Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
She shook my hand with a firm clasp .
با من دست محکمی داد
Other Matches
They shook hand and made up.
با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
shook
روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره
shook
دسته
shook
بسته
shook up
<idiom>
نگران ،ناراحت
shook
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
shook
بسته کردن
He shook his head.
سرش راتکان داد (بعلامت مخالفتی ونفی )
clasp
دراغوش گرفتن
to clasp somebody
کسی را سفت بغل کردن
clasp
گیره قزن قفلی
clasp
جفت چپراست قلاب
clasp
بستن
clasp
گره فلزی
clasp
چفت
clasp
سگک
clasp
قلاب
battle clasp
نشان و علامت شرکت در جنگ بین المللی اول
to clasp hands
دست بهم زدن
to clasp hands
دست یکی شدن
rifle clasp
نشان تیراندازی یا مدال تیراندازی
pistol clasp
گیره نگهدارنده طپانچه
campaign clasp
نشان فلزی شرکت درجنگ جهانی اول
clasp knife
چاقوی ضامن دار
pistol clasp
قفل طپانچه نشان شرکت درمسابقه تیراندازی با طپانچه
firm
راسخ سفت کردن
firm
استوار کردن
firm
بنگاه
firm
پابرجا
firm
استوار محکم
firm
کارخانه موسسه بازرگانی
firm
تجارتخانه
firm
شرکت
firm
واحد اقتصادی موسسه تجارتخانه
firm
ثابت
two input firm
بنگاه تولیدی باد و عامل تولید
A firm voice .
صدای محکم
competitive firm
بنگاه رقابتی
commercial firm
شرکت تجارتی
nonprofit firm
موسسه غیر انتفاعی
commercial firm
تجارتخانه
representative firm
بنگاه تولیدی نمونه
dominant firm
واحد تجارتی مسلط
firm offer
پیشنهاد ثابت
nonprofit firm
بنگاه غیر انتفاعی
firm offer
پیشنهاد قطعی
firm clay
خاک رس مرطوب
to break a firm
ورشکست شدن یک شرکت
As firm as a rock .
به محکمی آهن ( سنگ )
head of business firm
رئیس تجارتخانه
Firm muscles ( flesh ) .
عضلات (گوشت ) محکم
To walk with firm steps .
با قدمهای محکم راه رفتن
Tie a rope in a firm knot .
طناب را گره محکمی زدن
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
A steadfast(firm, staunch) friend.
دوست پر وپا قرص
You must not relent on this point . You must stand firm.
مبادا سر این موضوع شل بیائی
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
out of hand
فورا
hand out
خطای سرویس
out of hand
غیر قابل جلوگیری
hand on
تسلیم کردن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
one hand
گرفتن توپ با یک دست
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand over
تسلیم کردن
hand over
تحویل دادن
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
به ارث گذاشتن
hand in
سمت زمین سرویس
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in hand
دست بدست
hand off
رد کردن توپ
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ به یار
right hand
دست راست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
to hand over
واگذارکردن
near at hand
نزدیک
near at hand
در دسترس
on one hand
ازیکسو
near at hand
دم دست
on hand
در دست
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
موجود
off hand
بی تهیه
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازطرفی
hand over
فرستادن
hand over
به قبض دادن
hand over
تفویض کردن
hand saw
اره دستی
hand saw
اره قد کن
off hand
بی مطالعه
take a hand at
شرکت کردن در
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
second-hand
<adj.>
کارکرده
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
off hand
سر ضرب
off hand
فی البداهه
off hand
بدون آمادگی
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
second hand
<idiom>
دست دوم
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
on hand
<idiom>
قابل دسترس
under the hand of
به امضای
under hand
درنهان به پنهانی
to take in hand
بعهده گرفتن
to take in hand
دردست گرفتن
to hand over
تحویل دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand down
بارث گذاشتن
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
to come to hand
رسیدن
to come to hand
بدست امدن
under the hand of hand
به امضای .....
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
for ones own hand
به خاطر خود شخص
right-hand
واقع در دست راست
at hand
نزدیک
second-hand
نیمدار
at first hand
در وهله نخست
second-hand
مستعمل
second-hand
ثانیه شمار
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand to hand
نزدیک
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
at hand
دم دست
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
امضا
hand
دستخط
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
at first hand
مستقیما
hand to hand
دردسترس
hand me down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand-me-down
ارزان
second hand
نیم دار
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
نزدیک
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
second hand
کار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com