English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 108 (7 milliseconds)
English Persian
She is a perfect wife . یک همسر کامل است
Other Matches
The husband and wife got into an argument . The husband and wife had an acrimonious exchange . زن و شوهر بگو مگوشان شد [بگو مگو کردند]
in right of his wife حقی که زنش دارابود
wife زوجه
wife عیال
wife خانم
wife همسر
wife اهل
wife خانواده
i took her to wife او را به زنی گرفتم
in right of his wife بواسطه
wife زن
to take to wife بزنی گرفتن
wife معقوده
to take a wife زن اختیارکردن
to take to wife بحباله نکاح دراوردن
to take to wife ازدواج کردن با
to take a wife عیال اختیارکردن
He always gives in to his wife. همیشه تسلیم زنش است
to take a wife زن گرفتن
husband and wife زن وشوهر
He beats up his wife. زنش راکتک می زند
man and wife زن وشوهر
He has divorced his wife. از زنش جدا شده ( او را طلاق داده است )
temporary wife زوجه موقت
He turned away from his wife . از همسرش رو گردان شد
temporary wife منقطعه
aplural wife بیش از یک زن
to give to wife بزنی دادن
She has been a good wife to him. همسر خوبی برایش بوده
to give to wife شوهردادن
wife's equity حق قانونی زن
wife's equity عبارت است از مقدار مناسب و معقولی ازاثاث البیت و ..... که زن میتواند برای خود و اطفالش نگهدارد و شوهر حق تصرف در ان یا انتقال دادنش راندارد
aplural wife زن بیش از یکی
privacy between husband and wife خلوت بین زن و شوهر
The husband and wife dont get on together. زن وشوهر باهم نمی سازند
She made a good wife. اوزن خوبی ازآب درآمد
All the world and his wife were at this party . هر کی را بگویی دراین میهمانی بود
His wife impeded ( obstrucceted ) him . زنش مانع کاراوبود
perfect کامل
perfect مام
perfect درست
perfect بی عیب تمام عیار
perfect کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect عالی ساختن
perfect تکمیل کردن
perfect ساختن چیزی که کاملا درست است
perfect کاملا درست و بدون غلط
Who is worse shod than the shoemakers wife?. <proverb> کهنه تر از کفش زن کفاش ,کفشى هست ؟.
He was utterly devastated when his wife left him. وقتی که زنش او [مرد] را ترک کرد روحش خرد و افسرده شد.
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
letter perfect از بر
It is a perfect fit. کاملا" اندازه است ( لباس ،کفش وغیره )
perfect pitch رجوع شود به pitch absolute
perfect arch قوس دور تمام
perfect competition رقابت کامل
perfect end همه تیرها به هدف
perfect fluid سیال کامل
perfect foresight پیش بینی کامل
letter perfect کاملاوارد
letter perfect جزء بجزء
letter perfect کلمه بکلمه
to be the perfect fit <idiom> مو نمی زند
perfect number عدد کامل [ریاضی]
past perfect ماضی بعید
present perfect مربوط به ماضی نقلی ماضی نقلی
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
perfect loss زیان مطلق
future perfect شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد
in perfect trim کاملا اراسته یا اماده
perfect foresight اینده نگری کامل
perfect game یک سری بازی بولینگ با 21استرایک
perfect game باحداکثر 003 امتیاز
perfect number عدد بی کاست
perfect radiator تابنده کامل
perfect score امتیاز کامل
perfect tense ماضی قریب
perfect monopoly انحصار کامل
perfect tense ماضی کامل
perfect market بازار کامل
perfect loss زیان خالص
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
perfect loss زیان خاص
perfect liquid نقدینه کامل
perfect liquid پول نقد
perfect information اطلاعات کامل
perfect infinitive مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
perfect gazes گازهای ساده
perfect gas گاز کامل
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
marriage portion due to the wife in resp مهرالمتعه
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
tp perfect oneself in an art در هنری سرامد یا کامل شدن
tp perfect oneself in an art در فنی متخصص شدن
practice makes perfect <proverb> کار نیکو کردن از پر کردن است
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
practice makes perfect کار نیکو کردن از پر کردن است
present perfect tense ماضی کامل
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
past perfect tense ماضی بعید
present perfect tense ماضی قریب
perfect price discrimination تبعیض قیمت کامل
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull. تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
The car is now in perfect running order . اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
This is a perfect (an excellent) site for a cinema(theatre house). این زمین برای ساختن یک سینما جان می دهد
She is a perfect lady . She is a lady in the full sense of the word . خانم به تمام معنی است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com