English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
There is no hurry , there is plenty of time . عجله نکنید وقت زیاد داریم
Other Matches
We have plenty of time . خیلی وقت هست ( داریم )
to have plenty of time وقت کافی داشتن
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
I am in a great hurry . I am pressed for time . خیلی عجله دارم
plenty فراوانی بسیاری
plenty کفایت
plenty بسیار
plenty بمقدارفراوان
plenty فراوان
here is bread in plenty نان فراوان داریم
horn of plenty شاخ نشان وفور نعمت
it is plenty good enough خیلی هم خوب است
plenty of rain باران فراوان
here is bread in plenty نان بقدر کفایت هست
to have plenty of brawn آدم گردن کلفتی [قلچماقی] بودن
it is plenty good enough بقدر کفایت خوب است
plenty of rain باران کافی
He has plenty of drive . he is a go- getter . آدم کار بری است
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> آدم قحطی نیست.
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> ییله جو را بهانه بسیار است .
He is not too educated, but has plenty of horse sense . تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
no hurry شتاب نداریم
there is no hurry شتابی نیست
hurry up بشتابید
he is in a hurry to go عجله دارد برفتن
in a hurry <idiom> عجله داشتن
hurry دستپا چگی
I'm in a hurry. من عجله دارم.
I'm in a hurry. من عجله دارم
hurry عجله
hurry بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
hurry up زود باشید
hurry شتاب کردن
there is no hurry عجلهای نیست
no hurry عجلهای نیست
hurry شتابیدن
Tell that so and so to hurry up . به این ‏فلان فلان شده بگه عجله کند
hurry عجله کردن
in a hurry بزودی
in a hurry به اسانی
in a hurry در عجله
in a hurry در شتاب
hurry چاپیدن
hurry راندن شتاب
i am in a hurry for it عجله دارم یا در شتاب هستم
i am in a hurry for it زود میخواهم
hurry up عجله کنید
make a hurry بشتابید
make a hurry عجله کنید
Hurry up !Step on it ! Come on! یا الله عجله نکن !
hurry scurry باشتاب انجام شده
make a hurry زودباشید
hurry scurry درهم وبرهم
hurry scurry بطور درهم وبرهم
hurry skurry دستپاچگی شتاب زدگی
hurry skurry باشتاب انجام شده
hurry skurry درهم وبرهم
to make a hurry عجله کردن
to make a hurry شتاب کردن
hurry skurry ازروی دستپاچگی
hurry skurry بطور درهم وبرهم
hurry scurry ازروی دستپاچگی
hurry scurry دستپاچگی شتاب زدگی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
old time قدیمی
all the time <idiom> به طور مکرر
time is up وقت گذشت
behind time دیر
behind time بی موقع
time after time <idiom> مکررا
off time مرخصی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
for the time being <idiom> برای مدتی
time in ادامه بازی پس از توقف
once upon a time روزی
at a specified time در وقت معین یا معلوم
at the same time ضمنا"
on time مدت دار
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
on time <idiom> سرساعت
from time to time <idiom> گاهگاهی
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
It's time وقتش رسیده که
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
There is yet time. هنوز وقت هست.
just in time درست بموقع
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
at another time در زمان دیگری
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
what is the time? چه ساعتی است
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
many a time چندین بار
many a time بارها
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
two time دو حرکت ساده
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
to know the time of d اگاه بودن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d هوشیاربودن
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
three-four time نت
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time مدت از کار افتادگی
off time وقت ازاد
At the same time . درعین حال
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
four-four time چهارهچهارم
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
two-two time نتدودوم
some time یک وقتی
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
f. time روزهای تعطیل دادگاه
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
about time <idiom> زودتراز اینها
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> درهمه اوقات
time TIفرمان E
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time فرصت موقع
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time اندازه گیری زمان یک عملیات
any time <adv.> همیشه
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> همیشه
some time مدتی
time فرصت
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time and again بکرات
time and again چندین بار
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
there is a time for everything دارد
time ثیر قرار میدهد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com