرون کشور
half-brother	برادر ناتنی
half brother	نابرادری
half brother	برادر ناتنی
foster brother	برادر رضاعی
full brother	برادرتنی
imeant his brother	مقصودم برادر اوست
lay brother	نیمچه کشیش
brother in low	برادر شوهر شوهر خواهر باجناغ
brother in low	برادر زن
at home and abroad	در سفر و حضر
full brother	برادراصلی
My younger brother and sister .	برادر وخواهر کوچک من
half blood brother	برادرناتنی
First prove that you are a brother , then claim th. <proverb>	اول برادریت را ثابت کن بعد ادعاى ارث کن .
half blood brother	برادر امی یا ابوی
I wI'll sign for (on behalf of)my brother.	از طرف (سوی )برادرم امضاء خواهم کرد
brother of half blood	برادر ناتنی
To import goods [from abroad]	کالا از خارج وارد کردن
brother of full blood	برادر تنی
net factor income from abroad	خالص درآمد عوامل از خارج
You are sure a dead ringer for muy brother.	تو قطعا شباهت زیادی با برادر من داری.
As part of my training, I spent a year abroad.	درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year.	آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.