Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (9 milliseconds)
English
Persian
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
Other Matches
I want to take a couple of days off .
یک ردوروز مرخصی می خواهم
Those were the days . Good old days .
یاد آنروزها بخیر
wearing
فرساینده
wearing
تحلیل برنده
wearing
خسته کننده
wearing course
لایه رویی
wearing
وابسته به پوشیدن
wearing
پوشیدنی
hard-wearing
قویوبادوام
wearing surface
سطح سائیدگی
He was wearing his decorations .
نشان هایش را به سینه زده بود
wearing resistance
مقاومت در برابر سائیدگی دیرسائی
I am wearing my hat at an angle .
کلاهم را کج ( یکوری ) سرم گذاشته ام
What strang clothes youre wearing .
چه لبا ؟ عجیب غریبی تنت است
stretched
انبساط
stretched
کشش
stretched
منبسط شدن
stretched
کشیدن
stretched
قسمت اخر مسیر اسبدوانی
stretched
مدت
stretched
خط ممتد دوره
stretched
دراز کردن
stretched
قطعه
stretched
ارتجاع
stretched
کوشش
stretched
: کشیدن
stretched
امتداددادن بسط دادن
stretched
منبسط کردن کش امدن
stretched
کش اوردن
stretched
اتساع
stretched
کش دادن
stretched
گشادشدن
stretched
:بسط
over stretched wrap
نخ چله بیش از حد کشیده شده
[این حالت باعث کاهش استحکام نخ چله و همچنین کج بافی در فرش می گردد.]
couple
زوج نیرو
couple
جفت نیرو
couple
زوج یا جفت
couple
ترکیب با یکدیگر
couple
زن و شوهر
couple
دو نامزد
couple
تزویج شدن
couple
جفت شدن
couple
جفت کردن
couple
پیوستن
couple
زن وشوهر بهم بستن
couple
دوتا
couple
جفت
couple
زوج
couple
وصل کردن
couple
جفت شدن درگیر شدن
couple switch
کلید تزویج
an engaged couple
دو تن نامزد
astatic couple
زوج نامتوجه
couple back
معکوس تزویج شدن
voltaic couple
زوج ولتایی
magnetic couple
زوج مغناطیسی
restoring couple
کوپل برگشتی
married couple
زوجین
shoes
پاشنه
ox shoes
کفش اسپرت
shoes
پایه
shoes
نعل اسب
ox shoes
کفش بندی کوتاه که در روی پشت پاگردمیخورد
shoes
پاشنه کیل ناو
shoes
کفشک
shoes
دارای کفش کردن نعل زدن به
shoes
کفش پوشیدن
shoes
زیر پایه
shoes
لاستیک چرخ
in one's shoes
<idiom>
جای کس دیگربودن
I cant get into these shoes.
این کفشها پایم نمی رود ( کوچک هستند )
shoes
کفش
If I were you. IF I were in your shoes.
اگر جای شما بودم
These shoes are too big for me .
این کفشها برایم گشاد است
oxford shoes
کفش بندی اسپرت
sand shoes
یکجور گیوه برای رفتن در شن زار
fill one's shoes
<idiom>
جابهجایی رضایت بخش
to die in ones shoes
کشته شدن
to die in ones shoes
ناگهان مردن
These shoes are too tight for me.
این کفشها برایم تنگ است
to scrape one's shoes
گل کفش خود را تراشیدن کفش خودراپاک کردن
court shoes
رجوع شود به pump
My shoes pinch.
کفشها پایم رامی زند
Pointed shoes
کفشهای نوک تیز
to kick off one's shoes
کفشهای خودراباتکان ازپادراوردن
all kinds of shoes
همه جور کفش
forlackof shoes
از بی کفشی
forlackof shoes
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
allmanner of shoes
همه جور کفش
ammunition shoes
کفش سربازی
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
major types of shoes
عمدهتریناشکالکفش
These shoes dont fit me.
زنگ مدرسه خورده
to rough a horse's shoes
میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
A pair of shoes (gloves,socks).
یک جفت کفش( دستکش ؟جوراب )
The shoes are a size too big for my feet.
کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
these days
<adv.>
این روز ها
these days
<adv.>
در این روزگار
One of these days .
همین روزها
Every three days .
سه روز درمیان
an a days
یک روز در میان
It took us four days to get there .
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Two more days to go before (until). . .
دوروز مانده تا ...
days
یوم
I've been here for five days.
پنج روزه که من اینجا هستم.
a few days
چند روزی
days
روز
these days
<adv.>
امروزه
the a of days
خدای سرمدی قدیم الایام
in the days of
درایام
in the days of
در روزگار
one or two days
یکی دو روز
in the next few days
درهمین چند روزه
in these latter days
در این روزگاراخر
two days d
دو روز درنگ
two days d
دو روز معطلی
his days
عمرش نزدیک است به پایان برسد
every three days
سه روزیکبار
the a of days
خدای ازلی
the days of old
روزگار پیشین
nine days wonder
چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
one of these days
دراینده نزدیک
I will be staying a few days
من میخواهم یک هفته بمانم.
I will be staying a few days
من میخواهم چند روزی بمانم.
appointed days
تاریخ ها
appointed days
قرار های ملاقات
within three days of demand
در طی سه روز پس از تقاضا
His days are numbered.
<idiom>
زمان فوت کردنش نزدیک است.
somebody's days are numbered
<idiom>
از کار اخراج شدن کسی
somebody's days are numbered
<idiom>
نومید بودن کسی در موقعیتی
today of all days
مخصوصا امروز
somebody's days are numbered
<idiom>
فوت کردن کسی
today of all days
از همه روزها امروز
[باید باشد]
appointed days
وعده های ملاقات
Does it have to be today (of all days)?
این حالا باید امروز باشد
[از تمام روزها]
؟
days on end
چند روز متوالی
Things are going well for me these days .
وضع من این روزها میزان است
Midsummer's Days
جشن 42 ژوئن
During the past few days.
طی چند روز گذشته
i stayed there for days
سه روز انجا ماندم
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
To be counting the days .
روز شماری کردن
ask for days grace
دو روز مهلت خواستن
gang days
روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
young days
جوانی
ember days
روزهای روزه ودعا
One hardly ever sees him these days.
اینروزها کم پیداست
days of grace
ایام مهلت
dog days
ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
Their birthdays are four days apart.
روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
to end one's days
مردن
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
man days
نفر در روز
running days
ایام هفته
She has known better days in her youth .
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
Midsummer Days
جشن 42 ژوئن
days of grace
مهلت اضافی
pay-days
روز پرداخت حقوق
The days are getting shorter now .
روزها دارند کوتاه می شوند
It was customary in the old days that. . .
درگذشته رسم بر این بود که ...
salad days
ایام جوانی وبی تجربگی
settling days
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
to sighfor lost days
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
the days of woman's state of
discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
days sight draft
برات دیداری 06 روزه
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
His departure has been postponed for two days.
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
We suffered hunger for a few days .
چند روز گرسنگی کشیدیم
Cash is in short supply these days .
از حقوق ماهانه ام کم کنید
He is expected to arrive in acople of days.
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
In times past . In olden days .
درروزگاران قدیم
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days.
اینروزها سرم خیلی شلوغ است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com