Dictiornary-Farsi | The poison took effect after one hour. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
The poison took effect after one hour.	زهر پس از یکساعت اثر کرد اما حرفم در او اثر نداشت.


Other Matches

poison	زهر دادن
poison	مسموم کردن چیز خور کردن سم
poison	مسموم کردن
poison	سم
to take poison	زهر خوردن
poison	زهرالود سمی
poison	شرنگ
poison	زهر
they a his death to poison	مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
poison hemlock	شوکران یونانی
poison ivy	پیچک سمی امریکایی
poison oak	سماق سمی
poison oak	پیچک سمی امریکایی
poison pen	نوشته غرض الود
poison gas	گاز سمی
poison berry	مرگ ماهی
poison sumac	سماق سمی امریکایی
poison pen	نامه بی امضاء وتوهین امیز
poison-pen letter	نامهایکهحاویخبریناخوشایندباشد
He commited suicide by taking poison.	با خوردن زهر خود کشی کرد
Every so often . Every hour on the hour.	دم به ساعت
hour ly	ساعت به ساعت
zero hour <idiom>	لحظه دقیق حمله درجنگ
zero hour	هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
h hour	ساعت س
h hour	ساعت شروع عملیات
hour	ساعت
hour	وقت
hour	مدت کم
do not go in an u. hour	وقتی که ساعت بداست نروید
e hour	وقت مخصوص اجرای عملیات ستادی
zero hour	ساعت شروع عملیات
zero hour	ساعت س
zero hour <idiom>	لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
zero hour	لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
e hour	وقت ستادی
hour	06 دقیقه
lunch hour	ساعتصرفنهار
eleventh hour	آخرینفرصت
rush-hour	ساعت شلوغی
rush-hour	وقت پررفت و آمد
unearthly hour <idiom>	مزاحمت
The darkest hour is that before the down. <proverb>	تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
What's the charge per hour?	کرایه هر ساعت چقدر است؟
at the eleventh hour	در آخرین لحظات
at the elventh hour	دقیقه نود کاری انجام دادن
happy hour <idiom>	ساعات تفریح وخوشی
at an unearthy hour	بی موقع
It take one hour there and back.	رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
half hour	نیم ساعت
half hour	03 دقیقه
in hour's time	دو ساعت
watt hour	وات ساعت
man hour	واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود
man hour	نفر ساعت
man hour	واحد کار بر حسب ساعت
man hour	یک ساعت کار یک کارگر
the hour has struck	موقع بحران رسید
the hour has struck	زنگ ساعت زده شد
quarter hour	پانزده دقیقه
quarter hour	ربع ساعت
in the space of an hour	بفاصله یک ساعت
in hour's time	د ر
rush-hour	ساعت پرمشغله
kilowatt hour	کیلووات در ساعت
horsepower hour	توان اسب در ساعت
hour angle	زاویه نصف النهارجغرافیایی
hour angle	زاویه ساعتی
hour angle	زاویه ساعتی خورشید
hour circle	دایره ساعتی
hour circle	نصف النهار حلقه مدرج
hour glass	ساعت ریگی
hour meter	زمان شمار
quarter of an hour	یک چهارم سده
ampere hour	امپر ساعت
hour land	عقربه ساعت شمار
hour hands	عقربه ساعت شمار
ampere hour	امپر- ساعت
hour hand	عقربه ساعت شمار
man-hour	جمع تعداد ساعات کار
man-hour	نفرساعت
rush-hour traffic	ساعت شلوغی ترافیک
ampere hour meter	امپر- ساعت سنج
sidereal hour angle	زاویه ساعتی نجومی
var hour meter	کنتور مصرف کور
How did this half hour unfold?	این نیم ساعت چطور پیش رفت؟
local hour angle	زاویه ساعتی محلی
rush-hour traffic	وقت شلوغ رفت و آمد
watt hour meter	وات- ساعت سنج
kilowatt hour meter	کنتور کیلووات ساعت
ampere hour capacity	فرفیت باطری
life is not worth an hour's p	ساعتی هم نمیتوان به زندگی اطمینان داشت
watt hour meter	وات ساعت متر
greenwich hour angle	زاویه ساعتی بین نصف النهارسماوی گرینویچ و نصف النهار محل
watt hour meter	کنتور وات ساعت کنتور مصرف واقعی
hour angle gear	ساعتدندهدارگوشهای
ampere hour meter regulation	تنظیم امپر- ساعت سنج
the morning hour has gold in its mouth <proverb>	سحرخیز باش تا کامروا باشی
induction type hour meter	کنتور القائی
induction watt hour meter	کنتور وات ساعت القائی
volt ampere hour meter	کنتور مصرف فاهری
twenty four hour charge rate	امپر مجاز باتری
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.	هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید.
reactive volt ampere hour meter	کنتور مصرف کور
ampere hour efficiency of storage batter	بازده باتری انبارهای
reactive volt ampere hour meter	کنتور ولت- امپر- ساعت- راکتیو
by-effect	اثر فرعی
effect	کارموثر اجراکردن
to this effect	باین معنی
after-effect	اثر ثانوی
to go into effect	قابل اجرا شدن
to take effect	قابل اجرا شدن
by-effect	اثر جانبی
by-effect	نتیجه جانبی
after-effect	تاثیر بعدی
effect	عملی کردن معلول
by-effect	عوارض جانبی [اثر جانبی]
to come into effect	قابل اجراشدن
to come into effect	مجری شدن
to the effect that	دایربراینکه
to the effect that	مبنی براینکه
to this effect	ازاین قرار
effect	اجرا
to take effect	مجری شدن
effect	انجام دادن
effect	اجرا کردن
effect	تاثیر
effect	معلول
to take effect	قابل اجراشدن
cause and effect	علت و معلول
effect and cause	معلول و علت
What effect do you think the changes will have on you?	فکر می کنید تغییرات چه تاثیری بر شما داشته باشد؟
to the [that] effect <adv.>	با مفهوم [معنی] کلی
to say something to the effect that ...	ابراز کردن خود دایربراینکه ...
with effect from	از تاریخ ...
effect	مفید
effect	مفهوم نیت
effect	معنی
effect	نتیجه
effect	اثر
come to effect	قابل اجرا شدن
to go into effect	قانونی درست شدن
take effect <idiom>	قانونی درست شدن
to go into effect	کاربرد پذیر شدن
to take effect	قانونی درست شدن
to take effect	قانون شدن
to go into effect	قانون شدن
to take effect	کاربرد پذیر شدن
thermal effect	اثر گرمایی
to carry into effect	اجراکردن
to bring to effect	اجراکردن
skin effect	اثر سطحی
screening effect	اثر پوششی
size effect	تاثیر اندازه
to carry into effect	بموقع اجراگذاشتن
significant effect	اثر معنی دار
retarding effect	اثر تاخیری
restrictive effect	اثر کاهشی
restrictive effect	اثر انقباضی
significant effect	اثر مهم
redistribution effect	اثر توزیع مجدد
ripple though effect	اثر بازدارنده
ripple through effect	نتایج یا تغییرات یا خطاهای صفحه گسترده که به عنوان نتیجه یک مقدار تغییر یافته در یک خانه فاهر میشود
skin effect	اثر پوست
tau effect	پدیده تائو
shot effect	اثر ساچمهای
thermoelectric effect	اثر گرما- برق
surface effect	اثر سطح
shielding effect	اثر حفافتی
thermal effect	اثر گرما
substitution effect	اثر جانشینی
subsittution effect	اثر جانشینی
seebeck effect	پدیده زبک
seebeck effect	اثر زبک
schottky effect	پدیده شوتکی
steric effect	اثر فضایی
schottky effect	اثر شوتکی
shoaling effect	اثرات کم عمق
to bring to effect	انجام دادن
tax effect	اثر مالیات
put into effect	صورت دادن
put into effect	انجام دادن
corn-effect	ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
put into effect	جامه عمل پوشاندن
carry into effect	جامه عمل پوشاندن
put into effect	تحقق بخشیدن
carry into effect	تحقق بخشیدن
side effect	عوارض جانبی [اثر جانبی]
put into effect	به اجرا در آوردن
carry into effect	به اجرا در آوردن
special effect	جلوههایویژه
put into effect	به انجام رساندن
carry into effect	صورت دادن
put into effect	واقعیت دادن
carry into effect	تکمیل کردن
put into effect	تکمیل کردن
carry into effect	به انجام رساندن
carry into effect	عملی کردن
carry into effect	واقعی کردن
carry into effect	واقعیت دادن