English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Russian black bread نانسیاهروسی
Other Matches
black bread نانسیاه
russian a توسه
russian اهل روسیه
russian روسی
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
russian revolution انقلاب روسیه
Russian roulette <idiom> دوئل کردن
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
russian olive درخت سنجد
russian defence دفاع روسی
russian defence دفاع پتروف نام قدیمی دفاع اسلاو
russian system سیستم روسی در دفاع گرونفلد
bread نان زدن به
bread قوت
bread نان
bread alone نان خالی
bread alone تنها نان
bread alone فقط نان
we have no more bread دیگر نان نداریم
bread-board تختهی نان بری
bread-board لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
bread-board تختهی آمادهی مدار سازی
bread-boards تختهی آمادهی مدار سازی
bread-boards تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
bread-boards تختهی نان بری
To lend each other bread. <proverb> نان به هم قرض دادن .
bread-boards لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
bread-board تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
If it has not water for me it certainly has bread . <proverb> آب براى من ندارد براى تو که دارد .
unleavened bread نانتخت
whole wheat bread انواعنانسفید
wholemeal bread نانحجیم
pitta bread ناننازک
milk bread نانشیرنی
Greek bread نانیونانی
bread-bin ناندانی-جانانی
To bake bread. نان پختن
barley bread نان جوین
barley bread نان جو
aerated bread نان گازدار
aerated bread نانیکه مصنوعابوسیله گازدرامده باشد
pumpernickel bread نانتکه
oat bread نان جو
bread guide محلقرارگرفتنناندرتستر
st john's bread خرنوب
light bread نان سهل الهضم
leavened bread نان ور امده
here is bread in plenty نان فراوان داریم
here is bread in plenty نان بقدر کفایت هست
duily bread رزق
duily bread روزی
duily bread نان روزانه
dry bread نان بی کره
daily bread نان یارزق روزانه
daily bread روزی
bread and butter نان وپنیر
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread knife کارد نان بری
pull bread مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
To butter the bread . روی نان کره مالیدن
light bread نان سفید
swine bread پنجه مریم
wheat bread نان گندم
bread and butter وسیله معاش
wheaten bread نان گندم
wheat bread نان سفید
to dine off bread and cheese ناهار خود را با نان و پنیربرگذار کردن
lndian chapati bread نانچپتیهند
lndian naan bread نانهندی
lrish soda bread نانسوادیایرلندی
best thing since sliced bread <idiom> [یک ایده یا نقشه خوب]
to break bread with a person پیش کسی نان ونمک خوردن
best thing since sliced bread <idiom> [یک نوآوری یا اختراع خوب]
to bake bread or bricks پخش اجریانان
American corn bread نانذرتآمریکایی
know which side one's bread is buttered on <idiom> راه وچاه را بلد بودن
break bread with a person با کسی نان و نمک خوردن
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
Half a loaf is better than no bread . <proverb> نیم قرص نانى بهتر از بى نانى است.
His bread is buuttered on both side . <proverb> نانش از هر دو طرف کره مالى شده است .
Danish rye bread نانتکهجویدوسردار
German rye bread نانشیاردارآلمانی
small pieces of bread خرده یاریزه نان
American white bread نانسفیدآمریکایی
caraway seeded rye bread نانگندم سیاهباتخمزیره
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
He is on easy street . He is in clover. His bread is buttered on both sides . نانش توی روغن است
black تهدید امیز عبوسانه
he went there in black اوبا جامه سیاه انجا رفت
black سیاه رنگ
black سیاه رنگی
black سیاه کردن
look black متغیر بنظر امدن
black دوده لباس عزا
to black out سیاه کردن
black بازیگر دوم شطرنج
black بستانکار بودن در حساب
black 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
black بی رنگ
black out حرکت با چراغ جنگی در شب خاموشی شبانه استتار شبانه
black out قطع کامل برق خاموش شدن چراغ ها خاموشی شهر
black d. دم گاز خفه کننده
in the black <idiom> سود بردن
to black out قلم زدن
black سیاه
black تیره
black وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
black سیاه شده
black چرک وکثیف
black زشت
black out خاموشی
black سیاهی
black vomit تب زرد [پزشکی] [بیماری]
slate black رنگ ارغوانی مایل بسیاه
to be in ones black books مغضوب کسی واقع شدن
slate black رنگ سیاه سنگ لوحی
the black race نژاد سیاه
black vomit طاعون زرد [پزشکی] [بیماری]
Black sheep جوجه اردک زشت [اصطلاح روزمره]
platinum black پلاتین سیاه
black ant مورچه سیاه [حشره شناسی]
gas black دوده
the black sea دریای سیاه
night black سیاه
eriochrome black سیاه اریوکروم
furnace black سیاهی کوره
he wears black سیاه پوشیده است
ivory black رنگ سیاه که از اهکی کردن عاج میسازند
ivory black گرد سوخته استخوان
channel black دوده
platinum black گرد سیاه پلاتین حاصله از حل املاح ان
jet-black سیاه شبقی
black economy پولیکهبدوناطلاعدولتبرایفرارازمالیاتکسبشود
black ball توپسیاه
in black and white <idiom> بصورت نوشتار
jet-black سیاه سیاه
Black will take no other hue. <proverb> بالاتر از سیاهى رنگى نیست .
jet-black سیاه براق و تیره
You went in a black veil, but must come out in a w. <proverb> با چادر سیاه رفتى باید با کفن سفید بیرون بیائى .
There is no colour beyond black . <proverb> بالاتر از سیاهى رنگى نیست .
black coffee قهوه بدون شیر
black coffee قهوه سیاه
black salsify شنگ
black square خانهسیاه
black marketeer کسیکهدربازارسیاهفعالیتدارد
black marketeering دادوستددربازارسیاه
black pudding سوسیستولیدشدهازگوشتوخونخوک
black section گروهیغیراداریدرداخلیکحزبسیاسیکهمدافعحقوقسیاهپوستاناست
black spot جادهباآمارتصادفبالا
blue-black آبیپررنگ
They were all dreesd in black. تمام آنها لباس سیاه پوشیده بودند
They were dressed all in black. همه آنها لباس تمام سیاه پوشیده بودند
Black and white. سیاه وسفید ( عکس ؟ فیلم وغیره )
black stone مهرهیسیاه
black armband سرآستین [برای سوگواری ]
to look at the black side [about something] بدبین بودن [برای چیزی]
black and white چاپ
black and white دستنوشته
black and white سیاه و سفید
give someone a black look با خشم به کسی نگاه کردن
black wool پشم سیاه
black box سرعت و مسافت سنج [ وسایل نقلیه خودرو]
to lool black خشمگین یا متغیر بنظر امدن
black eye سیه چشم
black eye چشم سیاه
black marks سابقهی بد
black mark سابقهی بد
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
black eyes بدنامی
black eyes سیاهی اطراف چشم
black eyes چشم سیاه
black eyes سیه چشم
black eye بدنامی
black eye سیاهی اطراف چشم
carbon black دوده
black endorsement براتی که در وجه حامل فهرنویسی شده باشد
black book کتاب سیاه
black book دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
black body جسم سیاه
black body قسمت خطرناک
black bile سوداء
black bile صفرای سیاه
black beetle سوسک گرمابه
black ash خاکستر سیاه
black art جادوگری
black anneal سیاه گداختن
black a vised سیه چرده
black a vised سبزه دارای پوست تیره
animal black ذغال حیوانی
aniline black سیاه انیلینی
acetylene black دوده استیلنی
black brittleness شکستگی سیاه
black brittleness ترک سیاه
black earth سیاخاک
black dog مالیخولیا
black dog کج خلقی
black diamond الماس سیاه
black designation علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
black death طاعون یا وبا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com