English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
There was absolutely no point in her going . رفتن او اصلا" موردی نداشت
Other Matches
absolutely مستبدانه
absolutely <adv.> حتما
absolutely کاملا"
absolutely <adv.> قطعا
absolutely <adv.> کاملا
absolutely مطاقا"
to be absolutely determined کاملا مصمم بودن
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
I am absolutely baked. از گرما پختم
absolutely unique احد
absolutely dry کاملا
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
to be absolutely forbidden [prohibited] مطلقا ممنوع بودن
Absolutely disproportionate [totally] فیل و فنجان
The borrower is absolutely free to use the amount. وام گیرنده کاملا مختار به استفاده ازاین مبلغ است .
It is absolutely useless . It is a waste of time . بی نتیجه است
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
far point برد بینایی
point حد
point محل مرکز
point جهت مرحله
point مقصود
point اصل
point محل
point مرکز راس حد
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
point محل یا موقعیت
point درصد
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point پوینت
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
to the point مربوط بموضوع
to the point بجا
try for point تلاش برای کسب امتیاز
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
in point در خور
in point بجا
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point four اصل چهار
not to point بیرون از موضوع
off the point بطور بی ربط
the point is اصل مطلب این است
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point نقطه به نقطه
three point فن 3 امتیازی کشتی
to come to a point بنوک رسیدن
to come to a point باریک شدن
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
in point مناسب
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point نکته
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
to point to something به چیزی متوجه کردن
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point هدف
point مسیر
point مرحله قله
point پایان
point نقطه
point سر
on the point of going در شرف رفتن
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نشان میدهد
near point نقطه نزدیک
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
to point to something به چیزی اشاره کردن
point نوک
point تیزکردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point امتیاز
point راس
point رسد نوک
point هدف گیری کردن
point نشانه روی کردن
point به سمت متوجه کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point باریک کردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point نوک گذاشتن
point نوکدار کردن
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point گوشه دارکردن
point متوجه ساختن
point نقطه گذاری کردن ممیز
not to point پرت بیجا
point اشاره کردن
not to the point خارج از موضوع
point of weld نقطه جوش
release point نقطه رهایی ستون راهپیمایی
release point نقطه رهایی
reentry point نقطه بازگشت
point operation عمل نقطهای
restart point نقطه باز اغازی
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
point particle ذره نقطهای
reference point نقطه مبنا
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
symmetry point نقطه تقارن
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of regard نقطه دید
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
reorder point نقطه سفارش مجدد
point of loading نقطه بارگیری
point of intersection نقطه تلاقی
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight نقطه دید
reporting point نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
point of support تکیه گاه
point of symmetry نقطه تقارن
reorder point نقطه تجدید سازمان یا تجدیدگسترش
point of support نقطه اتکا
point protector سرمداد
projection of a point تصویر نقطه
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
principle point مبداء اصلی
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
radix point ممیز
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
reentry point نقطه باز گذشت
rear point اخرین قسمت عقب دار
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
rear point قسمت نوک عقب دار
radix point نقطه ممیز
radix point نقطه مبنا
point plotting رسم نقطه
pin point تعیین دقیق نقاط
pin point اتی
pin point نقطهای
pivot point نقطه مفصلی
pivot point لولائی
pivot point نقطه چرخش ناو
pivot point نقطه نشانه
pivot point مرکز چرخش
plate point نقطه پلیت
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland از دهانه لوله
point bland نزدیک به دهانه لوله
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
pin point تعیین محل کردن
pin point پیدا کردن
pin point کشف کردن
null point نقطه صفر
object point سمت مورد توجه
object point مقصد
objective point سمت مورد توجه
objective point مقصد
octal point ممیز هشت هشتی
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
operating point نقطه کار
optimum point نقطه مطلوب
optimum point نقطه ایده ال
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
penetration point درجه نفوذ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com