Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
Other Matches
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
It doesnt solve anything.
دردی را دوا نمی کند
It doesnt matter. it is nothing.
چیزی نیست ( عیب ندارد )
She doesnt look her age .
از سنش جوانتر نشان می دهد
It doesnt accord with my calulations.
با حساب من جور درنمی آید
He doesnt do it for our black eyes.
عاشق چشم وابروی ماکه نیست
It doesnt look nice . It is useemly.
صورت خوشی ندارد
It doesnt pay . It is not worth the while.
صرف نمی کند
The shirt doesnt fit me.
این پیراهن اندازه ام نیست
She doesnt like that young man.
از آن جوان خوشش نمی آید
The chimney doesnt have enough draft .
این دود کش خوب هوانمی کشد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .
مقصودی ندارد
He doesnt play the piano either .
پیانوهم نمی زند
It doesnt ring true to me .
به گوشم درست نمی آید
It doesnt make any difference to me .
برای من فرقی نمی کند (ندارد)
My salary doesnt last me to the end of the month.
حقوقم به آخر ماه نمی رسد
Make sure the statuette doesnt topple over .
هوای مجسمه را داشته باش که نیافتد
The engine doesnt run smoothly .
موتور روان کار نمی کند
He doesnt belong to our set (clique).
دردار ودسته مانیست
Money doesnt grow on trees.
پول که علف خرس نیست
The sentence doesnt convey the meaning.
این جمله معنی رانمی رساند
The deal is off. Forget it . That doesnt count .
مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father.
جلوی پدرش سیگار نمی کشد
It doesnt meet the present day requirments(needs).
جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
The car engine doesnt run ( work ) .
موتور اتوموبیل کارنمی کند ( از کار ؟ فتاده )
to stamp out
خردکردن
to stamp out
خواباندن
he is not of that stamp
را ندارد
stamp out
خرد کردن
stamp out
فرونشاندن
stamp out
<idiom>
کاملاخراب کردن
he is not of that stamp
جنم ان
to stamp out
فرو نشاندن
he is not of that stamp
ازان جنس نیست
stamp
مهر
stamp
تمبر
stamp
پست جنس
stamp
نوع
stamp
منگنه کردن تمبرزدن
stamp
پابزمین کوبیدن مهر زدن
stamp
نشان دار کردن کلیشه زدن
stamp
تمبر یا مهرزدن
stamp
استامپ
stamp
نشان
stamp
نقش باسمه
stamp
چاپ
stamp
نقش بستن منقوش کردن
stamp
تمبر پست الصاق کردن
to stamp
[your foot]
پا به زمین کوبیدن
stamp pad
جوهردانمهر
postage stamp
تمبر پست
rubber-stamp
تصدیق کردن
To stamp the ground .
با پا بزمین کوبیدن
stamp tax
تمبر عوارض تمبر مالیاتی
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
stamp mill
اسیاب سنگ کوبی
stamp duty
حق تمبر
stamp duty
تمبر عوارض تمبر مالیاتی
stamp duties
حق تمبر
stamp duties
پول تمبر
trading stamp
تمبریکه برای تشویق در مقابل خرید کالا بخریدار میدهند
men of that stamp
این قبیل مردان
butter stamp
قالب کره سازی
to stamp the ground
با پا روی زمین کوبیدن
rubber stamp
مهر لاستیکی
to stamp on the memory
ذهنی کردن
to stamp on the memory
در ذهن منقوش ساختن
stamp mill
ماشین پرس یا منگنه
stamp one's foot
پا به زمین زدن
food stamp
تمبر خوراک
date stamp
مهرتاریخ
stamp rack
مهرچرخدندهدار
rubber stamp
با مهر لاستیکی مهر کردن
numbering stamp
مهرمخصوصشماره
to stamp your foot
پای خود را محکم کوبیدن
to stamp
[your feet]
با پاها محکم کوبیدن
[راه رفتن]
rubber-stamp
با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamp
مهر لاستیکی
rubber stamp
تصدیق کردن
food stamp program
برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
He couldnt care less. He doesnt give (care)a damn.
عین خیالش نیست
His objection doesnt apply . His objection is not valid .
ایرادش واردنیست
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.
خجالت سرش نمی شود
to stick up for
پشتی کردن
to stick up
مقاومت کردن
to stick up for
دفاع کردن از
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
non-stick
ناچسبنده
non-stick
ناچسبان
non-stick
ته لیز
non-stick
نچسب
to stick up
تندنوشتن
stick to your last
برشته خود بجسبد
stick-on
چسبنده چسبناک
stick out
جلو امدن
stick out
پیش امدگی داشتن
stick out
اصرار کردن
non-stick
تفلون
stick out
متحمل شدن
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
to stick up
گردن فرازی کردن
stick to your last
یا از حدخود بیرون نگذارید
stick
چوب بازی هاکی
stick
وقفه
stick
یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick
گروه پرنده
stick
چوب بازی
stick
هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick
تخته موج سواری شلاق
to stick on
[to]
چسباندن
[روی چیزی]
stick
تردیدکردن
stick
چسباندن
stick
چسبیدن
stick
فرورفتن
stick
گیر کردن گیر افتادن
stick
الصاق کردن چوب
stick
چماق
stick
وضع چسبندگی
stick
چسبناک
stick
الصاق تاخیر
stick
پیچ درکار تحمل کردن
stick up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up
برجستگی داشتن
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick
عصا
stick up
<idiom>
دزدی مسلحانه
stick
سوراخ کردن نصب کردن
stick up for
<idiom>
کمک کردن ،حمایت کردن
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
stick (someone) with
<idiom>
ترک چیز ناخوشایندی
stick with
<idiom>
ماندن با
stick around
<idiom>
همین دوروبر منتظر ماندن
stick around
درنگ کردن
he wants the stick
چوب میخواهد
stick-up
برجستگی داشتن
stick-up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
French stick
قرصدراز نازک نان
carrot and stick
<idiom>
قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
stick to one's guns
<idiom>
روی حرف خود ماندن
stick one's neck out
<idiom>
مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
to stick to one's guns
پای کاری محکم ایستادن
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
stick shift
دسته دنده
gear stick
دسته دنده اتومبیل
yard stick
خط کش
[ابزار]
yard stick
خط کش تاشو
[ابزار]
yard stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
stick out a mile
مثل روز روشن بودن
broom stick
دسته جاروب
To stick out ones chest.
سینه خود را بیرون دادن
stick umbrella
چتردستهچوبی
stick in the mud
بیعرضه
gun stick
سنبه تفنگ
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
fish stick
فیله ماهی سرخ کرده
filter stick
لوله صافی دار
dipper stick
کاسه بیل
control stick
سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
composing stick
قالب حروف چینی
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
gun stick
میل سمبه تفنگ
high stick
بالا بردن غیرمجاز چوب
polo stick
چوگان
night stick
چوب باتون
night stick
باتون
job stick
سکان هدایت دسته فرمان
job stick
دسته بازی
ingot stick
شمشه
honing stick
سنگ تیغ تیزکنی
hiking stick
دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
buff stick
چوبیکه چرم
walking stick
حشره راست بال امریکایی
stick-in-the-mud
ادم عقب مانده
stick-in-the-mud
ادم کند
stick-in-the-mud
طفره رو
stick-in-the-mud
بیعرضه
stick in the mud
محافظه کار
stick in the mud
ادم عقب مانده
stick in the mud
ادم کند
stick in the mud
طفره رو
stick-in-the-mud
محافظه کار
stick-in-the-muds
بیعرضه
walking stick
چوبدستی
walking stick
عصا
stick-ups
برجستگی داشتن
stick-ups
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-in-the-muds
محافظه کار
stick-in-the-muds
ادم عقب مانده
stick-in-the-muds
ادم کند
stick-in-the-muds
طفره رو
size stick
الت اندازه گیری پا
shed stick
چوبنخ
stick insect
حشرهی چوب کبریت مانند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com