Dictiornary-Farsi | Thinking of it still gives me a pang. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 47 (5 milliseconds)

English	Persian
Thinking of it still gives me a pang. [Colloquial]	هنوز من را آزار می دهد [اذیت می کند] وقتی که در باره آن فکر می کنم.


Other Matches

pang	احساس بد وناگهانی
pang	حمله سخت
pang	درد سوزش ناگهانی
pang	تیر کشیدن
pang	اضطراب سخت وناگهانی
pang	درد سخت
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
a pang of love	احساس رنج آور عشق
to feel a pang of guilt	ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
to feel a pang of jealousy	ناگهانی احساس حسادت کردن
To see her [The sight of her] gives me a pang in my heart.	وقتی که او [زن] را میبینم مانند اینکه نیش به قلبم می زنند.
to be touched [hit] by a pang of regret	ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
Am I right in thinking ...	آیا درست فکر میکنم که ...
to never let yourself get to thinking like them <idiom>	نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
thinking	فکرکننده
thinking	باشعور
thinking	تفکر
productive thinking	تفکر افرینشی
creative thinking	اندیشیدن افرینشی
convergent thinking	تفکر همگرا
concrete thinking	تفکر عینی
associative thinking	تفکر تداعی گرا
affective thinking	تفکر عاطفی
abstract thinking	تفکر انتزاعی
wishful thinking	تفکر ارزومندانه
wishful thinking	خواسته اندیشی
wishful thinking	افکار واهی و پوچ
lateral thinking	حلمشکلیباکمکگرفتنازقوهتخیل
creative thinking	تفکر اخلاق
divergent thinking	تفکر واگرا
free thinking	ازادی از قیود مذهب
I am thinking of your own good.	من خو بی شما رامی خواهم
thinking type	سنخ اندیشه ورز
thinking cap	طرز تفکر
to set thinking	بخیال انداختن
paralogical thinking	اندیشیدن سفسطه امیز
magical thinking	جادویی اندیشی
immersed in thinking	فرورفته در فکر
immersed in thinking	غرق اندیشه
It makes me sick just thinking about it!	وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
primary process thinking	اندیشیدن در فرایند نخستین
I should bring you round to my way of thinking .	باید تو راهم با خودم همفکر کنم
It set me thinking . It made me think .	مرابفکر واداشت ( انداخت )
put on one's thinking cap <idiom>	زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.	من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
A castle in the air. Wishful thinking.	آرزوی واهی ( خیالی)