English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
Other Matches
To talk rot. To talk through ones hat. To make irrelevant remarks. پرت وپلا( چرت وپرت ) گفتن
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk . تو یکی دیگه حرف نزن !
To talk thru ones hat. To talk bunkum. از روی شکم حرف زدن
To talk thru ones hat . To talk rubbish . حرف مفت زدن
Talk brings on talk. <proverb> یرف یرف مى آورد .
Lets talk business. Lets talk turkey. بی تعارف وجدی حرف بزنیم
This is only the beginning. این تازه اول کتاب است
beginning ابتدا
in the beginning دراغاز
beginning شروع
beginning حرف یا نشانه آغاز بخشی از داده
beginning نشانه آغاز یک رشته داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا نوار
beginning اغاز
beginning بخشی از ماده که شروع ناحیه ضبط یک نوار مغناطیسی را می سازد
beginning قسمت اول
in the beginning درابتدا
at [in] the beginning در آغاز [درابتدا ]
from the beginning از اول
at the very beginning از همان اولش
pasteternity beginning ازل
beginning of message شروع پیغام
beginning of message شروع پیام
beginning of negotiations شروع مذاکره
She is beginning to lose her looks . قیافه اش را دارد از دست می دهد
From beginning to end. From first to last . از اول تا آخر
eternity without beginning ازل
beginning of the month اول ماه
from beginning to end ازابتداتا انجام
from beginning to end ازاول تا اخر
It marked the beginning of a war. این آغاز جنگ بود.
I'm beginning to get scared [hungry] . آهسته آهسته به ترس می افتم [گرسنه می شوم] .
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
beginning of tape marker علامتی که نقطه شروع ضبط اطلاعات را بر روی نوارنشان میدهد
At the beginning of the month (year). سر ماه ( سال )
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
from a child ازهنگام بچگی
with child ابستن حامله
child کودک
child طفل
child فرزند
i would i were a child ای کاش بچه بودم
child parent
child ولد
he is my only child فرزند یگانه من است
only child تک فرزند
child بچه
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
to get with child ابستن کردن
with child <idiom> حامله شدن
child ionship relat child parent
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
talk over مورد بحث ومذاکره مجدد قراردادن
talk down از روبردن
talk down ساکت کردن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
to talk something over with somebody با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
to talk something over with somebody با بحث چیزی را با کسی حل و فصل کردن
talk up بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
talk up با صدای بلند حرف زدن
talk up گستاخی کردن
talk حرف
talk مذاکره حرف زدن
talk مبادله
talk صحبت کردن
talk down to someone <idiom> از کلمات ساده استفاده کردن
talk out مطرح مذاکره قرار دادن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
talk out <idiom> بحث تا رسیدن به نتیجه
talk out of <idiom> به نتیجه نرسیدن
talk over <idiom> بحث وگفتگو
talk up <idiom> صحبت درمورد
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
to talk down خاموش یاساکت کردن
talk صحبت
he does nothing but talk فقط حرف میزند
talk گفتگو
to talk [to] گفتگو کردن [با]
he does nothing but talk کاری جزحرف زدن ندارد
to talk [to] صحبت کردن [با]
child of the second bed بچه زن دوم
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child development رشد کودک
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child window پنجرهای در پنجره اصلی
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child study کودک پژوهی
Watch the child ! مواظب بچه باش !
child psychology روانشناسی کودک
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
an abortive child بچه سقط شده
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
an abortive child فگانه
big with child حامله
big with child ابستن
backward child کودک عقب مانده
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
child adoption فرزند خواندگی
child's play بچه بازی
unborn child حمل
child in the womp حمل
adopted child فرزند خوانده
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
child custody حضانت
child centered کودک محور
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
illegitimate child طفل نامشروع
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
gutter child بچه موچه گرد
rejected child کودک مطرود
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
grand child نوه
god child فرزندتعمیدی
god child بچه تعمیدی
problem child فرزند مسئله دار
problem child کودک مشکل افرین
in child birth درحال زایمان
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
lost child طفل لقیط
natural child بچه نامشروع
natural child طفل حرامزاده
nurse child فرزند رضائی
poor child بیچاره بچه
nurse child فرزند خوانده
child abuse بهره کشی از کودک
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to beat a child کتک زدن بچه
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
elf child بچه عوضی
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child law حقوق کودک
feral child کودک وحشی
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
foster child فرزند خوانده
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
talk turkey <idiom> رک و پوست کنده گفتن
There is talk [mention] of something [somebody] . صحبت از چیزی یا کسی است.
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
talk somebody's head off <idiom> سر کسی را بردن [زیاد حرف زدن]
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
to talk the same language <idiom> به یک سبک فکر کردن [اصطلاح مجازی]
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
First food , then talk . <proverb> اول طعام آخر کلام .
talk through one's hat <idiom> بزرگ جلوه دادن
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
talk big <idiom> با غرور حرف زدن
talk turkey <idiom> بحث جدی
talk back <idiom> بی ادبانه جواب دادن
sweet talk <idiom> ستایش کسی
pep talk <idiom> صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
double-talk <idiom> حرف بیمعنا
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
private talk گفتگوی محرمانه
to talk nonsense مهمل گفتن
to talk nonsense چرند گفتن
to talk out a bill مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
to talk politics گفتگوی سیاسی کردن
to talk rubbish چرندیا مهمل گفتن
to talk sense حرف حسابی زدن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
to talk tall لاف زدن
to talk tall گزاف گفتن
cross talk تداخل صدا
cross talk تداخل صحبت
pep talk نطق تهییجی
to talk in a whisper بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
to talk in a whisper سرگوشی
private talk صحبت خصوصی
push to talk کلید مکالمه تلفنی
sweet talk ریشخند کردن
sweet talk چاپلوسی کردن
sweet talk تملق گفتن
table talk صحبتهای خصوصی و غیررسمی در سر میز غذا مفاوضه
talk politics گفتگوی سیاسی
idle talk حرف مفت ژاژخایی
idle talk سخن بیهوده
apple talk اپل تاک
to talk french فرانسه حرف زدن
to talk in a whisper نجوا
pep talk سخنرانی انگیزگر
pillow talk صحبت خودمانی
pillow talk حرفهای خصوصی
To talk through ones nose. تو دماغی حرف زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com