English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Speak well of the dead . <proverb> پشت سر مرده بد نگو.
Other Matches
It is nothing to speak of . چیز قابلی نیست
to speak of <idiom> مهم ،گفتگوی با ارزش
so to speak گوی
speak well for گواهی دادن
speak well for معرفی کردن
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
speak out بلندترحرف زدن
speak up <idiom> بلندو واضح سخن گفتن
speak دراییدن
to speak with f. به روانی سخن گفتن
speak for <idiom> درخواست کردن
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
speak سخنرانی کردن
speak گفتگو کردن
speak تکلم کردن
speak صحبت کردن
speak حرف زدن
to speak out بی پرده سخن گفتن بلندترحرف زدن
so to speak اگربتوان چنین چیزی گفت
so to speak چنانکه گویی
not to speak of <conj.> سوای
i was the second to speak دومین کسی که سخن گفت من بودم
not to speak of <conj.> چه برسد به
not to speak of <conj.> گذشته از
not to speak of <conj.> قطع نظر از
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
So to speak این جور میشود گفت
i will speak to him about it در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
i wish i might speak کاش می توانستم سخن بگویم
speak سخن گفتن
speak out بی پرده سخن گفتن
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
to speak under one's breath نجواکردن
to speak through one's nose تو دماغی
to speak under one's breath اهسته سخن گفتن
to speak through one's nose سخن گفتن
he began to speak شروع کردبه حرف زدن
he is unable to speak قادربسخن گفتن نیست
speak a word سخنی بگویید
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
speak ill of بدگویی کردن از
to speak ill of بد گویی کردن از
speak the trurh راست گفتن
speak the trurh صادقانه گفتن
it ill became him to speak سخن گفتن باو نمیامد
to speak daggers سخت سخت یا نیشدار گفتن
to speak one's mind اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
i speak under correction انچه می گویم ممکن است درست نباشد
he is unable to speak ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
To speak the truth. حقیقت را گفتن
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
Hear twice before you speak once. <proverb> یکى که دو بشنو و یکى بیش مگو.
speak one's piece <idiom> فکر کسی را خواندن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
These statistics speak for themselves. این آمار به هیچ توضیحی نیاز ندارد.
The facts speak for themselves. <idiom> چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
to speak with a sweet tongue <idiom> تملق گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom> ریشخند کردن
to speak with a sweet tongue <idiom> چاپلوسی کردن
speak of the devil and he appears <idiom> حلال زاده بودن
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
What foreign language do you speak ? با کدام زبان خارجی آشناهستید ؟
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
I'll speak at length on this subject. دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . نسبت زشتی به کسی دادن
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case. بگذار حرفش را بزند
I am too shy (timid) to speak English . خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
To speak firmly . Not to mince ones words . محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
Speak in a low voice . Spead slowly . یواش حرف زدن
dead مرده
from the dead ازمیان مردگان
dead and gone <idiom> هفت کفن پوسانده
dead even دقیقا برابر
dead [چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
dead even کاملا مساوی
dead as a d. بکلی مرده
dead دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
dead بی حس
dead آنچه کار نمیکند. کامپیوتر یا قطعهای که کار نمیکند
dead against درست مقابل
dead کلیدهای صفحه کلید که باعث رویدادن یک عمل می شوند مثل Shift
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
dead بی پتانسیل
dead مسکوت
dead مات
dead ساکن
dead منسوخ کهنه
dead مهجور
dead توپ کم جان
dead گوی بولینگ ضعیف
dead متوفی
dead file پرونده راکد
dead freight هزینه حمل بابت فرفیت استفاده نشده
dead freight کرایه حملی که پرداخت شده ولی استفادهای از ان به عمل نیامده
dead freight کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
He is not dead by any chance , is he ? نکند مرده باشد ؟
Never!over my dead body . صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
dead ground اتصال به زمین کشنده
dead ground زمین واقع در زاویه بیروح
dead group زاویه بیروح
dead fence پرچین
dead eye گره کور
dead to the world <idiom> زود به خواب رفتن
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
dead end <idiom> به آخرخط رسیدن
dead duck <idiom> در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
dead center <idiom> کاملا وسط
dead as a doornail <idiom> کاملا مرده
dead ahead <idiom> درست درپشت ،قبل
dead engine موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
dead group زمین بیروح
dead halt توقف مطلق
dead knot گرهای که با عضوهای اطراف خود اتصال نداشته باشد
dead letter قانون منسوخ
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
the quick and the dead زندگان ومردگان
dead letter نامه غیر قابل توزیع
dead light روزنهای که اطاق کشتی راازطوفان حفظ میکند
dead line خطی که تجاوز ازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری میکند
dead load پایه پل
dead in the water متوقف در اب
dead in the water متوقف در دریا
dead house جنازهای
dead hearted سنگدل
dead hearted بی عاطفه
dead duck آنچهشانسزندگیو موفقیتندارد
dead bolt زبانهگوی
ye living and the dead زندگان و مردگان
dead hedge پرچین گیاهان خشک
dead hours ساعات خاموشی در شب
dead hours ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead house مردهای
dead lock کوچه بن بست
dead weights خودوزن
to be a dead duck امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
dead wool پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
a dead language <idiom> زبان مرده و منقرض شده [زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
to be dead asleep در خواب عمیق بودن
dead ends انتهای بسته لوله اب یا مجرا بن بست
dead ends سر هرز
dead ends بن بست
to be dead keen [on] واقعا مشتاق بودن [به]
dead end انتهای بسته لوله اب یا مجرا بن بست
dead end سر هرز
dead end بن بست
to cut somebody dead <idiom> به کسی عمدا بی محلی کردن [اصطلاح روزمره]
dead-light پنجره ثابت
dead-house مرده شوی خانه
Be a dead ringer for someone <idiom> شباهت زیاد دو نفر
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
dead stock موجودی بی ارزش یا غیرقابل فروش سرمایه بیکار
dead heat مسابقه ای که در ان چند نفربرنده می شوند
The battery is dead. باتری خالی شده است.
The battery is dead. باتری تمام شده است.
dead weights کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
dead weights وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead beat بی نوسان
dead lift کوشش بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
over one's dead body <idiom> هرگز
dead on arrival مرحوم هنگام ورود [بیماری در آمبولانس]
dead weights ویژه وزن
dead heats مسابقه ای که در ان چند نفربرنده می شوند
dead weight وزن خشکه
dead weight وزن بی اوار
dead weight ویژه وزن
dead weight خودوزن
dead weight کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
dead weight وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead weights وزن خشکه
dead weights وزن بی اوار
Drop dead <idiom> کم کردن مزاحمت
dead space زاویه بیروح فضای کور
dead reckonning پرواز کور
dead reckoning نقطه فرضی
dead reckoning محل فرضی
dead pledge گرو زمین و کالا
dead mines مینهای بی اثر و از کار افتاده
dead mines مینهای خنثی شده
dead market بازار کم فروش
dead market بازار کساد
dead mark انداختن تمام میله ها دراخرین بخش مسابقه بولینگ
dead march مارش عزا
dead march موزیک عزا
dead march اهنگ عزا
dead reckonning ناوبری کور
dead records بایگانی راکد
dead space ناحیه کور
dead space فضای راکد
dead space فضای مرده
dead soils خاکهای مرده
dead slow خیلی اهسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com