Dictiornary-Farsi | Oily skin (food). | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب


Other Matches

oily	چرب
oily	روغنی
He has a glib (an oily, a persuasive,asmooth)tongue.	آدم سر وزبان داری است
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
with a whole skin	پی گزند سالم
skin	پوسته
skin	پوسته ریخته گی
skin	پوست پوستی
get under one's skin <idiom>	آزاردادن
next to the skin	زیر همه جامه ها
next to the skin	روی تن
were i in his skin	اگر بجای او بودم
skin	پوست کندن با پوست پوشاندن
skin	جلد
skin	چرم
skin	پوست
skin	لخت کردن
skin and bone	لاغر
skin churn	خیک
skin dive	زیر ابی رفتن
skin dive	غوص کردن
skin effect	اثر سطحی
skin effect	اثر پوست
skin eruption	جوش
skin eruption	دانه
skin eruption	بثورات
skin friction	مقاومت پوسته
skin game	قمار از روی تقلب
skin game	تقلب درقمار
skin and bone	پوست واستخوان
scarf skin	پوشش یاغلاف بیرونی
kid skin	شورو
water skin	مشک
lion skin	دلیری بخود بسته
onion skin	پوست پیاز
onion skin	یکجور کاغذ نازک
oxide skin	قشر نازک اکسید
oxide skin	پوسته اکسید
scarf skin	پوست برونی
scarf skin	بشره
scarf skin	جلدرویی
scarf skin	فوق الجلد
skin game	فریبکاری
skin graft	پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
warty skin	پوستزگیلدار
banana skin	اشتباهتصادفیو سهوی
Everyone was thinknig of his own skin.	هر کس به فکر جان خود بود
by the skin of one's teeth <idiom>	بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
skin tight <adj.>	بدن نما
(no) skin off one's nose <idiom>	دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
by the skin of one's teeth <idiom>	باسود بسیار اندک
skin-deep <idiom>	سطحی
jump out of one's skin <idiom>
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
skin alive <idiom>	سرزنش کردن،کتک زدن
skin surface	سطحپوست
leather skin	پوستچرمی
skin-tight	چسبیده
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin the cat	اسکن د کت
skin the cat	حالت گربهای
skin with mortar	اندود کردن با ملات
skin with mortar	رومالی کردن با ملات
smoothing the skin	کاشیکاری
soft skin	پوسته نرم
sheep skin	پوست گوسفند
wing skin	پوسته بال
onion skin	پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
skin-tight	تنگ
(by the) skin of one's teeth <idiom>	فقط وفقط
kid skin	پوست بزغاله
kid skin	تیماج
calf skin	تیماج
skin-divers	غواص
skin-diving	غواصی
skin diving	غواصی
skin deep	فاهری
skin deep	فقط تا روی پوست رویی
skin deep	سطحی
calf skin	پوست گوساله
corrugated skin	پوسته موجدار
goose skin	ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
skin diver	غواص
he was a skin and bones	همه پوست واستخوان بود
skin-diver	غواص
magnetic skin effect	جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
save one's neck/skin <idiom>	نجات خوداز خطر ومشکل
To eat an apple with the skin.	سیب را با پوست خوردن
galvanic skin response	جی اس ار
the sun had parched his skin	افتاب پوست تنش را سوزانده بود
onion skin architecture	طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
onion skin language	زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
galvanic skin response	پاسخ برقی پوست
He escaped by the skin of his teeth.	بزحمت جانش رانجات داد
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	طعام
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
food	قوت
food	خوراک
food	غذا
The skin ages intrinsically and extrinsically.	سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.
food aid	کمکغذائی
food chains	زنجیره غذایی
food shop	خواربار فروشی
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
To cook food.	غذا پختن
food mixer	ماشینهمزنبرقی
food shop	بقالی
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
The food is cold.	غذا سرد است.
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
food production	تولید غذا
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
burnt food	ته دیگ [برنج]
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
restorative food	غذای مقوی
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
food poisoning	مسمویت غذایی
food chain	زنجیره غذایی
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
food processor	اجزایمخلوطکن
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food gathering	خوراک اوری
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
food program	برنامه غذایی
the garden provides food	باغ غذا
the garden provides food	میدهد
food container	فرف غذای قابل حمل
food program	رژیم تغذیه
food pyramid	هرم غذایی
to be food for fishes	غرق شدن
to be food for worms	مردن
staple food	مواد غذائی ضروری
food preference	پسند غذایی
food freezer	یخچال فریزر
food freezer	فریزر
food for powder	کشته شدنی
food for powder	تیر خوردنی
food industries	صنایع غذایی
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food deprivation	محرومیت غذایی
food perference	رجحان غذایی
food container	فرف غذا
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food chemistry	شیمی غذا
junk food	هله هوله
food stamp	تمبر خوراک
food stamps	تمبر خوراک
health food	خوراک بهداشتی
health food	غذای سالم
junk food	غذای ناسالم
plant food	غذای گیاه
junk food	گنده خوراک
plant food	غذای گیاهی
preparation of food	تهیه خوراک
frugal food	خوراک ساده
fast food	تند خوراک تندکار
to spit out food	تف کردن غذا
food science	علم غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
food tide	سیل
food tide	طغیان اب
food web	شبکه غذایی
convenience food	خوراک پیش پخته
frugal food	حاضری
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food dtufe stuff	ماده غذایی
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
dailgy food allowance	جیره روزانه
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
basic source of food	منابعاولیهغذا
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
food dtufe stuff	خوردنی
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده

Oily skin (food).

پوست ( غذای ) چرب