Dictiornary-Farsi | She was pretty when I saw her at close quarters . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
She was pretty when I saw her at close quarters .	از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود


Other Matches

three-quarters	سه ربع
to take up one's quarters	بودباش گزیدن
to take up one's quarters	منزل کزدن
quarters	محل سکونت
quarters	محل خانه ها
quarters	محل اسایشگاه پرسنل
quarters	محله بردهای ناو
quarters	منزل بخش
quarters	مسکن
three-quarters	سه چهارم
crew quarters	بخشخدمه
captain's quarters	کابینکاپیتان
winter quarters	قشلاق
bachelor quarters	قسمت مجردی
winter quarters	پادگان زمستانی اقامتگاه زمستانی
quarters in kind	منازل سازمانی
quarters in kind	مسکن مجانی
to beat up the quarters of any	بدیدن کسی رفتن
officers' quarters	بخشدفتری
quarters allowance	حق مسکن
call to quarters	شیپور احضار
to beat up the quarters of any	eno
general quarters	اماده باش عمومی دریایی محلهای سکونت عمومی
bachelor quarters	منازل افراد مجرد
head quarters	برج نظارت مرکز کار
general quarters	اسایشگاههای عمومی
to beat up the quarters of any	سروقت کسی رفتن
He has acces to all quarters.	تمام درها برویش باز است
head quarters	مرکز فرماندهی
basic allowance for quarters	حق مسکن
my pretty	قشنگم
pretty pretty	زیادازحدجویای قشنگی
my pretty	خوشگلم
pretty much	تقریبا
pretty	شکیل
pretty	اراستن
pretty	بطور دلپذیر قشنگ کردن
pretty	خوب
pretty	خوش نما
She is a pretty of it .	دختر قشنگی؟ است
pretty	قشنگ
pretty	تاحدی
joly and pretty	شوخ وقشنگ
as pretty as a picture <idiom>	مثل ماه شب چهارده
iam pretty well	نسبه حالم بد نیست
iam pretty well	بد نیستم
pretty to look at [to watch]	زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
pretty fellow	ادم خود ساز
things have come to a pretty	کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
pretty pretties	چیزهای قشنگ و نادان فریب
sitting pretty <idiom>	درشراط دلخواه بودن
pretty good	نه چندان بد
pretty good	نسبه خوب
pretty fellow	جلف
pretty fellow	کج کلاه
things have come to a pretty pass	کار بجای باریک رسیده است
he played a pretty trick	خوب حیلهای زد
he played a pretty trick	خوب حقهای زد
what a pretty mess he made	خوب سرهم بندی کرد
It is pretty(fairly)second rate.	همچنین چیز مهمی نیست
it is a pretty kettle of fish	بد وضعی است
pretty good privacy	یات پرداخت در اینترنت به کار می رود
to be in a nice [pretty] pickle <idiom>	بدجور در وضعیت دشواری بودن [اصطلاح روزمره]
it is a pretty kettle of fish	عجب وضعی است
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.	ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
To play ducks and drades with someone. To stall someone . To lead somebody a pretty dance.	کسی را سر دواندن
close	انتها
close-up	از جلو
close-up	از نزدیک
close	بن بست
close	نزدیک
close	پایان
close up	نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close in	نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in	نزدیک شدن به دشمن
close in	نزدیک شدن
close	تنگ
close	ایست توقف
to keep close	نزدیک ماندن
close	چهاردیواری محوطه
close	جای محصور
close up!	پشت توپ رو !
close with	نزدیک شدن به دشمن
close with	اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
to close down	تعطیل کردن
to close down	بستن
close	نزدیک شدن به فورواردها
close-up	نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up	کاملا افراشته
close up	کاملا افراشته
close	: بستن
to be quite close	نزدیک به هم بودن
close by	دم دست
close	حیاط
close	چهار گوشه
close	بستن
close	در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close	تغییر وضع درایستادن
close	پرچم افراشته
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close	منعقدکردن
close up	از جلو
close up	از نزدیک
close	مسدود کردن
close	محصورکردن
close	نزدیک به ناو
close by	نزدیک
close	نزدیک بهم
to lie or keep close	پنهان بردن یاماندن
run close	سخت دنبال کردن
to close up the rear	اخر از همه امدن
to draw to a close	به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close-set	چشمهاینزدکبهم
close to home <idiom>	به احساسات شخصی نزدیک شدن
close range	مسافت نزدیک
close-fitting	قالب تن
close-fitting	چسباندن
to have someone [something] under [close] scrutiny	کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close fitting	قالب تن
close-fisted <adj.>	دست بسته
to close airspace	مسدود کردن فضای هوایی
to close airspace	محصورکردن فضای هوایی
close ranks <idiom>	برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
I had a close shave .	خطر ؟ زبغل گوشم پرید
close supervision	نظارت نزدیک
close-ups	نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-ups	از جلو
close-knit	ریز بافت
close-knit	همبسته
close-knit	صمیمی و متحد
close-ups	از نزدیک
close reach	نزدیکبهنقطهپایان
close-up lens	لنزکلوزآپ
close season	فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close-cropped	مویکوتاهشده
To close the ranks .	صفوف خود را فشردن
close fitting	چسباندن
close column	ستون جمع
close aneal	گداختن مسدود
close defence	سه مدافع
close fisted	خسیس
close fistedness	خشک دستی
close fistedness	خست
close grain	دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained	دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security	برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close interval	فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close march	راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close fit	مناسب
close price	قیمت نزدیک
close attack	سه مهاجم
close coupling	جفتگری قوی
close corporation	شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close column	ستون بسته
close combat	رزم نزدیک
close combat	جنگ تن به تن
close confinement	حبس انفرادی
close confinement	زندان انفرادی
close control	کنترل نزدیک
close control	رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled	همکاری نزدیک
close controlled	رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination	همکاری نزدیک
close coordination	هماهنگی نزدیک
close corporation	شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close price	دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close range	فاصله نزدیک
disorderly close down	آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close the door please	اگرزحمت نیست
close up view	نمای کلوزاپ
danger close	خطرنزدیک است
close up view	نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
danger close	خطر نزدیک
close aboard	نزدیک به قایق دیگر
he had a close shave of it	مفت جست
close aboard	پوشش هوایی نزدیک
close aboard	چسبیده به
close aboard	نزدیک
breach of close	تجاوز به ملک دیگری
close-ups	کاملا افراشته
of a close texture	سفت باف
close the door please	خواهش دارم
close station	افراد بدو مرخص
breach of a close	تجاوز به ملک دیگری
close supervision	نظارت مستقیم
close station	خدمه بدو مرخص
close aneal	باز پختن مسدود
close ranks	فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close support	پشتیبانی نزدیک
close the door please	بیزحمت در را ببندید
close covering group	ناو گروه مامور پوشش نزدیک
blade close stop	محلبرخورددولپهقیچی
close packed structure	ساختار تنگچین
sail close to the wind	اندکی از اصول تجاوزکردن
close defensive fires	اتشهای پدافندی نزدیک
close packed cubic	مکعبی تنگچین
close packed hexagonal	شش گوشه ای تنگچین
Do you mind if I close the window?	اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
He is a close friend of mine .	دوست نزدیک من است
close support mission	ماموریت پشتیبانی نزدیک