Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
She did not show any interest in my problems, let alone help me.
مشکلاتم برای او
[زن]
بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
Other Matches
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.
اهل تظاهر است
[اهل نمایش وژست]
problems
یافتن پاسخ برای مشکلی
problems
مسئله
problems
خرابی یا اشکال در سخت افزار یا نرم افزار
problems
زبان برنامه نویسی سطح بالا که امکان بیان مشکلات شخصی را به سادگی میدهد
problems
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problems
مساله
problems
سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problems
یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
problems
مشکل
problems
معما موضوع
problems
چیستان
We have problems of our own.
ما مشکلات خودمان را داریم.
[وقت نداریم به مشکلات شما برسیم]
I have all kinds of problems.
هزار جور گرفتار ؟ دارم
operational problems
مسائل عملیاتی
battle problems
مسائل جنگی
economic problems
مشکلات اقتصادی
economic problems
مسائل اقتصادی
battle problems
مشکلات رزمی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He is seriously claiming
[trying to tell us]
that the problems are all the fault of the media.
او
[مرد]
به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
to show off
نمایش دادن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
show up
<idiom>
فاهر شدن ،رسیدن
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
Please show me the way out I'll show you !
لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
no show
مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
show up
<idiom>
راحت دیدن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
whole show
<idiom>
همه چیز
no-show
<idiom>
شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
to show off
خودنمایی کردن
i did it for show
برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
to show f.
سرجنگ داشتن
show off
<idiom>
پزدادن
show
نشان دادن
show
جلوه
show
ارائه نمایش
show
نشان
show
فهماندن
show
ابرازکردن
show
نمودن
show me
دیر باور
show me
شکاک
show-off
خودنمایی کردن ادم خودنما
show-off
جلوه دادن
show off
خودنمایی کردن ادم خودنما
show off
جلوه دادن
show
اثبات
to show up
نشان دادن
show up
سر موقع حاضر شدن
show up
<idiom>
سر و کله اش پیدا می شود
show up
حاضر شدن حضور یافتن
show up
کسی را لو دادن
to show up
رسوا کردن لودادن
to show up
جلوه گر شدن
show one out
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
show business
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to show one's teeth
تهدید کردن
show business
نمایشگری
talk show
نمایش گفت و شنودی
to show temper
کج خلق شدن
to show temper
رنجیدن
floor show
نمایش روی صحن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
chat show
رجوع شود به show talk
peep show
شهر فرنگ
floor show
برنامه
to show ones face
فاهریاحاضرشدن
to show one round
کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
show room
نمایشگاه
show place
جای تماشایی
show one the door
کفش کسی را جفت کردن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
run the show
اختیار داری کردن
run the show
مدیریت کردن
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
show him that it is false
جای اوکنیدکه اشتباه است
show bill
تابلو اعلان نمایش
show to the door
تا دم در بردن
raee show
نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
show your ticket to him
بلیط خودراباونشان دهید
outward show
نمایش بیرون
outward show
نمایش فاهر
outward show
صورت فاهر
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
puppet show
خیمه شب بازی
slide show
نمایش اسلاید
show case
ویترین جعبه اینه
side show
موضوع فرعی
side show
نمایش فرعی
show case
قفسه جلو مغازه
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
dumb show
نمایش بااشاره وحرکات
dumb show
پانتومیم
dumb show
نمایش صامت وبدون حرف
show one's cards
<idiom>
برگ آس را رونکردن
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
by show of hands
با نشان دادن دست
show partiality
غرض ورزیدن
steal the show
<idiom>
دراجرا مورد توجه بودن
Can you show me on the map where I am?
آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
talk show
میزگرد
to show compassion
دلسوزی کردن
to show compassion
رحم کردن
get the show on the road
<idiom>
شروع کار روی چیزی
galanty show
نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
The show has been postponed.
نمایش عقب افتاده است
in outward show
بصورت فاهر
show-offs
جلوه دادن
to show somebody up
[in a competition]
کسی را شکست دادن
[در مسابقه ورزشی]
show jumping
مسابقه پرش با اسب
to show somebody up
[in a competition]
از کسی جلو زدن
[در مسابقه ورزشی]
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
show trial
محاکمهعلنی
show-jumping course
نمایشرشتهبرش
show-offs
خودنمایی کردن ادم خودنما
to show somebody up
[by behaving badly]
کسی را رسوا کردن
to show round the premises
دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
to show somebody up
[by behaving badly]
باعث خجالت کسی شدن
[با رفتار بد خود]
Punch and Judy show
نمایش خیمه شب بازی
To show disrespect ( be respectful) to someone.
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
he made a show of goung
چنان وانمودکردکه گویی میرود
He is the boss . He runs the show.
اوهمه کاره است
to show the white feather
ازمیدان در رفتن
to show the white feather
بزدلی کردن
to show the white feather
زه زدن
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
She wont show up today.
امروز پیدایش نمی شود
slide show package
بسته نمایش اسلاید
to show a bold front
جسارت کردن
to show a bold front
پر رویی کردن
own best interest
صلاح
in one's best interest
به صلاح خود شخصی
the interest of it is gone
دیگر خوش مزگی یا تازگی ندارد
to have an interest
[in]
سهم داشتن
[شریک بودن]
[در]
interest
بهره
[اقتصاد]
interest
اهمیت
[مهم ]
[جالب]
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
of no interest
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
interest
سهم
[قسمت]
the interest of it is gone
مزه اش رفت
interest
علاقمند کردن
interest
بر سر میل اوردن
interest
علاقه
interest
رغبت
interest
نفع
interest
توجه نظر
interest
سودیا بهره
interest
سود
interest
فرع
interest
ربح
interest
سهیم کردن
interest
مصلحت
self-interest
نفع شخصی
interest
ذینفع کردن
at % interest
با بهره 21 درصد
self interest
غرض شخصی
self interest
نفع شخصی
interest on interest
ربح در ربح
i take no interest in that
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
it is of interest to me
من در ان علاقه مندم
it is of interest to me
برای من سودمند است
interest
بهره
interest
تنزیل
interest
سود مصلحت
interest
دلبستگی
interest
علاقه .
interest on interest
ربح مرکب
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
interest groups
گروههای ذینفع
You have piqued my interest in ...
تو من را به ... علاقه مند کردی.
high interest
بهره سنگین
May be I can interest you in this issue .
شاید بتوانم علاقه شما را به این مطلب جلب نمایم
interest blank
برگ رغبت سنج
interest for delay
بهره دیرکرد
pure interest
بهره خالص
interest-free
وام بدونبهره
interest group
علایقگروهی
compound interest
بهره مرکب
high interest
بهره گران
interest inventory
پرسشنامه رغبت سنج
simple interest
سود ساده
simple interest
سود پول بر اساس سال 063 روزه
vested interest
منافع مقرره
accrued interest
بهره متعلقه
accrued interest
بهره ای که عاید شده ولی هنوز پرداخت نشده است
bank interest
بهره بانکی
conflict of interest
تضاد منافع
conflict of interest
برخورد منافع
contractual interest
بهره کل وامی که وام گیرنده باید به وام دهنده بپردازد
declaration of interest
اعلام بهره
default interest
بهره معوق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com