English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (9 milliseconds)
English Persian
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
coaxed کابل هم محور
coaxed cable coaxial
coaxed کابلی که یک هسته مرکزی دارد و یک لایه محافظه و یک هدایت کننده دو جداره
coaxed ریشخندکردن
coaxed نوازش کردن چرب زبانی کردن
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
driver مرحله تحریک
driver چوب شماره یک برای استفاده در اغاز هر بخش گلف راننده لوژ
driver راننده اتومبیل راننده ارابه
driver راه انداز
driver راننده گرداننده
driver اتومبیل ران
driver برنامه راه اندازی
driver برنامه یا تابعی که واسط و مدیر دستگاه ورودی / خروجی یاسایر وسایل جانبی است
driver یک سری دستورالعمل که کامپیوتر از انها پیروی میکند تا اطلاعات را برای انتقال به دستگاه جانبی خاص یابازیابی از ان دوباره قالب بندی کند
driver شوفر سورچی
driver گاری چی
driver نرم افزار مخصوص که دستورات کاربر را که آماده چاپ هستند کنترل و فرمت میکند
driver محرک
driver راننده
line driver خط ران
cab driver رانندهی تاکسی
driver's cab کابینلکوموتیوران
water driver مقنی
test driver برنامهای که اجرای برنامه دیگر را در مقابل مجموعهای از دادههای ازمایشی هدایت کند
cab driver تاکسیران
line driver محرک خط
stake driver تیرکوب
driver's licence گواهینامهرانندگی
engine driver لوکوموتیوران
elephant driver پیلبان
owner-driver رانندهایکهمالکخودرونیزباشد
stake driver بوتیمار معمولی امریکایی
winch driver متصدی دوار
screw driver اچار پیچکشی
printer driver برنامه راه انداز چاپگر
screw driver اچار پیچ گوشتی
pile driver ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
provisional driver راننده تازه کار ارابه
quill driver نویسنده
quill driver قلم زن
screw driver پیچ گوشتی
pile driver تیرکوب
pile driver شمعکوب
peripheral driver محرک جنبی
winch driver winchoperator : syn
mule driver قاطر چی
mule driver استربان
driver's mate شاگرد راننده
driver's dormitory خوابگاه رانندگان
driver unit واحد محرک
assistant driver کمک راننده
assistant driver شاگرد شوفر
ass driver خرران
ass driver خرک چی
device driver برنامه راه اندازی دستگاه
train driver راننده قطار
slave driver نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
bus driver محرک گذرگاه
bus driver راننده اتوبوس
device driver محرک دستگاه
device driver برنامه یا تابعی که واسط و مدیر دستگاه ورودی / خروجی یاسایر وسایل جانبی است
device driver نرم افزار مخصوص برای کنترل و فرمت دستورات آماده چاپ
database driver برنامه راه انداز پایگاه داده
catch driver راننده اجیر ارابه
camel driver شتردار
camel driver ساربان
steam pile driver دنگ بخاری
steam pile driver شمعکوب بخاری
locomotive driver [British E] راننده قطار
cordless drill driver دریل برقی [دریلی که با باطری کار می کند] [ابزار]
back-seat driver مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat driver آدم فضول
installable device driver درایور وسیلهای که در حافظه بار شده است و مقیم است و با تابع مشابه به درون سیستم عامل جایگزین میشود
blocking oscillator driver راه انداز اوسیلاتور انسدادی
If Ali is the camel-driver , he knows where to lea. <proverb> اگر على ساربان است مى داند شتر را کجا بخواباند .
to pass your driver's license test at the first attempt آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
snow under مستغرق ساختن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
to d. with snow پوشاندن
snow برفک
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow under شکست فاحش خوردن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
to d. with snow ازبرف
snow برف امدن
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow course برف راهه
snow برف
snow برف باریدن
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
Snow thaws. برف آب می شود
snow job <idiom> لاف زدن
snow job <idiom> لاف استادی زدن
snow shower بارشبرف
snow white مثل برف سفید اسم خاص
snow slip بهمن
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow berry گل برف
snow guard محافظبرف
intermittent snow بارشمتناوببرف
new fallen snow برف تازه
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow devil بهمن
continuous snow بارشبرفدائمی
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
accumulation of snow توده برف
to shovel snow با بیل برف کندن
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white سفید برفی
snow-white برفام
snow thrower برف خور
corn snow برف شکری
corn snow برف تگرگی
corn snow تگرگ
cloggy snow برف چسبناک
packed snow برف فشرده شده
snow tractor تراکتور برف
snow-white سفید
snow clad برف پوش
snow clad پر برف
snow clad برف پوشیده
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow job سرهم بندی
snow job ماست مالی
snow leopard یوز پلنگ
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow ball گلوله برف
snow ball با گلوله برف زدن
snow line خط برف
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow flake دانه برف
snow flake برف دانه
snow fence حفاظ برف
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow flake یکجور گل حسرت
snow fence دیواره برفگیر
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow gage برفسنج
snow drift برف انبار
snow gauge برف سنج
snow goggles عینک توفان
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow flake برف ریزه
snow goggles عینک افتابگیر
snow bound دچار برف
snow white سفید یکدست
snow blindness برف کوری
snow blindness برف کور
snow blind برف کوری
snow blind برف کور
surmounted with snow پوشیده از برف
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow berry گل مروارید
snow plough برف روب
snow plough برف پران
snow plough برف پاک کن
snow shoe کفش
snow shoe برفی
snow shovel پارو
snow charge بار برف
snow storm کولا ک برف
snow cave اتاق برفی
snow survey برفسنجی
snow tire تایریخ شکن
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
snow ball tree گل بدماغ
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
snow blower [rotary snowplough] برف خور
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com