Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Search result with all words
More money is not the answer to this problem.
پول بیشتر حل این مسئله نیست.
Other Matches
Protection money. Racket money.
باج سبیل
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
problem
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem
مسئله
problem
مشکل
problem
چیستان
problem
معما موضوع
problem
مساله
problem
زبان برنامه نویسی سطح بالا که امکان بیان مشکلات شخصی را به سادگی میدهد
problem
یافتن پاسخ برای مشکلی
problem
یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
problem
سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problem
خرابی یا اشکال در سخت افزار یا نرم افزار
Is that enough to be a problem?
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
What's the problem?
مشکل کجاست؟
No problem at all. It is quite all right .
مانعی ندارد
If this is your problem , it is no problem , it is no problem .
اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
definition of a problem
تعریف یک برنامهThe
feeding problem
مشکل تغذیه
determinate problem
مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
domestic problem
مساله خانوادگی
test problem
مسئله ازمابنده
eight queens problem
مسئله هشت وزیر شطرنج
Problem - solving .
گره گشایی ( رفع مشکل )
chess problem
مسئله شطرنج
problem program
برنامهای که به هنگام قرارگرفتن واحد پردازش مرکزی در حالت مسئله اجرا میشودبرنامه مسئلهای
check problem
مسئله ازمایشی
check problem
مسئله مقابلهای
identification problem
مسئله تعیین هویت
identification problem
مسئله شناسائی
chess problem
معما
solution to a problem
راه حل یک مسئله
solution of a problem
حل یک مسئله
problem description
شرح مسئله
problem statement
حکم مسئلهای
problem state
وضعیت مسئله
problem state
حالت مسئلهای
problem-solving
مساله گشایی
problem solving
حل مسئله
problem program
برنامه مسئلهای
the heart of the problem
اصل مساله
problem identification
شناسایی مسئله
problem-free
<adj.>
بدون زحمت
problem-free
<adj.>
بدون دردسر
to crack a problem
مسئله ای را حل کردن
[ریاضی یا فیزیک]
problem child
فرزند مسئله دار
problem child
کودک مشکل افرین
problem analysis
تجزیه و تحلیل مسئله
problem behavior
رفتار مشکل افرین
problem box
جعبه مساله
problem checklist
فهرست مشکلات
A problem is a chance for you to do your best.
مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
problem file
پرونده مسئلهای
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem definition
تعریف مسئله
problem oriented
مسئله گرا
benchmark problem
کار یا برنامه بررسی اعتبار کارایی سخت افزار یا نرم افزار
problem identification
بازشناسی مشکل
benchmark problem
مسئله محک
problem description
تشریح مسئله
problem plav
نمایشی که موضوع ان مسئلهای باشد
problem oriented language
زبان مسئله گرا
problem oriented language
زبان باگرایش مسئله
mooney problem checklist
مشکل سنج مونی
It is an extremely complicated problem.
مسأله بسیار پیچیده ایست
We are confronting a difficult problem.
با مسأله مشکلی روبرو هستیم
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
on line problem solving
حل مسئله بطور درون خطی
mind body problem
مساله تن و روان
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
one's biggest worry
[problem number one]
بزرگترین نگرانی
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
To umravel a complication . to unlock adoor . to resolve ( untangle )a knotty problem.
گره از مشکلی باز کردن ( گشودن )
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.
مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
near money
شبه پول
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
value of money
ارزش پول
value for money
قدرت خرید پول
he is f. of money
پول فراوان دارد
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
his money is more than can
پولیش بیش
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
money on d.
وجه امانعی
money on d.
پول سپرده
value for money
ارزش پول
money
پول
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
near with one's money
خسیس
take in (money)
<idiom>
رسیدن
money
اسکناس
money
سکه
f. money
پول فراوان
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
money
مسکوک ثروت
money
جایزه نقدی
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
money can't buy everything
<idiom>
پول خوشبختی نمی آورد
pin money
<idiom>
پول خرده خرجی
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
scant of money
کم پول
role of money
نقش پول
retention money
پول گرویی
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money
پول
requistion for money
درخواست
ready money
پول فراهم شده
ready money
پول موجود
ready money
پول نقد
raise money
جمع اوری کردن پول
raise money
فراهم کردن پول
quantity of money
مقدار پول
purchase money
قیمت جنس
purchase money
در CL ثمن
short of money
کم پول
scant of money
بی پول
penury of money
کمیابی پول
passage money
معاش کردن
passage money
تاکردن
passage money
راه
passage money
غذا
passage money
خوراک
passage money
کرایه مسافر
passage money
کرایه
onother's money
پول شخصی دیگر
onother's money
پول دیگری
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
penury of money
قحط پول
possession money
حق الاجرا
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
borrowed money
پول قرض گرفته شده
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
possession money
حق النسبی
oceans of money
یک دنیا پول
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
To swindle money out of somebody.
با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
Changing money
تبدیل پول و ارز
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
To be a money grubber.
پول پرست بودن
To raise money.
پول فراهم کردن
gate money
پولبلیطورودیه
My money request to him
طلب من از او
[مرد]
danger money
مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
appearance money
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
wildcat money
پول بدون پشتوانه
volume of money
حجم پول
velocity of money
سرعت پول
I am pinched for money.
دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To touch someone for money.
کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be wallowing in money .
غرق درپول بودن
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
Count the money to see if it is right.
پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money.
از او پول می خواهم (طلب دارم )
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
He is saving his money.
پولهایش راجمع می کند
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money
حجاب پول
time money
وام مدت دار
tight money
سیاست پولی انقباضی
tight money
کنترل پولی
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
supply of money
عرضه پول
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
sound money
پول سالم
sound money
پول قوی
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
soft money
پول ضعیف
smart money
مطلع
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money
خسارت
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
to game away one's money
درقمارپول ازدست دادن
to guzzle away one's money
پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
To count the money .
پول شمردن
save money
پس انداز کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com