Dictiornary-Farsi | The blow made me giddy young girl . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
The blow made me giddy young girl .	دختر گیج وسر بهوایی است


Other Matches

He has a crush on that young girl . He is stuck on that young girl .	گلویش پیش دخترک گیر کرده
The blow made my head swin.	در اثر ضربه سرم گیج خورد
giddy	بی فکر
giddy	دوار
giddy	گیج
giddy	مبتلا به دوار سر
giddy	متزلزل
to play the giddy goat	لودگی کردن
to play the giddy goat	سبکی کردن
who is this girl ?	این دختر کیست
her next was a girl	بچه دومش دختر بود
girl	معشوقه
girl	دوشیزه کلفت
girl	دختربچه
girl	دختر
old girl	فارغالتحصیلمدرسهدخترانه
girl guide	عضو پیشاهنگی دختران
the girl guardians	بزرگترهای دختران
cover girl	ستارهی روی جلد
shop girl	شاگرد پادو
I cant figure that girl out .	از کارهای او چیزی نمی فهمم
girl scout	پیشاهنگ دختر
girl scouts	پیشاهنگ دختر
chorus girl	زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
girl guides	دختران یشاهنگ
girl scout	عضو پیشاهنگان دختر ایالات متحده آمریکا
girl guide	دختر پیشاهنگ
cover girl	زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود
girl scouts	عضو پیشاهنگان دختر ایالات متحده آمریکا
unlucky girl	آدم بد شانس
nautch girl	رقاصه
pinup girl	دختر زیبایی که عکسهایش به دیوار اویخته شود
girl friday	دستیار زن
girl friday	معاون زن
head girl	بچهسمبلونمونهمدرسه
bunny girl	زنیکهبالباسخرگوشیدرکابارهنوشیدنیسرو میکند
girl friday	زن کار امد و لایق
land girl n	دختری که کارهای صحرایی میکرد
to score with a girl <idiom>	موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
call girl	فاحشه تلفنی
shop girl	شاگرد دکان
bat girl	توپ جمع کن
young and old	پیر و جوان
with young	حامله
with young	ابستن
young	جوان
young	نوین
Young and old.	کوچک وبزرگ (همه و همگی )
young	نوباوه نورسته
young	برنا
young	تازه
The girl got panicky and gave herself away .	دخترک دستپاچه شد وخودش را لو داد
The girl was penciling her eyebrows .	دخترک داشت ابروهایش را می کشید
young people	دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
young persons	جوان
young people	جوانان
young's modulus	مدول یانگ
young population	جمعیت جوان
young smith	پسر مستراسمیت
young smith	اسمیت جوان
young turk	افسر جوان افراطی
young's modulus	ضریب یانگ
young's modulus	مدول الاستیسیته
young ice	یخ نازک
young man	دوستپسر
young lady	دوستدختر
to die young	جوان مردن
He is not young anymore.	او [مرد] دیگر جوان ن [یست] .
young persons	نوجوان
young ice	یخ تازه بسته
the night is yet young	تازه سرشب است
young days	جوانی
She is self-centerd. she is an opinionated sort lf girl.	دختر خودرأیی است
The night is stI'll young.	تازه اول شب است
She doesnt like that young man.	از آن جوان خوشش نمی آید
young helmholtz theory	نظریه یانگ- هلمهولتس
Your sister is very young for her age .	خواهرت ماشاالله خوب مانده
have an old head on young shoulders <idiom>	جوان ولی عقل بزرگترها را داشتن
Spare when you are young, and spend when you are old. <proverb>	در جوانى پس انداز کن تا در پیرى خرج کنى (براى دگر روز چیزى بنه).
pope young round	مسابقه غیررسمی با 6 تیر ازمسافتهای 02 تا 08 متری با تیر و کمان
There is no fault in young men having desires. <proverb>	آرزو به جوانان عیب نیست .
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb>	سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
To sThe night is stI'll young .	تازه سرشب است
young saints Šold devils	جوانان دین دار گاهی چون پابسن گذارند بی دین می شوند
In the nature of things, young people often rebel against their parents.	طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
well made	خوش ساخت
it is made	ساخته شده است
it is made	ساخته میشود
i made little of it	چندان سودی از ان نبردم استفادهای از ان نکردم
i made him go	او راوادار به رفتن کردم
he was made to go	او را وادارکردند برود
he was made to go	وادار به رفتن شد
i made him go	او را وادار کردم برود
they were made one	یعنی باهم عروسی کردند
they were made one	با هم یکی شدند
made	تربیت شده
made	مصنوع ساختگی
made-up	ساختگی
have it made <idiom>	موفق بودن
made up	مصنوعی بزک کرده
made up	تقلبی
made up	ساختگی
self-made	خود ساخته
self made	خود ساخته
to have something made [by somebody]	بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
made-up	تقلبی
made-up	مصنوعی بزک کرده
made-up	جعلی
made	ساخته شده
made up	جعلی
I'm not made of money! <idiom>	من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
he made me wait	مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
made to order	سفارشی
machine made	ماشینی
he made his money f.	پول خودرابه باد داد
made of iron	اهنین
hand made	دست ساز
hand made	ساخته دست
hand made	دستی
half made	نیم دیوانه
half made	اندکی دیوانه
hand-made	دستباف
purpose made	کالاهای خاص
purpose made	کالای سفارشی
made to order	فرمایشی
home-made <adj.>	خانگی
i made up my mind to	بر ان شدم که ...
i made up my mind to go	نصمیم گرفتم که بروم
made ground	خاک دستی
custom made	سفارش داده شده
custom-made	سفارشی
made fern	جمازنر
custom made	سفارشی
made fern	کرف
i made up my mind to	تصمیم گرفتم که ...
custom-made	سفارش داده شده
home made	ساخت داخلی
home made	ساخت بومی
i am not made of salt	مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
home-made <adj.>	در خانه ساخته [تهیه] شده
i made him laugh	او را خنداندم
i made him my proxy	او را وکیل خود نمودم
i made him my proxy	او رااز جانب خود وکیل کردم
machine made	ساخت ماشین
course made good	track
It is made of wood.	از چوب سا خته شده است
man-made	مصنوع انسان انسانی
It was made known to all and sundry .	هر فلان فلان شده ای ازموضوع باخبر شده بود
man-made	ساخت بشر
man made	ساخته دست انسان
what a night we made of it	چه شبی کردیم چه شبی گذراندیم
we made a night of it	چه شب خوشی گذراندیم چه شبی کردیم
man made	مصنوعی
to see what [mettle] he is made of <idiom>	تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
man made	مصنوع انسان انسانی
what made you so late	چه شد که این همه دیر کردید
man made	ساخت بشر
man-made	مصنوعی
man-made	ساخته دست انسان
ready-made	اماده
ready made	اماده
i made up my mind to go	بر ان شدم که بروم
home-made	وطنی
made-to-measure	لباسدوختنی
home-made	ساخت میهن
tailor-made	سفارشی
tailor made	سفارشی
p made with starch and cooled	یخ دربهشت
I am very glad to have made your acquaintance.	از آشنایی با شما بسیار خوشوقت شدم
She made a good wife.	اوزن خوبی ازآب درآمد
They shook hand and made up.	با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
He made over the house to his son .	خانه رابه اسم پسرش کرد
I made a mistake . I was wrong.	من اشتباه کردم
made or built up mast	دگل چند تیکه
I made a decent profit.	سود خوبی بر دم
man-made fiber	الیاف شیمیایی
man made static	پارازیت غیر جوی
man made stone	سنگ دست ساز
man made wealth	ثروت ساخت بشر
man-made fiber	الیاف مصنوعی
party against whom a protest is made	واخوانده
party against whom a protest is made	معترض علیه
teacher made test	ازمون معلم ساخته
speed made good	SO ground the speedover : syn
we made heavy weather of it	انرا خیلی سخت دیدیم
Machine- made carpets .	فرشهای ماشینی ( غیر دستباف )
What a mes I made of my life .	دیدی چه بروز خودم آوردم
what a pretty mess he made	خوب سرهم بندی کرد
I made good my escape .	موفق به فرار شد
The singer made some recordings ,.	آوازه خوان چند صفحه پرکرد
man made canvas	روکش نایلونی
It set me thinking . It made me think .	مرابفکر واداشت ( انداخت )
man made feature	عارضه مصنوعی
man made goods	کالاهای ساخت بشر
I have made an appointment with my dentist .	از دندانسازی وقت گرفتم
Marriage are made in heaven . <proverb>	عقدشان توى آسمان بسته شده است .
he made a show of goung	چنان وانمودکردکه گویی میرود
boxes are made of wood	جعبه ها را از چوب میسازند
gift made for a consideration	هبه معوض
hand made brick	اجر ساخته شده با قالب دستی