English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
raster image processor پردازشگر تصویر شبکهای
Other Matches
raster خطوط مورب تحت زاویه مخصوص بصورت هاشورترام
raster محل تصویر
raster شبکه بازتاب
raster یک حرکت افقی اشعه روی صفحه در مقابل صفحه CRT
raster سیستمی که دستورات نرم افزار را به تصویر یا صفحه کامل ترجمه میکند که بعد توسط چاپگر می شوند
raster گرافیکی که تصاویر آن روی خط وطی در صفحه نمایش یا صفحه ساخته می شوند
raster سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
raster display نمایش محل تصویر
raster scan ردیابی افقی محل تصویر پیمایش محل تصویر
line raster ترام سطری
line raster ترام خطی
raster graphics روش مرتب کردن و نمایش داده بصورت سطرهای افقی از یک شبکه یکنواخت یاسلولهای تصویر
raster fill پر کردن محل تصویر
raster display صفحه نمایش شبکهای
raster scan graphics نمایش بصری صفحه تصویربا خطوط افقی
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
processor تقسیم کننده سیگنال که توسط ریز پردازندهای در شبکه کنترل میشود
processor سیستم کامپیوتری یا الکترونیکی برای پردازش تصویر
processor که طبق سرعت پردازنده و نه رسانه جانبی تنظیم شده است
processor ارسال سیگنال ورودی به پردازنده , بررسی درخواست توجه که باعث توقف آنچه در حال اجرا است میشود و به رسانه فراخوان پاسخ میدهد
processor وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
processor پردازندهای که عملیات ریاضی و منط قی را کد گشایی و اجرا میکند طبق کد برنامه
processor کامپیوتر کوچک برای کار کردن با لغات , تولید متن , گزارش , نامه و...
processor سیستم کامپیوتری با دو پردازندهه برای اجرای سریع تر برنامه
processor وسیله سخت افزاری یا نرم افزاری که قادر به تغییر داده طبق دستورات است
processor کلمهای که حاوی تعدادی بیت وضعیت مثل پرچم رقم نقلی , صفر و سرریز است
processor پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند
processor استفاده از چندین کامپیوتر کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
i/o processor پردازنده ورودی و خروجی
processor عمل کننده
processor تکمیل کننده
processor تمام کننده
processor پردازنده
processor پردازشگر
processor عمل اورنده
processor پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
processor برنامه که از یک زبان به کد ماشین ترجمه میکند.
processor کامپیوتری که میتواند روی چندین آرایه داده برای عملیات ریاضی خیلی سریع
processor به صورت همزمان همزمان کار کند
processor پردازنده جانبی مخصوص
processor پردازندهای که از حافظه جانبی استفاده میکند
processor ریزپردازنده جدا در سیستم که حاوی توابع خاصی تحت کنترل پردازنده مرکزی است
processor پردازنده مخصوص مثل پردازنده آرایهای یا عددی که میتواند برای بهبود کارایی با پردازنده اصلی کار کند
parallel processor پردازنده موازی
vector processor پردازنده برداری
satellite processor پردازشگر پیرو
food processor اجزایمخلوطکن
down line processor پردازندهای که در ترمینال یک شبکه ارتباطات قرار دارد وانتقال داده را اسان میکند
data processor پردازنده داده ها
data processor داده پرداز
continuous processor دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
communications processor پردازشگرارتباطات
language processor پردازشگر زبان
processor bound اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
language processor زبان پرداز
command processor سیستم عامل فرمانی
post processor پس پردارنده
post processor پس پرداز
peripheral processor پردازشگر جنبی
parallel processor موازی پرداز
macro processor پردازشگرماکرو
macro processor درشت پردازشگر
communications processor پردازنده مخابراتی
centarl processor unit processing central
attached processor پردازنده الصاقی
attached processor ریز پردازنده جدا در سیستم که تحت کنترل واحد پردازش مرکزی توابع خاصی را انجام میدهد
associative processor پردازنده انجمنی
array processor پردازشگر ارایه
central processor پردازنده مرکزی
word processor کلمه پرداز
central processor پردازشگر مرکزی
processor dtate word کمله وضعیت پردازشگر
bit slice processor پردازشگر قطعه بیتی
bit slice processor روش معماری ریزپردازنده ها
back end processor پردازنده کمکی تک منظوره
stand alone word processor کلمه پرداز خودکفا
front end processor پردازشگر جلو و انتها پردازشگر نهایی
dedicated word processor کلمه پرداز اختصاصی
communicating word processor پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است
sound digitizing processor گزارهصدایکامپیوتری
data communications processor پردازنده ارتباطات داده ها
input output processor پردازنده ورودی- خروجی پردازشگر ورودی- خروجی
image وسیله تنظیم تایپ که میتواند کاغذ Postscript را پردازش کند و خروجی با ruolution بالا تولید کند
image [تجزیه اطلاعات یک تصویر به وسیله الکترونیکی با کمک کامپیوتر که مشخصات و خصوصیات شی را در تصویر شامل میشود.]
image پیکر
image تندیس
image منعکس کردن
image [سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر]
image [وسیله ورودی که متن ها یا رسم ها یا عکس ها را به حالت دیجیتال و قابل خواندن ماشین تبدیل میکند.]
image مجسمه شکل
image نقش
image [وسیله عکاسی الکترونیکی که سیگنالی تولید میکند به مجموعهای از نورها.]
image [دو جدول تصویر که وسایل و فرآیندهای ورودی و خروجی را کنترل میکند.]
image ناحیهای در حافظه که تصاویر دیجیتالی ذخیره شده اند
image well چاه مجازی
image توانایی صفحه نمایش برای تولید تصویر با کیفیت خوب و بدون پرسش
image تصور سیما
image پندار
image تصور خیالی
image منظر
image مجسم کردن
image تصویر
image پنداره
image تصویر ذهنی
image عکس هوایی
image نگار
image شکل
image صورت
image شبیه سازی
image تمثال
image تصویر الکتریکی
image [تنظیم قطعات تصویر با برنامه ویرایش تصاویر خاص]
image [برای تغییر شدت روشنایی یا میزان جذابیت تصویر]
after image پس دید
after image یک کپی از داده که تغییر یافته است.
image تصویر کردن
image شمایل
self image خویشتن شناسی
self image تجسم نفس واعمال خود
self image پیش خودمجسم سازی
image مجسمه
image نشان دادن تصویر
image مجسمه
image خوب شرح دادن
after image [آثار باقیمانده درچشم پس ازدیدن چیزی]
image عکس
image کپی از طرح یا تصویر اصلی
image کپی دقیق از فضایی از حافظه
image [ناحیه ای از میکروفیلم یا صفحه نمایش که حروف و طرح ها قابل نمایش اند.]
image [فضایی در حافظه که برای ایجاد تصویر پیش از ارسال به صفحه نمایش به کار می رود.]
image فشرده سایز داده یک تصویر
image نقش کردن
image تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
spitting image <idiom> درست مثل
printed image شکلعکسچاپی
intermediate image تصویر میانی
image space فضای تصویر
image side جهت تصویر
image sinusoidally تابیدگی تصویری
image transmission انتقال تصویر
image transformation تبدیل تصویر
image test تست تصویر
image test ازمایش تصویر
image speard گسترش تصویر
image source منبع تصویر
image speard انتشار تصویر
virtual image تصویر مجازی
public image تاثیر علامت تجارتی روی ذهن مردم
image formation تصویر سازی
sharp image تصویر شفاف
real image تصویر حقیقی
retinal image تصویر شبکیه ای
reverse image تصویر وارونه
sharp image تصویر واضح
scanned image تصویر پوشیده
primordial image صورت ازلی
be the spitting image of someone <idiom> درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
verbal image تصویر ذهنی کلامی
off screen image تصویری که در ابتدا در حافظه رسم میشود و پس به حافظه صفحه نمایش منتقل میشود تا باعث عمل نمایش سریع شود
no drop image [تصویر نشانه که در حین عملیات کشیدن و قرار دادن ایجاد میشود و وقتی که نشانه گر روی شی است و میتواند شی مقصد باشد.]
mental image تصویر ذهنی
memory image تصویر یاد
public image تصور عمومی
image shift جابجایی تصویر
image formation تصویر سازی
image distortion اعوجاج تصویر
image distortion شکستگی تصویر
image distance عرض تصویر
image dissector لامپ تقطیع تصویر
image displacement تغییر یا جابجایی تصویرتلویزیون
image displacement اشتباه تصویر یا خطای تصویربرداری دستگاه
image detail جزئیات تصویرتلویزیون
image detail جزء تصویر
image degradation کم کردن قدرت تصویربرداری یک دستگاه رادار
image deflection انحراف تصویر
image drift رانش تصویر
image drift تاب خوردن تصویر
image format اندازه شیشه عکاسی
image format اندازه فیلم عکاسی
image force قوه تصور
image field میدان تصویر
image field حوزه تصویر
image erection درست کردن تصویر
image erection راست کردن تصویر
image point نقطه تصویر
image element نقطه تصویر
image effect اثر تصویر تلویزیون
image coordinates مختصات تصویر
image control کنترل تصویر
holographic image [ذخیره داده به صورت تصویری که بعدا توسط بانکی از خانه های نوری و لیزر خوانده میشود.]
double image تصویر مضاعف
display image نمای تصویر
image enhancement جلوه دادن تصویر
card image تصویر کارت
body image تصویر بدن
bit image [مجموعه ای از بیت ها که درحافظه کامپیوتر به صورت یک ماتریس مستطیلی ذخیره شده اند.]
mirror image تصویر آیینه ای
holographic image نمایی از شی سه بعدی
idealized image تصویر ارمانی
image contrast درجه خاکستری تصویر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com