Dictiornary-Farsi | People of the Book | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
People of the Book	پیروان کتاب مقدس [ دین]


Other Matches

the people	مردم
he of all people	مخصوصا او [از همه]
the people	جمهور
Among the people .	درمیان مردم
other people	مردم دیگر
most people	بیشتر مردم
people say	مردم می گویند
right of people	حق الناس
many people	بسیاری از مردم
many people	خیلی اشخاص
many people	خیلی از مردم
these people	این اشخاص
these people	این مردمان
Quite a few people ...	تعداد زیادی [از مردم]
people	اباد کردن پرجمعیت کردن
people	ساکن شدن
people	جمعیت قوم
people	قوم
people	تن [جمعیت شهری]
people	مردم
other people	سایر مردم
people	خلق
people	مردمان
people	ملت
to herd with other people	با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
young people	دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
young people	جوانان
The people were crying out against it.	دیگر داد مردم در آمد ؟ بود
boat people	پناهندگانی که با قایق از کشور خود فرار کنند
flower people	مردم معتقدبهآئینیکهطرفدارصلحوعشقبودند
Such people are wicked .	اینگونه آدمها شر هستند
people sniffer	رادار مخصوص کشف افراد دشمن از روی بوی بدن انها
To muzzle the people.	دهان مردم را بستن
The people have got wise to him.	مردم دستش را خوانده اند
It benefits the people .	فایده اش به مردم می رسد
Several persons ( people ).	چندین تن
People are looking for new ideas.	مردم عقب فکرهای تازه هستند
The will of the nation [people]	اراده ملت [مردم]
work people	کارگران طبقه کارگر
the people pressed in	مردم زور اورده داخل شدند
the dregs of the people	مردم پست
peculiar people	قوم خاص
peculiar people	قوم برگزیده
people forces	نیروی پایداری
people forces	نیروی چریکی دفاع از خود در شهرو دهات
none but low people go there	جز مردم پست بدانجا نمیرود
none but low people go there	هیچکس
people of quality	بزرگان
people of quality	مردمان متشخص
people sniffer	رادار کشف افراد دشمن
people sniffer	ادم یاب
scores of people	دسته دسته مردم
shoals of people	دسته دسته مردم
streams of people	دسته دسته مردم
the chosen people	قوم برگزیده
the chosen people	بنی اسرائیل
people of all ranks	مردم ازهر طبقه
the common people	عوام الناس
the common people	عامه
We old – fashioned people .	ما قدیمی ها
the common people	عوام
There are people injured.	چند نفر مجروح شده اند.
of all [things or people] <adv.>	مخصوصا [چیزی یا کسی]
How many people live here ?	چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
quite a number of people	عده زیادی از مردم
to piss off the wrong people <idiom>	آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
english speaking people	مردم یا ملل انگلیسی زبان
people have full control and	property their dominionover
approachable [accessible to most people]	کمک کننده [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
I don't know any German people other than you.	من هیچ آلمانی به غیر از تو را نمی شناسم.
to read people's hands	کف بینی کردن
people of every description [of all descriptions]	همه جور آدم
smuggler [of people across a border]	قاچاقچی آدم [در سر مرز]
approachable [accessible to most people]	همخو [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
approachable [accessible to most people]	هم مشرب [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
to rescue people from the water	مردم را [از غرق شدن ] در آب نجات دادن
To arhue ( haggle ) with people .	با مردم سروکله زدن
He is enthroned in the hearts of his people .	درقلب ملت خود جای دارد
I didnt expect it from you of all people .	ازتویکی توقع نداشتم
people have full control and	الناس مسلطون علی اموالهم
The people protested vocally.	صدای مردم درآمد ( اعتراض )
To set people by the ears.	مردم را بجان هم انداختن
Several people could be accommodated in this room.	چندین نفر رامی توان دراین اتاق جاداد
cattage key people	افرادی که در خانه کار می کنند و کار را از طریق سیستمهای مخابراتی فلاپی دیسک یاسایر وسایل به شرکت ارسال می دارند
He wanted to incite the people.	قصد داشت مردم راتحریک کند
To try to effect a reconciliation . between two people .	میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
What percentage of the people are literate?	چند درصد مردم با سواد هستند ؟
fee [payment to professional people]	حق الزحمه
fee [payment to professional people]	اجرت
People tend to judge by appearances .	عقل مردم به چشمشان است
The people wondered how the contraption worked.	مردم در شگفت بودند که این ابتکار چگونه کار می کرد.
Many people were hurt when the boiler exploded.	وقتیکه دیگ بخار ترکید خیلیها مجروح شدند
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people.	دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
We are thirty people not counting the children .	بدون شمرن بچه ها سی نفر هستیم
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !	خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.	کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
people who live in glass houses should not throw stones <idiom>	هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
In the nature of things, young people often rebel against their parents.	طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.	میانه دونفررا بهم زدن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent.	سری توی سرها درآوردن
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.	مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
you are welcome to my book	بفرمایید از کتاب بنده استفاده کنید
your book	کتابتان
your book	کتاب شما
the a of a book	خوانندگان کتابی
the book is out of p	کتاب تمام شده است
here is my book	اینست کتاب من
to book something	چیزی را سفارش دادن
that is my book	کتاب من است
with out book	برون سند کتابی ازبر
to book something	چیزی را رزرو کردن
book	بداخلاق
this book is yours	این کتاب مال شما ست
that book	ان کتاب
to d. into a book	نگاه مختصر بکتابی کردن
that book	این کتاب
very many book	کتابهای خیلی زیاد
that is my book	این
book value	ارزش دفتری
i will t. you for the book	شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
book value	ارزش ثبت شده در دفتر
it was a p to another book	مقدمه کتاب دیگربود
by the book	ازروی کتاب
book one	کتاب نخست
by the book	کتابی
book one	جلد نخستین
book value	ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
book value	بهای دفتری
here is my book	کتاب من اینها
book	اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
book	درکتاب یادفترثبت کردن
book	کتاب
book	شماره بازیگرخطاکار
book	مجلد دفتر
book	دفتر
book	فصل یاقسمتی از کتاب
book	رزرو کردن توقیف کردن
i had never seen such a book	من هرگز چنین کتابی ندیده ام
book	ثبت کردن
winter book	تعیین امتیاز شرطبندی درزمستان برای مسابقه فصل بعد
She was reading the book to herself.	کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
book review	مقاله درباره کتاب
pension book	برگهایکهوجهیکهبایستپرداختشوددرآندرجشدهاست
bring to book	بازخواست کردن از
book of reference	کتاب برای مراجعه گاهگاهی کتاب راهنما
You wI'll benefit by this book .	از خواندن این کتاب فایده خواهی برد
book of account	دفتر روزنامه
book of account	دفترحساب
book of proverbs	کتاب امثال حضرت سلیمان
book of psalms	زبور داود
book of psalms	زبور حضرت داود
To talk like a book .	لفظ قلم صحبت کردن
book of psalms	مزامیر داود
She laid the book aside .	کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
book og kings	کتاب پادشاهان
What is the title of the book ?	عنوان این کتاب چیست ؟
book og kings	سفرملوک :نام یکی ازکتابهای عتیق
book review	انتقاد از کتاب
To bind a book.	کتابی را جلد کردن
cookery book	کتابآشپزی
code book	کتابرمزگشا
book token	کارتخریدکتاب
address book	دفترچه تلفن
spine of the book	تیرهپشتیکتاب
bound book	کتابپربرگ
book of matches	جعبهکبریت
book ends	کتابنگهدار
appointment book	دفترچهقرارملاقاتها
telephone book	راهنمای تلفن
telephone book	دفتر تلفن
exercise book	کتابتمرین
class book	کتاب کلاسی
guest book	دفترچهمیهمانها
call book	دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
chap book	کتابچه اشعاروادبیات عوام پسند که دوره گردان می فروشند
check book	کتابچه ثبت ارقام یاموادرسیدگی شده
cheque book	دفترچه چک
cheque book	دسته چک
Please fetch the book.	لطفا"بروکتاب رابیاور
rule book	کتابقانون
rent book	کتابچهایکهدرآنمبلغکرایهذکرشدهباشد
reference book	کتابمرجع
phrase book	لغتنامهمسافرت
phone book	دفتر حاوی شمارههای تلفن
cash book	دفتر نقدی
bell book	دفتر ثبت دستورات موتور
bill book	دفتر بروات
black book	دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
black book	کتاب سیاه
book a seat	جا رزرو کردن
have one's nose in a book <idiom>	کرم کتاب خوانی داشتن
have one's nose in a book <idiom>	دائم سر توی کتاب داشتن
word book	دیکشنری
word book	لغت نامه
word book	فرهنگ لغات
word book	قاموس
bell book	دفتر موتورخانه
account book	دفتر حساب
accession book	فهرست کتب یک کتابخانه که به سایر کتب ضمیمه شود
prayer book	کتاب نماز