English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
The exception proves the rule. استثنا قاعده را ثابت میکند.
Other Matches
there is no exception to that rule ان قانون استثناء ندارد
There's an exception to every rule. برای هر قانونی استثنائی وجود دارد.
proves ثابت کردن
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proves اثبات کردن
proves در امدن
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
An exception is ... میان استثناء ... است.
with the exception of به استثنا به جزء
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
take exception to اعتراض کردن به
by way of exception بطور استثناء
exception استثنا
exception چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
exception ذخیره سازی لغات و نیازها و خصوصیات مخصوص آنها برای پردازش کلمه و ترکیب تصویر
exception روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
exception رد
exception اعتراض
exception استثناء
divide exception استثناء تقسیم
exception reporting گزارش گیری مخصوص
exception of judgl ردکردن داوریا دادرس
exception handling استثنا گردانی
bill of exception اعتراض نامه
make an exception استثناء قائل شدن
as a special exception <adv.> بطور استثناء
exception conoition وضعیت استثنایی
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
as a special exception <adv.> استثنأ
to make an exception استثنا کردن یا قائل شدن
divide exception خطای تقسیم
They gave me permission by way of an exception ... آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
I take exception to the tone of your remarks. من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Excepting [With the exception of] two students, no one could answer the last question correctly. به غیر از دو دانش آموز هیچ کس نتوانست آخرین پرسش را درست پاسخ بدهد.
five second rule قانون 5 ثانیه
by rule رسما
to rule out خارج کردن
to rule out رد کردن بی ربط دانستن
over rule مسلط شدن
to rule out غیر قابل دانستن
there is a rule that... که باید.....
three second rule قانون 3 ثانیه در بسکتبال
to go by a rule ازقانونی پیروی کردن
to rule off موازنه کردن
rule over حکمرانی کردن
rule out خط زدن
to rule on something حکم کردن در موضوعی [قانون]
rule off بستن حساب
rule of three قاعده اربعه متناسبه
rule out <idiom> حذف کردن
there is a rule that... قانونی هست
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
rule off ته دفتر را بستن
rule out غیر محتمل شمردن
rule out ممنوع ساختن
rule out جلوگیری کردن
rule out ردکردن
over rule باطل کردن
else rule قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
rule حکومت سلطه
rule نشان راه
as a rule معمولا
rule قانون
rule خط کش
rule گونیا
rule موقعیتهایی که یک تابع را شرح می دهند
rule نرم افزاری که قوانین و دانش خبره را در یک موضوع مشخص برای داده کاربر برای حل مشکل اعمال میکند
rule نظامات حکمرانی یاحکومت کردن
to rule something out چیزی را غیر محتمل شمردن
rule دستور
rule قاعده
It's a rule that ... قانون است که ...
rule حکم کردن
to rule something out چیزی را بی ربط دانستن
to rule something out چیزی را غیر قابل دانستن
by rule طبق مقررات
rule حکم
rule بربست قانون
rule [on something] حکم [در] [مورد] [برای] موضوعی
rule [on something] دستور [در] [مورد] [برای] موضوعی
rule اداره کردن
rule حکومت کردن
rule فرمانروایی
rule book کتابقانون
work-to-rule کارفقطدرحدقانوننهبیشتربهنشانهاعتراض
we make it a rule to قانون ما اینست که ...قانونی داریم که .....
chain rule قاعده زنجیری [ریاضی]
tokick against a rule ازقانون سرباززدن
trapezoidal rule قاعده ذوزنقهای
twentyfour second rule قانون 42 ثانیه در بسکتبال
two man rule قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
direct rule حکومتایالتیومحلی
to rule the roast اختیار داری کردن
sine rule قانون سینوس ها [ریاضی]
rule the roost <idiom> عزیز خانواده بودن ،سوگلی خانواده
pocket rule خط کش تاشو [ابزار]
carpenter's rule متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
folding rule متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
cosine rule قانون کسینوس [ریاضی]
L'Hôpital's rule قاعده لوپیتال [ریاضی]
L'Hôpital's rule قاعده هوپیتال [ریاضی]
commutative rule خاصیت جابجایی [ریاضی]
folding rule خط کش تاشو [ابزار]
carpenter's rule خط کش تاشو [ابزار]
cosine rule قانون کاشانی [ریاضی]
divisibility rule قانون بخش پذیری [ریاضی]
associative rule شرکت پذیری [ریاضی]
distributive rule خاصیت توزیع پذیری [ریاضی]
distributive rule قانون پخش پذیری [ریاضی]
inference rule قواعد استنتاج [منطق]
transformation rule قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
rule of inference, قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
pocket rule خط کش جیبی [ابزار]
carpenter's rule خط کش [ابزار]
folding rule خط کش [ابزار]
martial rule حکومت نظامی
gunner's rule روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
ground rule دستورالعمل
glass rule خط کش شیشهای
gag rule قانون منع مباحثه و منافره
foot rule خطکش یک فوتی درودگران
expedite rule مقررات سرعت بخشیدن به بازی پینگ پنگ
expansion rule قاعده بسط
hofmann's rule قاعده هوفمان
home rule حکومت ملی
home rule حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
markovnikoff's rule قاعده مارکونیکوف
hairline rule خط بسیار نازک
leader's rule تعیین مسافت امن
leader's rule روش تعیین مسافت امن هنگام اجرای تیر بالای سربوسیله تیربار
last chance rule مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
kundt's rule قاعده کونت
jointing rule شمشه کرم بندی
huckel's rule قاعده هوکل
despotic rule حکومت استبدادی
despotic rule حکومت مطلقه
slide rule خط کش محاسبه
slide rule خط کش مهندسی
slide rule خط کش ریاضی
golden rule قاعده زرین
majority rule شیوه رای گیری بر مبنای اکثریت ازاد
rule of law قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
cramer's rule دستور کرامر
cram's rule قاعده کرام
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
column rule خط برنج
chain rule قانون زنجیری
by rule and line با دقت خط کشیدن
bredt's rule قاعده برت
breach of rule نقض قانون
majority rule قانون اکثریت
the rule of law تامین قضایی
rule governed قاعده مند
rule of reason تفسیر قانونی توام با سوء نیت
rule of reason تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
rule of thumb حساب انگشت
rule of thumb حساب تخمینی و فرضی
rule of thumb حساب سر انگشتی
rule of thumb قانون کلی
rule of thumb قانون عمومی
rule of thumb قاعده سر انگشتی
rule the roost اختیارداری کردن
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
saytzeff's rule قاعده زایتسف
sequence rule قاعده توالی
sliding rule خطکش ریاضی
sliding rule خط کش مهندسی
ten second rule قانون 01 ثانیه در بسکتبال
the rule of law تامین قانونی
home rule حکومت داخلی
right hand rule قاعده راست گرد
nitrogen rule قاعده نیتروژن
mil rule قانون مربوط به رابطه میلیمی
octet rule قاعده هشتایی
petticoats rule تسلط زنان
phase rule قاعده فاز
mil rule قانون میلیم
meter rule مقررات مربوط به ساختن قایقهای بادی
plumb rule ریسمان کار یا شاقولی که روی تختهای اویزان باشد تخته کار
plumb rule خط کش معماری
metal rule خط کش فلزی
production rule قاعده
martial rule تحت حکومت نظامی
production rule تولید
midpoint rule قاعده نقطه میانی
subject to the british rule تابع حکومت انگلیس
subject to the british rule تحت تسلط دولت انگلیس
slide rule dial صفحه مدرج خط کش محاسبهای
nautical slide rule خط کش محاسبه دریایی
fifty move rule قانون 05 حرکت شطرنج
prices rule high مظنه ها بالا است
left hand rule قانون دست چپ
hard and fast rule قانون خشک و سخت
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
contra preferentum rule درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
foot rule correlation همبستگی سر انگشتی
rip fence rule حلقهشکافنردهای
right hand rule for electron flow قاعده راست گرد برای جریان الکترون
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com