English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Take hold from that end (side). از آن سرش بگیر
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
side by side columns ستونهای پهلو به پهلو
To take someones side . To side with someone. از کسی طرفداری کردن
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
get hold of گیر اوردن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold still <idiom> بی حرکت
to get [hold of] something آوردن چیزی
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
to hold an a باردادن
hold down مطیع نگاه داشتن
get hold of yourself گیرتون آوردم
to hold [to have] نگه [داشتن]
to hold an a دیوان منعقد کردن
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold up <idiom> برافراشتن
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> مورد هدف
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own پایداری
hold out بسط یافتن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over باقی ماندن
hold over تمدید
hold with پسندیدن
hold with خوش داشتن در
to hold داشتن
to hold دارا بودن
in the hold در انبار کشتی
hold on صبرکردن
hold on نگهداشتن
hold on ادامه دادن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold by به چیزی چسبیدن
hold by پسندیدن
hold-up <idiom>
to hold مالک بودن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold forth ارائه دادن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold ایست نگهداری
hold دریافت کردن گرفتن توقف
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold منعقد کردن
hold تسلط
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold-up توقیف
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold up مانع شدن
hold up قفه
hold up توقیف
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold-up مانع شدن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold-up قفه
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold جلوگیری کردن
hold دژ
hold گیر
hold تصرف کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold انبار کشتی
hold نگهداشتن
hold نگاه داشتن
hold گرفتن
hold ایست
hold دردست داشتن
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold انبار کالا
hold چسبیدن نگاهداری
hold پایه مقر
hold گیره اتصالی نگهدارنده
to lay hold on استفاده ازضعف کسی کردن
to hold responsible مسئول کردن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
hold water <idiom>
to take fast hold of سفت
to lay hold on گرفتار کردن
to quit hold of ول کردن
to loose hold ول کردن
to leave hold of ول کردن
to hold responsible مسئول قراردادن
to leave hold of رها کردن
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
hold breath نفس خود را حبس کردن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
to hold the scales even عادلانه داوری کردن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
to take or hold captive اسیرکردن
to take fast hold of گرفتن
leave hold رها کردن
battery hold down میانگیردار باتری
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
submission hold خفه کردن
cargo hold نگهداریمحمولهبار
container hold گنجایشانبارکشتی
data hold ذخیرهاطلاعات
to take or hold captive دستگیرکردن دربندنهادن
to hold cheap ناچیزشمردن
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
to hold cheap حقیرشمردن
to hold fast محکم
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
to hold fast نگاهداشتن
submission hold شی مه
to hold by lease در اجاره
to hold by lease اجاره کردن
to hold a session جلسه منعقد کردن
to hold by lease با اجاره گرفتن
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
to hold a meeting داشتن
to hold a meeting مجلس
to hold a meeting انجمن کردن
to hold a levee بار عام دادن
to catch hold of محکم گرفتن
weapons hold جنگ افزار اتش قطع
weapons hold فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
taking hold سرشاخ
to hold in contempt سبک داشتن
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
to hold in fee تصرف مطلق داشتن در
to hold in respect احترام کردن
to hold in respect احترام گزاردن به
to hold in respect محترم داشتن
to hold in restraint نگهداشتن
to hold in restraint توقیف کردن
to hold in reverence محترم داشتن
to hold in reverence حرمت کردن
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
to hold one's tongue خاموش شدن
to hold one's tongue ساکت ماندن زبان خودرانگاه داشتن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
to hold in contempt پست شمردن کوچک شمردن
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
to hold in estimation قدردانی کردن از
hold good <idiom> ادامه دادن
to hold in estimation محترم یاارجمند داشتن
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
hold back اشغال کننده
hold captain متصدی انبار کشتی
hold control نافم همزمانی
hold fire اتش قطع
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
hold fire اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold good معتبر بودن
choke hold فن شیمه
choke hold خفه کردن
hold back توقف مانع شدن
hold-ups مانع شدن
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
to hold water ضد آب بودن
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
four quarter hold ضربه فنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com