English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
Other Matches
As part of my training, I spent a year abroad. درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
A firend last year and an aquaintance this year!. <proverb> پارسال دوست امسال آشنا.
tenant from year to year مستاجر یک ساله
All the year round. Yes in year out . سالی دوازده ماه ( هر سال )
year to year fluctuation نوسانات سالیانه
greater شهر و حومه و شهرکهای اطراف آن
greater بزرگتر
greater than بزرگتر از
is greater than بزرگتراستاز
greater covert پرهایبزرگتر
the greater lumen خورشید
is equal to or greater than مساوییابزرگتراز
the greater lumen نیر اعظم
greater trochanter لگنبزرگ
greater plantain بارهنگ [گیاه شناسی]
greater plantain بارهنگ
greater plantain تخم سفید
greater pectoral ماهیچهسینهایبزرگ
greater rosary تسبیح 561 دانهای
greater magellanic cloud ابر ماژلانی بزرگ
greater alar cartilage غضروفبزرگسربینی
to be all abroad بکلی دراشتباه بودن
to be all abroad گیج شدن
abroad پهن
to go abroad به خارج [از کشور] رفتن
abroad بیرون
abroad ممالک بیگانه
to be all abroad ازمرحله پرت بودن
abroad گسترش یافته
abroad وسیع
to go abroad سفرکردن
abroad بیگانه
to be all abroad متحیرماندن
get abroad منتشر شدن
abroad خارج از کشور
get abroad پهن شدن
abroad خارج
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
visitors from abroad بازدید کنندگان خارجی
at home and abroad در داخله و خارجه
at home and abroad در سفر و حضر
to publish abroad در همه جا شهرت دادن
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
reactions from abroad واکنش مردم در کشورهای خارجی
My brother has gone abroad. برادرم رفته خارجه [خارج از کشور]
publish abroad در همه جا شهرت دادن
residing abroad مقیم خارجه
to bruit abroad انتشار دادن
to bruit abroad شایع کردن
I am very much opposed to your going abroad. با رفتن شما بخارج سخت مخالفم
not valid abroad در خارج [از کشور] معتبر نیست
at home and abroad در درون و بیرون کشور
citizen abroad شهروند مقیم خارج
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
net factor income from abroad خالص درآمد عوامل از خارج
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
live-in سرخانه
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live به سر بردن
live سرزنده
live-in زیست کننده در محل کار
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live on بازهم زنده بودن
live on بزندگی ادامه دادن
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live down باخاطرات زنده ماندن
to live through something چیزی را تحمل کردن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
to live through something تاب چیزی را آوردن
live دایر
live تحت پتانسیل
live برقدار
live تیراندازی جنگی
live مهمات جنگی
live فشنگ جنگی
live موثر
live زنده
live :زنده
live زنده بودن
live : زندگی کردن زیستن
live زنده کردن
live جریان دار
last year پارسال
in the year one در زمان بسیار پیش
last year سال گذشته
in the a. year of درسال فرخنده فال
in the a. year of درسال خجسته
f.year old پنج ساله
in the year در سال 3491
year in year out همیشه
year in year out سال دوازده ماه
year by year همه ساله
year by year سال بسال
the f.of the year برگ ریزان
within a year در عرض یک سال
New Year سال نو
New Year سال جدید
off year سال کسادی
off year سال کم فعالیت
off year سال کم محصول
next year سال دیگر
next year سال بعد
each year هرسال
year سنه
year سال
d. year سال میلادی مسیحی
year سال نجومی
live forever ابرون ریشه دار
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live load بارزنده
live round تیر جنگی
live load سربار
live load بار زنده
live load بار رونده
live forever ابرون گس
to live in luxury خوش گذرانی کردن
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
to live to oneself تنها زندگی کردن
live ammunition مهمات جنگی
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live bearing زنده زا
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
live data داده موثر
to live in privacy تنهازیستن
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live exercise تمرین با تیر جنگی
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
live oak بلوط ویرجینیا
to live fast ولخرجی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to die or to live مردن یازیستن
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
long live پاینده باد
long live زنده باد
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live out the night شب را بسر بردن
live out the night شب را صبح کردن
live round گلوله جنگی
live steam بخار زنده
live stock چارپایان اهلی
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live vessel شناوه با خدمه
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
does your father live ایا پدر شما زنده است
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
live load بارموثر
live wire سیم برقدار
live wire سیم زنده
live wires سیم برقدار
live ball توپ در جریان
live ball توپ زنده
live wires سیم زنده
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
To live off ones capital . ازمایه خوردن
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
live forever زندگی ابدی
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live in luxury درنعمت زیستن
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
sabbatic year مرخصی هر هفت سال یکبار
New Year's Day روز اول ژانویه که آغاز سال نو مسیحیان است
In the year 2000… درسال 2000...
solar year سال خورشیدی
year-round <idiom> همه ساله
tax year مالیات سالانه
She shot up last year . پارسال یکدفعه قد کشید
intercalary year سال کبیسه
sidreal year سال نجومی
year-end سالپایانی
sothic year سال خورشیدی مصری
solar year سال شمسی
sabbatical year در دوران یهودیان باستان سال هفتم که طی آن زمین را آیش می کردند و بدهکاران را می بخشیدند
sabbatical year مرخصی هر هفت سال یکبار
rainy year آبسال
sluggish year سال رکود
Christmas comes but once a year. <proverb> جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
sluggish year سال کسادی
school year سال تحصیلی
During (in)the current year. درسال جاری
the year past سال گذشته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com