Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (7 milliseconds)
English
Persian
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
Other Matches
Europe
قاره اروپا
council of europe
ن پیوستند
he was ordered to europe
او باروپاگسیل گردید
I am thinding of going to Europe.
خیال دارم به اروپ؟ بروم
he was ordered to europe
او مامور اروپا شد
concert of europe
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
the concert of europe
دول متوافق اروپا
the concert of europe
منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
the play of europe
کشور سویس
to e. carpets to the europe
فرش به اروپا فرستادن
Talking of Europe ,please allow me …
حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
He had some fascinating tales to tell about europe.
چه تعریفها که از اروپانمی کرد
All of a sudden , he turned up in Europe .
یکدفعه سر از اروپا درآورد
I have visited Europe time and again.
بارها اروپا را دیده ام.
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
How long wI'll you stay in Europe ?
چند وقت اروپا می مانید ؟
Of this amount Europe's share is 20 percent.
از این مقدار ۲۰ درصد مال اروپا است.
My trip to Europe was business and pleasure combined .
سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
climate
ناحیه اوضاع جوی
climate
اب و هوا
climate
جو
climate
اقلیم
climate
اب وهوا
climate control
کنترلدما
temperate climate
اقلیم ملایم
tropical climate
اقلیم گرمسیری
temperate climate
اب و هوای معتدل
temperate climate
اقلیم معتدل
submediterranean climate
اقلیم زیر مدیترانهای
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
submediterranean climate
اقلیم نیمه مدیترانهای
mountain climate
اقلیم کوهستانی
oceanic climate
اقلیم اقیانوسی
marine climate
اقلیم اقیانوسی
kindly climate
اب وهوای ملایم
marine climate
اب و هوای دریایی
maritime climate
اقلیم اقیانوسی
equatorial climate
اقلیم استوایی
continental climate
اقلیم قارهای
climate refugee
آواره آب و هوا
[بوم شناسی ]
warm climate
گرمسیر
climate diagram
اقلیم نگار
climate for growth
محیط رشد
mountains influnce climate
کوه دراب و هوا تاثیر دارد
The badness of the climate is immaterial.
بدی آب وهوا مطرح نیست
suit
خواست دادن تعقیب کردن
suit
وفق دادن جور کردن
suit
خواستگاری کردن
non suit
ترک دعوی به وسیله خواهان
suit
لباس دادن به
suit
تسلسل نوع
suit up
ذخیره در انتظار بازی
suit
تقاضا
suit
دادخواست عرضحال
suit
مرافعه خواستگاری
suit
یکدست لباس پیروان
suit
خدمتگزاران ملتزمین
suit
توالی
suit
مناسب بودن
suit yourself
هر چه دلتان میخواهد بکنید من چه میدانم چه بکنید
in suit with
موافق
suit
جامه
suit
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
in suit with
موافق با
g suit
لباس مخصوص هوانوردی
suit
جامه
[کت و شلوار]
suit
دادخواست
suit
تعقیب انطباق
suit
درخواست
suit
خواستگاری دعوی
water suit
لباس ضد فشار اب
warm up suit
گرمکن
birthday suit
<idiom>
کاملا لخت وبرهنه
union suit
پیراهن و شلوار یکپارچه
alimony suit
ادای نفقه
[حقوق]
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
water suit
لباس ضد نیروی ثقل
boiler suit
رجوع شود به coveralls
trouser suit
کتشلوارزنانه
shell suit
نوعیکتوشلوارغیرمعمولی-شلوولباجنسدرخشندهوبراقوسبک
paternity suit
ادعایزنمبنیبرازدواجبامردیبرایطلبمالی
lounge suit
لباسرسمیمردان
training suit
لباسورزشی
suit carrier
پوششکتوشلوار
snuggle suit
لباسگرم
one-piece suit
لباسیکسره
judo suit
لباسجودو
jump suit
لباس خانه و استراحت
jump suit
روپوش
to put in suit
بمرافعه کشیدن
to put in suit
بدادگاه اوردن
dry suit
لباس غواصی
major suit
دست عالی وپر امتیاز
legal suit
تعقیب قضایی
legal suit
دادخواست قانونی
it does not suit my taste
بذائقه من خوش نمیاید
i have a suit to the shah
عریضه برای شاه دارم
i have a suit to the shah
به شاه عرض دارم
fearnought suit
لباس نسوز
fearnought suit
لباس اتش نشانی
exposure suit
لباس محافظ
dress suit
لباس رسمی شب
does rice suit you?
برنج بشمامیسازد
bathing suit
شلوارشنا
antiblackout suit
لباس ضد فشار اب
anti g suit
لباس ضد اثر سرعت ثقل
anti g suit
لباس ضد فشار ثقل
ancillary suit
دعوی طاری
wet suit
لباس غواصی
minor suit
خال خشتی
minor suit
یا خال گشنیزی
night suit
جامه خواب
suit at law
دادخواهی
suit at law
مرافعه
suit at law
دعوی
suit case
چمدان
suit case
جامه دان
suit case
جا رختی
survival suit
لباس نجات
tank suit
مایو
strong suit
دست قوی
to makes suit
در خواست کردن
party to a suit
طرف دعوی
slack suit
لباس مخصوص گردش یا استراحت
slack suit
لباس راحتی
ski suit
لباس اسکی
party to a suit
متداعی
pressure suit
لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد
to suit the action to the word
کردار راباگفتاروفق دادن گفتن وکردن
suit the punishment to the crime
انطباق مجازات بر جرم
Suit the action to the word.
حرفی را فورا" عملی کردن
bring a suit against a person
اقامه دعوی علیه کسی کردن
he wears a new suit to day
نوپوشیده است
Suit the action to the word .
بگفته خود عمل کردن
he wears a new suit to day
امروز جامه
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .
خیاط لباسم راخراب کرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com