Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
Surely things wI'll turn out well for him in the end.
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
Other Matches
Things will turn out all right!
همه چیز دوباره خوب میشود!
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion).
اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
surely not
قطعا نه
surely not
مطمئنا نه
surely
بطورحتم
surely
مسلما
surely
یقینا
surely
محققا
The surely clean you out in this nightclub .
دراین کارباره آدم را لخت می کنند ( می چاپند )
to turn
[to turn off]
[to make a turn]
پیچیدن
[با خودرو]
It is one of those things.
گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
things
اموال
take away your things
اسباب خود را از اینجا ببرید
things
اشیا
among other things
میان چیزهای دیگر
things
اسباب
I must think things over.
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
the four last things
مراحل چهارگانه
the four last things
اخرت
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
see things
<idiom>
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
things were at the
مغلوب کردن
the r. of all things
برگشت همه چیزبحال کامل خودردر روزمعاد
to botch things up
تباهی کردن
to botch things up
بهم زدن چیزی
forbidden things
منهیات
forbidden things
مناهی
forbidden things
نواهی ممنوعات
if things shape well
مایه امید واری بودن
forbidden things
محرمات
keep an eye on things.
مواظب جریان باش
if things shape right
از اب درامدن
if things shape right
درامدن
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
other things being equal
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
things hired
اعیان مستاجره
things in action
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
things in possession
اموال عینی
things in possession
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
To fix things for someone.
کار کسی را راه انداختن
Take things as you find them.
<proverb>
مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
Moderation in all things.
<proverb>
در همه چیز اعتدال داشته باش.
Keep an eye on things.
هوای کاررا داشته باش
Things are going well for me these days .
وضع من این روزها میزان است
things have come to a pretty
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
nature
[of things]
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
other things being equal
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
bathing things
لباس شنا
[حمام]
outward things
جهان برونی یا فاهر
outward things
محیط
priceable things
اموال یا اشیا قیمتی
all things come to him who waits
<proverb>
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
It is in the nature of things.
این موضوع ذاتا اینطور است.
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
to keep things to oneself
نگه داشتن
[رازی]
Things can't remain this way.
<idiom>
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
Things can't remain this way.
<idiom>
این جسارت است !
[اصطلاح روزمره]
swimming things
لباس شنا
[حمام]
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
swimming things
لوازم شنا
[حمام]
bathing things
لوازم شنا
[حمام]
Things can't remain this way.
<idiom>
این گستاخی است !
[اصطلاح روزمره]
to keep things to oneself
حفظ کردن
[رازی]
to stir
[things]
up
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
of all
[things or people]
<adv.>
مخصوصا
[چیزی یا کسی]
things in action
اموال دینی
Such things just dont interest me.
توی این خطها نیستم
To make a distinction between two things.
بین دوچیز امتیاز قایل شدن
to make things hum
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
If things changer one day then …
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
She is fond of sweet things.
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
It all depends on how things develop.
بستگی دارد چه پیش بیاید
We don't do things by halves.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
To take things easy(lightly)
کارها را آسان گرفتن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
to always look for things to find fault with
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
We don't do things by half-measures.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
Things are very slack (quiet) at the moment.
فعلا" که کارها خوابیده
free loan of non fungible things
عاریه
Things are coming to a critical juncture .
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
to set or put things straight
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
worst amoung permitted things
ابغض الحلال
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
see the world (things) through rose-colored glasses
<idiom>
فقط خوبیهای یکچیز را دیدن
To get things moving. To set the wheels in motion.
کارها راراه انداختن
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer.
کانالتان را فردا
[به این برنامه]
تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
In the nature of things, young people often rebel against their parents.
طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
turn over
برگردان تعویض
Something wI'll turn up .
خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
turn over
محصول بازده
To turn against someone.
با کسی چپ افتادن.
[مخالف شدن]
turn over
عملکرد
turn over
عایدی فعالیت
turn over
سرمایه
turn off
<idiom>
پیچیدن به طرف یک راه دیگر
turn over
انتقال
turn down
<idiom>
کم کردن صدای بلند
turn down
<idiom>
رد کردن،نپذیرفتن
turn in
<idiom>
کمک کردنبه کسی،دادنبه کسی
turn in
<idiom>
گزارش دادن
turn in
<idiom>
به رختخواب رفتن
turn off
<idiom>
بستن ،خاموش کردن
My turn!
حالا نوبت منه!
turn to
عطف توجه مراجعه
turn over
احاله کردن
whose turn is it?
نوبت کیست
right-about turn
گردشصورتبهجهتمخالف
no U-turn
دوزدنممنوع
turn over
تفویض کردن
turn to
بکار پرداختن
U-turn
زیروروشدگی
turn to
توجه
U-turn
وارونی
U-turn
دگرگونی
turn to
مبارزه
U-turn
دور
U-turn
دورزنی
U-turn
دور کامل
turn over
واژگون شدگی
turn-over
گردش معاملات
to turn out
به پایان رسیدن
turn
جاخالی دادن
to turn something into something
تبدیل کردن به
to turn something into something
تغییر دادن به
to turn
[into]
تبدیل شدن
[به]
to turn
[into]
تغییر دادن
to turn
[into]
عوض شدن
to turn
[into]
تغییر کردن
turn over
زیر رو کردن
to turn out
به نتیجه
[ویژه ای]
رسیدن
turn-over
حجم فروش
turn-over
حجم معاملات
turn-over
مقدار فروش
to turn something
تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to turn
بریده شدن
[آشپزی و غذا]
to turn
ترش شدن
[آشپزی و غذا]
How did it turn out?
[قضیه]
چطور تمام شد؟
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
turn over
<idiom>
به کسی برای مراقبت با استفاده سپردن
turn over
<idiom>
نا امید وافسرده شدن
turn out
<idiom>
خاموش کردن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
turn out
<idiom>
turn out
<idiom>
نتیجه ،پایان
turn out
<idiom>
خالی کردن
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
turn over
<idiom>
فروختن
turn to
<idiom>
رفتن وکمک گرفتن
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to be one's turn
[go]
نوبت
[کسی]
شدن
to turn something as far as it will go
تا آخر پیچاندن
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
turn
پیچیدن
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
turn up
<idiom>
پیدا شدن
turn up
<idiom>
به طور ناگهانی فاهر شدن
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
turn over
برگشتگی
turn
چرخیدن تاباندن
turn off
خاموش کردن یاشدن
turn off
محل چرخش
turn off
نقطه تحول
turn off
نقطه انحراف
turn off
قط ع منبع تغذیه یک ماشین
turn off
خاموش کردن
turn-off
خاموش کردن یاشدن
turn-off
محل چرخش
turn-off
نقطه تحول
turn-off
نقطه انحراف
turn-off
قط ع منبع تغذیه یک ماشین
to turn over
واژگون کردن کارکردن دراوردن
turn-on
پاس با دگیدن گیرنده توپ به جلو و تغییر سمت به وسط
to turn to
دست بکاری گرفتن
turn
پیچ تغییر سمت ناگهانی اسکیت
turn
برگشت شناگر
turn
چرخیدن
to turn up
حاضرشدن رخ دادن
turn
تراشیدن
turn
دور زدن
to turn up
رد کردن از خاک دراوردن امدن
about turn
عقب گرد
about-turn
عقب گرد
to turn over
محول کردن برگرداندن
to turn over
واگذار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com