English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
My departure time is not determined yet . وقت حرکت من هنوز مشخص نیست.
Other Matches
Is the departure time certain ? وقت حرکت معلوم است؟
estimated time of departure زمان تقریبی عزیمت
self determined خود رای
determined مصمم
self determined مصمم درنفس خود
to be absolutely determined کاملا مصمم بودن
statically determined از نظر ایستایی معین
statically determined از نظراستاتیکی معین
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
new departure اغاز رویه تازه
departure نقطه عزیمت
departure حرکت کردن
departure عزیمت
departure مرگ انحراف
departure کوچ
departure حرکت
departure ترک کردن
departure رفتن
frequency departure مسیر فرکانس
departure hall سالن ترک کردن
Date of departure . Departure date. تاریخ عزیمت (روز حرکت )
frequency departure انحراف فرکانس
departure line خط عزیمت
departure end انتهای محوطه دویدن هواپیما
plane of departure سطح قائم تیر
line of departure خط شروع حمله
line of departure خط عزیمت
departure end نقطه شروع کنده شدن هواپیما از زمین
departure station مبداء حرکت
angle of departure زاویه صعود
angle of departure زاویه صعود هواپیما از روی باند
departure report گزارش پایان تعمیرات گزارش عزیمت ناو گزارش حرکت
an abrupt departure حرکت ناگهانی
departure lounge سالنانتظارحرکت
an abrupt departure عزیمت بدون تشریفات
plane of departure سطح قائم مسیر گلوله
departure air field فرودگاه پرواز هواپیما
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
departure air field فرودگاه عزیمت
named departure point نقطه مشخص برای حرکت
named airport of departure فرودگاه معین برای حرکت
mileage on departure [arrival] اندازه مسافت طی شده در زمان حرکت [ورود] خودرو
Date and place of departure. تاریخ ؟ محل حرکت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
time after time <idiom> مکررا
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
out of time بیموقع
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
at the same time در ان واحد
about time <idiom> زودتراز اینها
on time <idiom> سرساعت
out of time بیگاه
out of time بیجا
behind time دیر
It's time وقتش رسیده که
at the same time در عین حال
at the same time ضمنا"
time in ادامه بازی پس از توقف
at a specified time در وقت معین یا معلوم
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time رکوردگیری
behind time بی موقع
time is up وقت گذشت
There is yet time. هنوز وقت هست.
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
against time تایم گیری
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
many a time چندین بار
many a time بارها
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
two time دو حرکت ساده
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
in time بجا
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
three-four time نت
two-two time نتدودوم
f. time روزهای تعطیل دادگاه
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
all-time همیشگی
once upon a time روزگاری
all the time <idiom> به طور مکرر
once upon a time یکی بودیکی نبود
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
once upon a time روزی
mean time زمان متوسط
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time ساعت متوسط
just in time درست بموقع
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
At the same time . درعین حال
Our time is up . وقت تمام است
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
on time مدت دار
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
time مدروز
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
specified time وقت معین
in time بموقع
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
time زمانه
time ایام
time روزگار
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time زمانی موقعی
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time وقت قرار دادن برای
there is a time for everything هرکاری وقتی
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تایم
time فرصت
time ساعتی
time and again بکرات
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time and again چندین بار
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
there is a time for everything دارد
time [s] <adv.> دفعه
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
some time یک وقتی
some time مدتی
time وقت
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمان
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time [s] <adv.> بار
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time out مهلت
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
one at a time یکی یکی
some time or other یک وقتی
time گاه
time TIفرمان E
time هنگام
some time or other یک روزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com