Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (9 milliseconds)
English
Persian
She likes loose - fitting dresses .
از لباس های گشاد خوشش نمی آید
Other Matches
loose fitting
گشاد
loose-fitting
گشاد
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.
اهل تظاهر است
[اهل نمایش وژست]
dresses
پیراستن
dresses
بستن
dresses
پوشاندن
dresses
درست کردن لباس
dresses
لباس پوشیدن
dresses
جامه بتن کردن
dresses
مزین کردن
dresses
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dresses
اهار زدن مستقیم کردن
dresses
ترتیب دادن
dresses
لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
such dresses are the vogue
اینجورلباسهامتداول معمول است
such dresses are the vogue
اینجورلباسهاباب است
head-dresses
ارایش سر
head-dresses
پوشاک سر ارایش مو
head-dresses
روسری زنانه
evening dresses
لباس ویژه شام یامهمانی شب
likes
بشکل یاشبیه
likes
شاید
likes
نظیر همانند
likes
دوست داشتن
likes
مایل بودن
likes
متشابه
likes
بسان
likes
شبیه همچون
likes
دل خواستن
likes
مثل
likes
بودن مانند
likes
نظیر بودن
likes
قرین
ask him if he likes to go
از او بپرسید ایا میل دارد برودیا نه
ask him if he likes to go
از او بپرسید "میل دارید بروید یا نه "
likes
همگونه
likes
مثلا
likes
فی المثل
likes
احتمالا
likes
متمایل به تساوی
likes
هم جنس
likes
هم شکل
likes
همچنان
likes and dislikes
چیزهایی که شخص میل داردو چیزهایی که شخص ازانهابیزاراست
Looks likes he is asking for trouble . looks like he is sticking his neck out .
مثل اینکه سرش به گردنش ( تنش ) زیادی می کند
After dinner he likes to retire to his study.
پس از شام او
[مرد]
دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
an fitting
رابطهایی برای اتصال لولههای پخدار یا قیفی شکل که دارای زاویه 73 درجه میباشند و فاصلهای بین تمام شدن دندانه ها و شروع قسمت پخدار وجود دارد
fitting out
حاضر کردن ناو
fitting out
اماده کردن ناو
fitting
جاسازی
fitting
رابط
fitting
اتصال
fitting
قطعه نصب شده روی وسیله
fitting
مناسب
fitting
بجا
fitting
بمورد
fitting
بموقع پرو لباس
fitting
جفت سازی
fitting
سوارکنی
fitting
لوازم
fitting
برازاندن
fitting
قطعه اتصال
fitting
اتصالات
fitting
قطعه اتصال پیوندیها
fitting
ابزارگان
curve fitting
روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
compression fitting
اتصالاتفشرده
fitting allowance
کاملا" اندازه
fitting allowance
فوق العاده مناسب
fitting clearance
بازی مناسب
curve fitting
خم امایی
curve fitting
برازاندن منحنی
zerk fitting
گریس خور
curve fitting
منحنی خوراندن
copy fitting
مطابقت کپی
corner fitting
اتصالگوشهای
fitting bolt
پیچ مناسب
fitting demension
بعد مناسب
fitting joint
اتصال مناسب
pipe fitting
لوله کشی
close-fitting
قالب تن
close-fitting
چسباندن
close fitting
قالب تن
ceiling fitting
چراغسقفی
graphic fitting
خط کش طراحی
graphic fitting
خط کش ت شکل
flared fitting
رابط قیفی شکل
fitting shop
کارگاهی که در انجا اجزای ماشین را سوار میکنند کارگاه مونتاژ
fitting piece
تکه اتصالی
fitting piece
بست
close fitting
چسباندن
multiple light fitting
رابطچندلامپ
light output ratio of a fitting
راندمان نوری
Clinging clothes. Tight-fitting dress.
لباس چسب تن
loose
لوس وننر
on the loose
<idiom>
آزادانه رفتن
loose
شل
loose
گشاد
loose
لق
loose
منتفی کردن
to let loose
ازاد کردن
loose
شل وسست شدن
loose
نرم وازاد شدن حل کردن
loose
از قید مسئولیت ازاد ساختن
to let loose
ول کردن
let loose
ازاد کردن
let loose
ول کردن
loose
سبکبار کردن پرداختن
loose
سست
let loose
<idiom>
آزاد گذاشتن
loose
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
loose
برطرف کردن
loose
بی قاعده
loose
رهاکردن درکردن
loose
بی ربط
loose
ول ازاد
loose
بی پایه
loose
هرزه بی بندوبار
loose pulley
پولی هرزگرد
loose sentence
جمله بیربط
loose sentence
جملهای که مفهوم صحیحی نداشته باشد
loose smut
زنگ گیاهی
loose smut
بیماری زنگ گندم
loose soil
خاک خشک و نچسبیده
loose texture
بافت شل
loose yards
اندازه گیری حجم خاک پس ازکنده شدن از محل خاک برداری
of a loose texture
شل بافت
of a loose textture
شل بافت
there is a screw loose
یک چیزیش
loose curtain
پردهیشل
To have a loose tongue.
دهن لق
She has a loose tongue .
زبان شلی دارد ( دهن لق است )
To have a loose tongue.
زبان شل وولی داشتن
The knot has come loose .
گره شل شده است
He is a loose card .
خیلی ول است
He has a screw loose .
عقلش پار سنگ می برد ( بی عقل است ؟)
have a screw loose
<idiom>
احمق بودن
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
He's got a screw loose.
او
[مرد]
دیوانه است.
loose powder
پودرپنکیک
to loose hold
ول کردن
there is a screw loose
خراب است
loose cover
روکش
loose issue
تدارکات خارج شده از بسته بندی
at a loose end
بیکار
loose ends
بیکارافتاده
loose ends
عاطل
loose ends
انتهای شل هرچیزی
loose ends
ته مانده
break loose
ول شدن
break loose
در رفتن
to break loose
ول شدن
to break loose
در رفتن
cast loose
ازاد کردن
loose ends
سر ازاد نخ چیز استفاده نشده
loose ends
انتهای تاریانخ
loose leaf
دارای برگهایا اوراق ول و جداشدنی
loose-leaf
دارای برگهایا اوراق ول و جداشدنی
loose end
انتهای تاریانخ
loose end
سر ازاد نخ چیز استفاده نشده
loose end
بیکارافتاده
loose end
عاطل
loose end
انتهای شل هرچیزی
loose end
باقیمانده
loose end
ته مانده
cast loose
ول کردن
loose ends
باقیمانده
loose gear
چرخ دندانه هرزگرد
loose forward
مهاجم تک رو پشت خط تجمع
loose coupling
جفتگری ضعیف
he has a loose tongue
پرده در است
loose cargo
باربسته بندی نشده
loose cargo
بار باز
he is at a loose end
کار معینی ندارد
loose cargo
بار روباز
he has a loose tongue
بی چاک دهن است
he has a loose tongue
دهان لقی دارد
fast and loose
نااستوار
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
loose issue
تدارکات روباز
he has a loose conduct
ادم هرزه ایست
loose impediment
هر نوع مانع طبیعی در مسیرگوی گلف
loose ground
زمین سست
he is at a loose end
بی تکلیف است
loose roller bearing
رولبرینگ هرزگرد
(All) hell broke loose.
<idiom>
خیلی پر سر وصدا و شلوغ بود.
loose ball foul
خطا روی حریف بدون توپ
The dog has broken loose .
سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
loose fill insulation
عایقخاکریز
loose powder brush
برسپنکیک
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
Turn (let) the dog loose.
سگ راباز کنید
cut oneself loose
خرج خود را سوا کردن
the loose the maiden zone
ازاله بکارت کردن
To lead a loose life .
زندگی و ولی داشتن
Some of the screws have lcome loose.
چند تا از پیچ ها شل شده است
He leads a loose ( reckless) life.
بی بند وبار زندگی می کند
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com