Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
Things will turn out all right!
همه چیز دوباره خوب میشود!
Search result with all words
Surely things wI'll turn out well for him in the end.
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
Other Matches
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion).
اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
to turn
[to turn off]
[to make a turn]
پیچیدن
[با خودرو]
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
the four last things
مراحل چهارگانه
things
اشیا
take away your things
اسباب خود را از اینجا ببرید
things
اموال
the four last things
اخرت
the r. of all things
برگشت همه چیزبحال کامل خودردر روزمعاد
It is one of those things.
گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
things were at the
مغلوب کردن
things
اسباب
I must think things over.
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
among other things
میان چیزهای دیگر
see things
<idiom>
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
to keep things to oneself
نگه داشتن
[رازی]
nature
[of things]
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
to keep things to oneself
حفظ کردن
[رازی]
things have come to a pretty
کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
forbidden things
منهیات
things hired
اعیان مستاجره
It is in the nature of things.
این موضوع ذاتا اینطور است.
things in action
اموال دینی
forbidden things
مناهی
to botch things up
تباهی کردن
to botch things up
بهم زدن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
priceable things
اموال یا اشیا قیمتی
swimming things
لوازم شنا
[حمام]
other things being equal
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
other things being equal
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
forbidden things
نواهی ممنوعات
forbidden things
محرمات
outward things
محیط
all things come to him who waits
<proverb>
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
if things shape right
درامدن
if things shape right
از اب درامدن
if things shape well
مایه امید واری بودن
outward things
جهان برونی یا فاهر
things in action
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
things in possession
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
bathing things
لباس شنا
[حمام]
swimming things
لباس شنا
[حمام]
things in possession
اموال عینی
Things can't remain this way.
<idiom>
این جسارت است !
[اصطلاح روزمره]
Things can't remain this way.
<idiom>
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
Things can't remain this way.
<idiom>
این گستاخی است !
[اصطلاح روزمره]
To fix things for someone.
کار کسی را راه انداختن
of all
[things or people]
<adv.>
مخصوصا
[چیزی یا کسی]
to stir
[things]
up
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
bathing things
لوازم شنا
[حمام]
Take things as you find them.
<proverb>
مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
Moderation in all things.
<proverb>
در همه چیز اعتدال داشته باش.
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
Things are going well for me these days .
وضع من این روزها میزان است
Keep an eye on things.
هوای کاررا داشته باش
keep an eye on things.
مواظب جریان باش
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
Such things just dont interest me.
توی این خطها نیستم
To take things easy(lightly)
کارها را آسان گرفتن
To make a distinction between two things.
بین دوچیز امتیاز قایل شدن
It all depends on how things develop.
بستگی دارد چه پیش بیاید
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
She is fond of sweet things.
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
If things changer one day then …
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
to make things hum
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
to always look for things to find fault with
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
to set or put things straight
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
worst amoung permitted things
ابغض الحلال
Things are very slack (quiet) at the moment.
فعلا" که کارها خوابیده
We don't do things by half-measures.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
Things are coming to a critical juncture .
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
free loan of non fungible things
عاریه
see the world (things) through rose-colored glasses
<idiom>
فقط خوبیهای یکچیز را دیدن
To get things moving. To set the wheels in motion.
کارها راراه انداختن
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
In the nature of things, young people often rebel against their parents.
طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer.
کانالتان را فردا
[به این برنامه]
تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
turn-over
مقدار فروش
U-turn
زیروروشدگی
to turn something
تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
turn up
<idiom>
به طور ناگهانی فاهر شدن
to turn
ترش شدن
[آشپزی و غذا]
Something wI'll turn up .
خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
turn-over
حجم معاملات
To turn against someone.
با کسی چپ افتادن.
[مخالف شدن]
to turn
بریده شدن
[آشپزی و غذا]
turn to
توجه
turn to
مبارزه
turn over
تفویض کردن
turn over
احاله کردن
turn over
برگردان تعویض
turn over
محصول بازده
turn over
عملکرد
turn over
عایدی فعالیت
turn over
سرمایه
turn over
واژگون شدگی
turn over
برگشتگی
turn to
عطف توجه مراجعه
turn to
بکار پرداختن
turn over
انتقال
turn-over
حجم فروش
turn-over
گردش معاملات
right-about turn
گردشصورتبهجهتمخالف
no U-turn
دوزدنممنوع
U-turn
وارونی
U-turn
دگرگونی
U-turn
دور
U-turn
دورزنی
U-turn
دور کامل
whose turn is it?
نوبت کیست
turn over
ورق زدن
turn down
<idiom>
کم کردن صدای بلند
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
to turn something into something
تغییر دادن به
to turn something into something
تبدیل کردن به
turn
جاخالی دادن
to turn out
به پایان رسیدن
to turn something as far as it will go
تا آخر پیچاندن
to turn
[into]
تبدیل شدن
[به]
My turn!
حالا نوبت منه!
to be one's turn
[go]
نوبت
[کسی]
شدن
turn over
زیر رو کردن
to turn
[into]
تغییر کردن
to turn
[into]
عوض شدن
to turn
[into]
تغییر دادن
to turn out
به نتیجه
[ویژه ای]
رسیدن
How did it turn out?
[قضیه]
چطور تمام شد؟
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
turn off
<idiom>
پیچیدن به طرف یک راه دیگر
turn off
<idiom>
بستن ،خاموش کردن
turn in
<idiom>
به رختخواب رفتن
turn in
<idiom>
گزارش دادن
turn in
<idiom>
کمک کردنبه کسی،دادنبه کسی
turn out
<idiom>
خالی کردن
turn out
<idiom>
نتیجه ،پایان
turn out
<idiom>
turn
پیچیدن
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
turn up
<idiom>
پیدا شدن
turn to
<idiom>
رفتن وکمک گرفتن
turn over
<idiom>
فروختن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
turn over
<idiom>
به کسی برای مراقبت با استفاده سپردن
turn over
<idiom>
نا امید وافسرده شدن
turn out
<idiom>
خاموش کردن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
turn down
<idiom>
رد کردن،نپذیرفتن
turn over
مرور کردن
turn
دور
three turn
چرخش از جلو بعقب و بعکس با تغییر لبه اسکیت
to take a turn
چرخ زدن
turn
دور زدن
to turn to
دست بکاری گرفتن
turn up
فاهر شدن
about turn
عقب گرد
about-turn
عقب گرد
to turn down
وارونه یاپشت رو گذاشتن تاه زدن برگرداندن
turn
تراشیدن
turn
چرخیدن
ti turn in
تو گذاشتن
to take a turn
گشت زدن
turn-off
قط ع منبع تغذیه یک ماشین
turn
پیچ مسیر
turn
چرخیدن تاباندن
turn
پیچ تغییر سمت ناگهانی اسکیت
to turn up
حاضرشدن رخ دادن
to turn up
رد کردن از خاک دراوردن امدن
turn
برگشت شناگر
turn-on
پاس با دگیدن گیرنده توپ به جلو و تغییر سمت به وسط
turn off
خاموش کردن یاشدن
turn off
محل چرخش
turn up
رخ دادن
turn
نوبت
to turn on any one
باکسی بد شدن
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to turn off
قطع کردن
to turn off
برگرداندن
to turn down
رد کردن
far turn
پیچ سمت جایگاه
to turn about
گرداندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com