English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 73 (5 milliseconds)
English Persian
The baby was kicking and scraming . نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
Other Matches
kicking لگدزدن
kicking باپازدن
kicking لگد
kicking پس زنی
kicking تندی
kicking لگد زدن تفنگ
kicking پس زدن
kicking ضربه با پا
kicking ضربه پای شناگر
kicking فرار ناگهانی درپایان مسابقه دو
kicking ضربه
kicking لگد تفنگ
kicking گل زدن
kicking strap تسمهای که اسب درشکه راازجفتک زدن بازمیدارد
kicking plate ورق پاخور
baby طفل
baby مانندکودک رفتار کردن
baby بچه
baby نوازش کردن
baby شیرخواره
baby اسب دوساله
baby کودک
baby نوزاد
The baby spat out the pI'll. نوزاد قرص را تف کرد بیرون
baby doll لباسزیر
baby carriages صندلی چرخدار بچه
baby carriages کالسکهی بچه
baby carriage صندلی چرخدار بچه
baby carriage کالسکهی بچه
rag baby عروسک کهنهای
baby linen قنداق
baby buggy کالسکه بچه
baby-minder شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
to get rid of a baby بچه اش را برایش انداختن [اصطلاح روزمره]
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
Do you charge for the baby? آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
The baby is there months old . نوزاد سه ماهه است
The baby is restless. نوزاد بی تابی می کند
To wean a baby. بچه ای را از شیر گرفتن
baby-talk زبان بچهگانه
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
eye baby تصویر شخص در مردمک چشم
baby sitter بچه نگهدار
baby-sitting از بچه نگاهداری کردن
baby-sitting بچه داری کردن
baby-sits از بچه نگاهداری کردن
baby-sit از بچه نگاهداری کردن
baby-sit بچه داری کردن
baby-sat از بچه نگاهداری کردن
baby-sat بچه داری کردن
baby sit از بچه نگاهداری کردن
baby sit بچه داری کردن
baby-sitters بچه نگهدار
baby boom پرزائی
baby converter مبدل کوچک
cry baby نی نی کوچولو
bonus baby بازیگر با پیش پرداخت زیاد
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby-sits بچه داری کردن
baby farm محل نگهداری کودکان
baby-sitter بچه نگهدار
baby house عروسک خانه
the baby takes notice بچه باهوش است
the baby takes notice بچه می فهمد
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
the baby takes notice بچه ملتفت است
test-tube baby بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com