English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 66 (5 milliseconds)
English Persian
The doctor is a busy man . دکتر سرش شلوغ است
Other Matches
And you are supposed to be a doctor ! some doctor ( physician ) you are ! مثلا" ناسلامتی شما یک دکتری !
busy in دست بکار
busy at مشغول
busy with مشغول
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy خط تلفن اشغال است
busy مشغول کردن
busy دست بکار شلوغ
busy اشغال
busy مشغول
busy at دست بکار
I am [will be] busy this afternoon . امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
I am very busy today . امروز خیلی کار دارم
i am busy at the moment اکنون کار دارم
i am busy at the moment فعلا` کاردارم
i am busy at the moment نقدا` مشغولم
i was busy at the moment در ان وقت کار داشتم
busy signal علامت اشغال
to busy oneself خودرا مشغول کردن
busy body نخودهمه اش
as busy as a bee <idiom> مثل خر آسیاب
busy body ادم فضول
busy body فضول
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
I am tied up ( busy) at the moment. الان دستم بند است
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
In busy (crowded) streets of Tehran . درخیابانهای شلوغ تهران
to go to this doctor and that پیش این طبیب وان طبیب رفتن
doctor پزشک دکتر
He has been to see the doctor. او [مرد] نزد دکتر بود.
to go to this doctor and that این حکیم وان حکیم کردن
We sent for the doctor. برای ما این دکتر را صدا کردند.
doctor-to-be پزشک آینده
doctor درجه دکتری دادن به
doctor طبابت کردن
saw doctor ماشینی که با ان دندانههای اره رادرست می کنند
doctor of d. دکتردرعالم دین
doctor of d. حکیم الهی
family doctor پزشک خانواده
certificate of a doctor تصدیق طبیب
He's not suited for a doctor. او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
doctor in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
attendance of a doctor حضور پزشک روی رینگ بوکس
witch doctor ساحر
a fake doctor پزشک قلابی
Go and fetch a doctor! برو یک دکتر بیاور!
unless otherwise prescibed [by the doctor] مگر اینکه [پزشک] نسخه دیگری نوشته
after death the doctor <proverb> نوشدارو بعد از مرگ سهراب
the doctor bled me دکتراز من خون گرفت
woman doctor پزشک زن حکیم خانم طبیبه
flying doctor پزشکسیار
spin doctor متخصصروابطاجتماعی
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
mad doctor پزشک دیوانگان
herb doctor پزشکی که با داروی گیاهی به مداوا میپردازد
doctor to the company پزشک شرکت
certificate of a doctor گواهی پزشک
just what the doctor ordered <idiom>
witch doctor جادو گر و طبیب
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست. [چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
the doctor ordered an ointment پزشک مرهم تجویز کرد
Call a doctor quickly. فورا پزشک خبر کنید.
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
Ask your doctor or pharmacist about any health risks and possible side effects. در مورد هر خطرات سلامتی و عوارض جانبی احتمالی از دکتر یا داروساز خود بپرسید.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com