Dictiornary-Farsi | Poor eyesight is a handicap to a scientists progress . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 146 (8 milliseconds)

English	Persian
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress .	ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است


Other Matches

He has poor (bad)eyesight.	چشمش خوب نمی بیند
eyesight	بینایی
eyesight	دید
scientists	دانشمند
scientists	عالم
eyesight	مراقبت
eyesight	بینش
political scientists	ویژه گر علوم سیاسی
handicap	مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicap	مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
handicap	امتیاز برای ایجاد تعادل امتیاز تعادلی
handicap	معلولیت
handicap	نقص
handicap	مانع
handicap	اوانس
handicap	امتیاز به طرف ضعیف دربازی
handicap	امتیاز دادن اشکال
handicap stake	مسابقهای که مبلغ شرطبندی از صاحبان اسبهاست
handicap spot	مهرهتعادلی
physical handicap	معلولیت جسمانی
free handicap	مسابقه با امتیاز تعادلی برای اسبها
perceptual handicap	ناتوانی ذهنی
sensory handicap	معلولیت حسی
highweight handicap	مسابقه اسبدوانی با امتیازمتفاوت وزن
experimental free handicap	دادن وزن اضافی ازمایشی به اسبها برای مسابقه اینده
progress	ترقی
progress	سفر
progress	پیشرفت
progress	گردش
progress	ترقی جریان
progress	حرکت
It is in progress. It is under way.	دردست اقدام است
progress	پیشرفت پیشروی
progress	پیشرفت
progress	پیشرفت کار
progress	پیشرفت کردن
progress	بهبود
progress	پیشروی
pilgrim progress	سیاحت مسیخی
to make progress	پیش رفتن
progress of negotiations	پیشرفت مذاکرات
technical progress	پیشرفت فنی
reaction progress	پیشرفت واکنش
progress reporting	گزارش پیشرفت کار
progress report	گزارش پیشرفت کار
progress payments	پرداخت براساس پیشرفت کار
progress payments	پرداختهای موقت یا علی الحساب
progress payments	پرداختهای پیشرفت کار
progress payment	پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
progress chaser	نافر پیشرفت
to continue one's progress	پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
work in progress	کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
royal progress	مسافرت شاهانه
economic progress	پیشرفت اقتصادی
economic progress	ترقی اقتصادی
progress chaser	کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
to make progress	پیشرفت کردن
in progress of completion	در دست تکمیل
progress payments	پرداخت تدریجی
daily progress report	گزارش روزانه پیشرفت کار
heavy fighting is in progress	جنگ سختی جریان
weekly progress report	گزارش هفتگی کار
construction work in progress	هزینه ساختمانهای نا تمام
heavy fighting is in progress	دارد
Making fast progress.	سریع ترقی کردن
labor augmenting tednological progress	پیشرفت تکنولوژی کارافزا
poor	ضعیف
poor	دون
poor	لاغر
poor	پست نامرغوب
the poor	فقرا
poor	فقیر
poor	مسکین
the poor	تهیدستان
the poor	بی نوایان
poor	بینوا
poor	بی پول مستمند
poor	معدود
poor	ناچیز
poor	بی قوت
poor	مفلس
poor	بد
poor f.	بیچاره
poor	تهیدست
poor d.	بدبخت
to become poor	بینوا شدن
poor d.	بیچاره
Do you still remember how poor we were?	آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
poor soul	بنده خدا
poor child	بیچاره بچه
That's a poor comparison.	این مقایسه ای نا مناسب است.
poor relation	مربوطبهچیزینامرغوب
visibility was poor	چیزها درست دیده نمیشد
dirt-poor <adj.>	بیش از اندازه تنگدست
poor thing !	بیچاره
poor gas	گاز کم مایه
poor house	گدا خانه
poor house	نوانخانه
poor house	مسکین خانه
poor house	دارالمساکین
poor law	قانون نگهداری از تهیدستان
poor lime	اهک کم مایه
of poor quality	بد
poor lime	اهک ضعیف
poor fellow	بیچاره
poor fellow	ای بیچاره
poor farm	مزرعه اردوی کار
casual poor	کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
in my poor opinion	بعقیده ناقص من
in my poor opinion	بعقل ناقص من
land poor	زمین دار بی پول
of poor quality	نامرغوب
overseer of the poor	ماموری که رسیدگی به بی نوایان و برخی کارهای دیگریک ناحیه میکند
poor box	صندوق اعانه
poor countries	کشورهای فقیر
poor countries	عقب مانده
poor lime	اهک رقیق
poor pay	ادم بدحساب
poor spirited	بزدل
poor spirited	ترسو
poor spirited	جبون
poor rate	زکوه
poor rate	زکات
poor rate	مالیات برای نگاهداری بی نوایان
poor pay	ادم بدبده
poor spirited	دارای روحیه ضعیف
land poor	دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
rich and poor	دولتمندوفقیر
rich and poor	توانگرودرویش
poor lime	اهک بی برکت اهک کم ریع
She is no stranger to poverty . She knows what it is to be poor .	مزه فقروبدبختی را چشیده است
pale [poor] imitation	بدل قلابی
to be [as] poor as a church mouse <idiom>	بیش از اندازه تنگدست بودن
Poor fellow , he has good name behind .	بیچاره توی این کار مانده
poor men's lawyers	وکلای تسخیری
He is in a bad way (poor circumstances).	وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
to play a poor game	بدبازی کردن
as poor as a church mouse	مثل گدای شب جمعه [فقیر]
to play a poor game	ناشی بودن مهارت نداشتن
poor prospects for the steel industry	دورنمای ضعیف برای صنعت پولاد
The poor fellow is suffering from hallucination .	بیچاره طرف خیالاتی شده
He has a poor service record in this company.	دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
I have poor ( short ) memory nowadays .	این روزها پول نقد کم است
The poor fellow ( guy ) is restless.	بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
to be too poor to afford a telephone line	بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.

Poor eyesight is a handicap to a scientists progress .

ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است