Dictiornary-Farsi | Peace Corps | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 114 (7 milliseconds)

English	Persian
Peace Corps	سپاه صلح


Other Matches

corps	هیئت
corps a corps	تماس بدنی
corps	لشگر
corps	هیات
corps	جسد
corps	سپاه
corps	م عده لشکر
corps	گروه
corps	دسته
corps artillery	توپخانه سپاه
corps artillery	توپخانه همراه سپاه
corps commander	فرمانده سپاه
consular corps	هیات کنسولی
artillery corps	رسته توپخانه
artillery corps	قسمت توپخانه
army corps	سپاههای نیروی زمینی
army corps	سپاههای ارتش
Marine Corps	نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
esprit de corps	روح گروهی
corps diplomatique	هئیت نمایندگان سیاسی
corps troops	یکانهای سپاه
press corps	گروهیازخبرنگارانکهباهمکارمیکنند
volunteer corps	سپاه داوطلب
veterinary corps	رسته دامپزشکی
spirit de corps	روح یگانگی و اتحاد
spirit de corps	غرور نظامی
spirit de corps	حمیت قسمتی
spirit de corps	روحیه قسمتی
signal corps	قسمت مخابرات
signal corps	رسته مخابرات
corps de logis	[بلوک سیمانی اصلی در ساختمان]
espirit de corps	روحیه گروهی
esprit de corps	غرور نظامی روح یگانگی
esprit de corps	حمیت قسمتی
diplomatic corps	هیات دیپلماتیک
esprit de corps	روح صمیمت و یگانگی دسته جمهی
diplomatic corps	هیات نمایندگان سیاسی
diplomatic corps	هیات سیاسی
esprit de corps	روح رفاقت
esprit de corps	روحیه قسمتی
women's army corps	ارتش زنان
commandant of marine corps	فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
women's army corps	قسمت زنان ارتش
army nurse corps	قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
adjutant general corps casual	منتصب به اجودانی
peace	صلح وصفا
peace	صلح
to be at peace	در اشتی بودن
peace be upon her	علیهاالسلام
peace be upon him	علیه السلام
to keep the peace	از جنگ دوری کردن
peace be upon them	علیهم السلام
peace be with you	سلام برشما باد
to keep the peace	اشتی رابرقرار داشتن
peace	سلامتی
peace	اشتی صلح
peace	ارامش
peace	دوستی
Justices of the Peace	امین صلح دادرس دادگاه بخش
social peace	ارامش اجتماعی
Justices of the Peace	رئیس دادگاه بخش
Justices of the Peace	امین صلح
peace treaty	معاهده صلح
peace breaker	اشوب کن
peace time	در زمان صلح
peace time	زمان صلح
Justices of the Peace	قاضی صلحیه
Justice of the Peace	امین صلح
Justice of the Peace	رئیس دادگاه بخش
Justice of the Peace	امین صلح دادرس دادگاه بخش
peace offerings	پیشنهاد صلح
peace-keeping	نیروی برقرارکننده صلح
peace-loving	دوستدارصلح
hold one's peace <idiom>	سکوت کردن
peace offering	پیشنهاد صلح
With peace of mind.	با آرامش خیال وخاطر
peace dividend	ازبین رفتن بودجه دفاعی دراواخر سال ۱۹۸۰
peace pipe	پیپ یا چپق صلح
peace pact	میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
peace conference	کنفرانس صلح
peace breaker	ارامش بهم زن
peace breaker	اشوبگر
breaches of the peace	بهم زدن ارامش عمومی
breach of the peace	بهم زدن ارامش عمومی
olies f.peace	زیتون کنایه ازاشتی است
make peace	صلح کردن
breach of peace	اخلال در نظم عمومی
guardians of the peace	ضابطین عدلیه
Justice of the Peace	قاضی صلحیه
peace court	دادگاه بخش
peace court	صلحیه
peace force	نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
peace pact	قرارداد صلح صلح نامه
peace pact	پیمان صلح
armed peace	صلح مسلح
armed peace	حالتی که دولتهابدون درگیری نظامی خود رابرای جنگ احتمالی اماده می کنند
peace officer	ضابط صلحیه
peace officer	امین صلح
peace of mind	اسودگی خاطر
peace negotiations	مذاکرات صلح
peace negotiation	مذاکرات صلح
cinclusion of peace	عقد صلح
May his soull live in peace.	روحش شاد باشد
international peace force	نیروهای حافظ صلح سازمان ملل
peace time complement	استعداد مجاز زمان صلح
peace time establishment	جدول استعداد مجاز زمان صلح
peace keeping forces	نیروهای بازدارنده و حافظ صلح سازمان ملل
to knit peace between nations	ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
to make peace between two men	دو کس را با هم اشتی دادن
peace to his departed spirit	روانش شاد باد
He closed the door against the peace agreement.	تمام درها را بروی موافقتنامه صلح بست
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process.	این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.