Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
Please accept this gift as a mark of my friendship.
لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
Other Matches
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour .
دعوت شما را با منت قبول می کنم
He did it out of friendship.
ازروی دوستی اینکار راکرد
friendship
اشنایی
friendship
دوستی
friendship
رفاقت
treaty of friendship
قرارداددوستی
We have had a lifelong friendship .
یک عمر است که با هم دوستیم
breach of friendship
بهم زدن دوستی
treaty of friendship
عهدنامه مودت
ties of friendship
قیودیاعلاقه دوستی
ties of friendship
انچه دوستی اقتضامیکند
lastering friendship
دوستی پا بر جا یا ثابت
to interrupt a friendship
رشته دوستی را با کسی پاره کردن
The bonds of friendship (affection).
رشته دوستی والفت
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend !
معنی دوستی را هم فهمیدیم
he would not accept less
نکشید یا نمیکشد
accept
قبول شدن
accept
پذیرفتن
accept
پسندیدن
accept
قبول کردن
accept
سیگنالی که یک وسیله میفرستد برای پذیرش داده
he would not accept less
دو روز کمتر
he would not accept less
دو روز
to accept a job
کاری
[شغلی]
را پذیرفتن
accept as true
باورکردن
accept as true
تبصره
accept as true
گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
readiness to accept
آمادگی برای پذیرش
I grant you that . I accept what you say .
حرف شما را قبول کنم
To accept an invitation .
دعوتی را قبول کردن
readiness to accept
حاضرقبولی
accept machine
دستگاه پذیرنده
Please accept my condolences.
به شما صمیمانه تسلیت عرض می کنم.
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
Do you accept traveller's cheques?
آیا شما چک های مسافرتی قبول میکنید؟
You are free to accept or refuse it.
درقبول و رد آن مختارید
we are honored to accept your oders .
فرمایشات شما را می پذیرم
To accept responsibility . To take the blame .
بگردن گرفتن
refusal to accept a bill
نکول اسناد تجاری
the optio to accept or reject
اختیار قبول یا رد
to accept this token of my esteem
پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
gift
بخشش
gift
پیشکشی
gift
پیشکش نعمت
gift
موهبت
gift
استعداد پیشکش کردن
gift
بخشیدن
gift
دارای استعداد کردن
gift
ره اورد
gift
هبه
gift
هبه کردن
gift
بخشیدن به
gift
عطیه
gift
هدیه
gift
عین موهوبه
gift
هدیه دادن
This is a gift.
این یک هدیه است.
charitable gift
صدقه
nuptial gift
صداق
greek gift
قربانی فیل شطرنج درخانه اچ 7
greek gift
هدیه یونانی
gift tax
مالیات برهبه
gift tax
مالیات بر نقل و انتقال بلاعوض
nuptial gift
مهریه
gift of the gab
روانی زبان
gift of the gab
وراجی
gift of nature
هدیه طبیعت
gift of the gab
طلاقت لسان پرگویی
liberal gift
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
gift-wrapped
کادوپیچیشده
deed of gift
هبه نامه
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
gift of the gab
<idiom>
درصحبت کردن ماهر بودن
gift of nature
نعمت طبیعت
Wrap it up in gift paper.
آنرا در کاغذ هدیه بپیچید
Never look a gift horse in the mouth.
<proverb>
دهان اسب پیشکشى را هرگز معاینه نکن .
gift made for a consideration
هبه معوض
look a gift horse in the mouth
<idiom>
شکایت از هدیهای که کامل نیست
Iranians have a gift of tongues.
ایرانیها استعداد زبان دارند
To bear ( assume , accept ) a responsibility undertook the age of eighty .
مسئولیتی را بعهده گرفتن
A green leaf is the gift of a dervish .
<proverb>
برگ سبزى است تیفه درویش .
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
mark
ارزه
mark
علامت گذاشتن
mark
نمره
mark
نشانه
mark
مدرک
mark
نشان علامت
mark up
نرخ فروش را بالا بردن افزایش نرخ اجناس
mark up
افزایش قیمت
mark up
سود توزیع کننده کالا
mark
بل گی_ری خوب
to mark off
جدا کردن
to mark out one's course
طرحی برای رویه خود ریختن
mark down
پایین اوردن قیمت
mark down
کاهش قیمت
mark down
کاهش قیمتها
mark mark
اعلام رها کردن بمب به هواپیمای بمب افکن از سوی دستگاه کنترل زمینی
mark of d.
نشان امتیازیا افتخار
mark down
تنزل قیمت
mark
گواهی
mark
نشان
mark off
خط کشیدن
mark
داغ
mark
ایه
mark
نشان کردن نشان
mark
01امتیاز کامل بولینگ مهارک_ردن ح_ریف
mark
نشانه کردن حریف
mark
اثر
mark
علامت نشانه هدف
mark
علامت
mark
علامت گذاری کردن
mark-up
سود توزیع کننده
mark-down
قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
mark
کد ارسالی در وضعیته که از علامت و فضای خالی
mark
بعنوان سیگنال استفاده میکند
mark
قرار دادن نشانه بلاک در ابتدا و انتهای بلاک متن
mark
نوشتن حروف با جوهر مغناطیسی یا هادی که بعدا توسط ماشین قابل خواندن باشند
mark
کارت از پیش چاپ شده با فضایی برای حروف علامتدار
mark
وسیلهای که داده را کارتهای مخصوص که حاوی علامت هدایت یا مغناطیسی است می خواند
mark
علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
mark
مارک
mark
سیگنال ارسالی که نشان دهنده یک منط قی یا درست است
mark
علامت گذاری روی چیزی
mark
علامت گذاری
mark
نمره گذاری کردن علامت
beside the mark
خارج ازموضوع
beside the mark
پرت
mark
پایه
mark
حد
mark
مرز
mark
درجه
mark
پایه نقطه
mark
هدف
below the mark
پایین تر از میزان مقر ر
mark
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark
توجه کردن
tape mark
نشان نوار
space mark
علامت فاصله گذاری
stonemason's mark
علامت سنگتراش
shoulder mark
درجه سردوشی افسران
to hit a mark
نشانی را زدن
to make one's mark
برجسته شدن
to make one's mark
مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
to impress a mark on something
چیزیرانشان کردن
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
shoulder mark
نشان سردوشی علایم سردوشی
stonemason's mark
نشان سنگ کار
shoulder mark
نشان سردوشی
sea mark
خطی که حدجزرومدرانشان میدهد
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
sea mark
راهنمای دریایی :چراغ یافانوس دریایی
ripple mark
شیارسطح چوب
shoulder mark
درجه روی دوش
tide mark
داغ مد
repeat mark
خال
tide mark
علامتی که مد به هنگام پائین رفتن از خود بر دیواره یاساحل میگذارد
to mark out a ground
حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to mark down an article
بهای کمتری بر کالایی گذاشتن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
You mark my words .
ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
black mark
سابقهی بد
exclamation mark
علامت تعجب
centre mark
نقطهمرکزی
Deutsche Mark
واحدپول
guide mark
نشانهراهنما
lateral mark
علامتکناری
special mark
علامتمخصوص
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
mark time
<idiom>
با ضرب اهنگ پا را تکان دادن
wide of the mark
<idiom>
از هدف به دور بردن ،نادرست
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
You mark my words.
این خط واینهم نشان
word mark
علامت کلمه
word mark
نشان کلمه
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
to mark good
بهای کالا را در روی ان نوشتن
to mark good
نشان حاکی از بهادر روی کالا گذاشتن
to mark time
در جا زدن
to miss a mark
نشانی را نزدن
to miss a mark
خطا کردن
trade mark
علامت تجاری
trade mark
علامت بازرگانی
trade mark
علامت تجارتی
bale mark
مشخصات عدل
to make one's mark
اسم و رسم به هم زدن
upto the mark
داخل موضوع درست درجای خود بهنگام بموقع
Trade mark.
علامت تجارتی
press mark
علامتی که جای کتاب رادرقفسههای کتابخانه نشان میدهد
group mark
نشان گروه
ear mark
نشان کردن
ear mark
نشان
ear mark
داغ گوش
drag mark
محل فشار
dead mark
انداختن تمام میله ها دراخرین بخش مسابقه بولینگ
crop mark
در نرم افزار DTP علامتهای چاپ شده که لبه کاغذ یا تصویر را نشان میدهند و امکان برش دقیق می دهند
check mark
علامت کنترل
check mark
علامتی در نزدیکی خط اغاز علامتی نزدیک نقطه اغازپرش یا پرتاب
center mark
علامت مرکز نشانه مرکز
center mark
مرکز سوراخ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com