Dictiornary-Farsi | They have seized ( dominated) the country. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 127 (7 milliseconds)

English	Persian
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند


Other Matches

dominated	چیره شدن
dominated	حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominated	تفوق یافتن
seized	ربودن
seized	ضبط یا توقیف یاتصرف کردن
seized	قبض کردن
seized	قاپیدن
seized	ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized	نشستن
seized	گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
seized	ربون
seized	قاپیدن توقیف کردن
seized	دچار حمله
seized	شدن
seized	درک کردن
seized	تصرف کردن
seized	گرفتن
seized	نج پیچ کردن طناب
seized	اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized	بتصرف اوردن
he seized upon the chance	ازموقع استفاده کرد
Why have you seized on this topic?	چرا چسبیدی به این موضوع ؟
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
Over 1,000 pirate discs were seized during the raid.	بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
one country or another	این یا یک کشور دیگری
in the country	در حومه شهر
in the country	درییلاق
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
the country is ours	کشور مال ما است
up country	ییلاقی
up country	نواحی داخل کشور
in this country <adv.>	در اینجا
in this country <adv.>	در این کشور
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
country	کشور
country	مملکت
country	بیرون شهر دهات
country	دیار
country	ییلاق
country seats	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country-and-western	رجوع شود به music country
country dancing	نوعیرقص
country seat	خانهی اربابی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
mother country	کشور اصلی
self supporting country	کشور خود کفا
cross-country	دو صحرانوردی
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
the youth of the country	جوانان کشور
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
traitor to one's country	خائن به کشور
traitor to one's country	وطن فروش
mother country	میهن
country house	خانهروستایی
Turkey (country)	ترکیه
country clubs	باشگاه خارج از شهر
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
bordering country	ملت همسایه
tropical country	گرمسیر
rough country	تپه ماهور
bordering country	کشور همسایه
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
country town	شهرستان
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
country club	باشگاه خارج از شهر
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country man	هم میهن
host country	کشور میزبان
home country	محل تولید
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country life	زندگی روشنایی
home country	کشور اصلی
country side	بیرون شهر حومه شهر
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
forwarding country	کشور فرستنده
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
donner country	کشوربخشنده
cross country	خارج از جاده
cross country	میان بر
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
donner country	کشور کمک کننده
donee country	کشور کمک گیرنده
country court	دادگاه بخش
rolling country	زمین پوشیده
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
p was restored in the country	کشورامن شد
open country	زمین باز
rough country	سرزمین ناهموار
self supporting country	کشور متکی به خود
broken country	زمین مضرس
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
north country	انگلستان شمالی
native country	میهن
native country	وطن
natire country	میهن
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
broken country	زمین دوعارضه
country of origin	کشور مبداء
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
cross country mill	نورد چلیپایی
west country whipping	بست غربی
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
fenow country men	هم میهن
cross-country ski	اسکیرویچمن
small country town	شهرستان کوچک
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .