Dictiornary-Farsi | This position is much too small for me . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
This position is much too small for me .	این سمت برای من خیلی کوچک است


Other Matches

small	خرده
small	کوچک
small	جزئی کم
small	ریز
small	بزرگ نه
small	محقر خفیف
small	جزیی
small	کوچک شدن یاکردن
small	دون
small	پست
small	غیر مهم
It's too small	آن خیلی کوچک است.
small ad	تبلیغ
small	کم
they sing small now	اکنون دیگر صداشان در نمیاید
they sing small now	دیگر جیک نمیزنند
they sing small now	سرافکنده شده اند
to grind small	خوب نرم کردن
to live in a small way	با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
small change	پول خرد
he has small greek	کمی یونانی میداند
he has a small p in shimran	او ملک کوچکی درشمیران دارد
small change	ناچیز
great and small	خردوبزرگ
small change	کم اهمیت
small change	کم ارزش
small-town	کم سروصدا
the small hours	ساعات بعد از نیمه شب
money of small d.	پول خرد
Just a small portion.	یک پرس کوچک
a small car	یک اتومبیل کوچک
small fry <idiom>	شخص غیر مهم ،جوانان
My salary is too small for me .	کمترین توجهی نکرد
small screen	صفحهتلویزیون
small clothes	نیم شلواری
small business	تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small gross	قراص کوچک
small blade	تیغکوچک
small-town	شهرستانی
small-town	وابسته به شهرهای کوچک
I'd like some small change.	من قدری پول خرد میخواهم.
small businessman	تاجرشرکتهایکوچک
it is ridiculously small	بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
small ale	ابجو ابکی وارزان
small cloths	نیم شلواری
small craft	کرجی ها
small craft	کشتیهای کوچک ضتی ب
small detail	جزء کوچک
small farmers	کشاورزان خرد یا کم مایه
small game	پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small game	پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small hours	ساعات عبادت صبحگاهی
small cloths	جامه بچگانه
small clothes	جامه بچه گانه
small claim	ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small ball	پرتاب بی حالت
small beam	تیرچه
small beer	چیز بی اهمیت
small beer	ابجو پست وکم الکل
small bells	زنگوله
small bore	جنگ افزار کالیبر کوچک
small circle	دایره صغیره سماوی
small circle	دایره صغیره
small intestine	روده کوچک
small intestine	معاء دقاق
small intestine	روده باریک
small shot	ساچمه
small sircraft	هواپیمای کوچک
small stuff	طناب نازک
small stuff	ریسمان
small timer	ادم بی اهمیت
small tool	ابزار کوچک
small truck	کامیون کوچک
live in a small way	بدون سر و صدا زندگی کردن
small ship	کشتی کوچک یا با طول کم
small print	حروف چاپی ریز
small print	چاپ ریز
small letter	حرف ریز
small letters	حروف کوچک چون bوa
small lot	نوبه کم تعداد
small lot	نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small merchants	کسبه جزء
small minded	کوته نظر
small minded	دارای ذوق واستعداد محدود
small potato	ادم یا چیز بی اهمیت
live in a small way	با قناعت زندگی کردن
small arms	سلاحهای کالیبر کوچک
small time	ناچیز
small-scale	طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale	مقیاس کوچک
a small grimace	اخم
a small grimace	معوج سازی [صورت]
small talk	حرف مفت
small talk	حرف بیهوده زدن
small fry	کوچک
small fry	بچگانه
No small number of ...	تعداد زیادی [از مردم]
small arms	سلاحهای سبک
small arms	جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
I have no small change.	من پول خرد ندارم.
a small grimace	شکلک [به خاطر قهر بودن]
small time	بی اهمیت
small-time	ناچیز
small-time	بی اهمیت
small-minded	کوته نظر
small scale	بمقدار کم
small scale	بمقیاس کم
small scale	مقیاس کوچک
small scale	طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale	بمقیاس کم
small-scale	بمقدار کم
small hours	سحرگاهان
small reservoir at well top	منبع
small scale integration	قطعه
small piece of brick	کلوک
small pair of compasses	پرگاره
small claims court	دادگاه دعاوی کوچک
his face is p with small pox	رویش ازابله پرازچاله است
small scale industry	صنعت به مقیاس کوچک
small scale integration	مجتمع سازی در مقیاس کوچک
small pieces of bread	خرده یاریزه نان
The ring is too small for my finger.	انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
She is svelt . she has a small waist .	دختر کمر باریکی است
small-minded opinions	عقاید کوته نظر
a building of small scale	عمارت کوچک
I asked for a small portion.	من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small business computer	کامپیوتر کوچک تجاری
small country town	شهرستان کوچک
small earthen pot	دیزی
small hand cultivator	ماشینشخمزنیکوچکدستی
small craft warning	پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small drawstring bag	کیفکوچککیسهای
small detached house	خانهتکیکوچک
Trifling ( small) happenings of life .	اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
Do not entrust great affairs to the small. <proverb>	به خردان مفرماى کار درشت .
small computer system interface	میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
small computer systems interface	واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise !	شما کجا اینجا کجا !
position	قراردادن یاگرفتن
on position	وضعیت وصل
position	شغل
position	حالت محل سازمانی
position	مستقرشدن یاکردن
position	قراردادن امورات مربوط به وفایف
position	شکل موقعیت
position	موقعیت
position	وضع
position	موضع
position	مرتبه مقام
position	نهش
position	جایگاه
position	مقام یافتن سمت
position	منصب
position	وضعیت موضع
position	وضعیت
position	مقام
position	موضعگیری مدافع موضعگیری مدافع
to be in a position to do something	موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
position	جا
position	وضع چگونگی
position	مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position	قرار دادن چیزی در محل خاص
position	محل چیزی
position	مقام شغل سازمانی
y position	حالت- ایگرگ
an a for a position	درخواست دهنده برای کار
position	نظریه
t position	حالت یک اسکیت عمود براسکیت دیگر
position	بردار مکان [ریاضی]
position	محل
position	شغل رسمی
straight position	فرم مستقیم
tuck position	موفقیتجمعشده
position of the ligament	طرزقراگیریرباط
He has not enough experience for the position.	برای اینکار تجربه کافی ندارد
position marker	نشانگرموقعیت
holding position	وضعیت انتظار و در جا زدن وضعیت انتظار هواپیما درمحوطه تاکسی کردن
stag position	پاباز در هوا
starting position	وضعیت صفر
position vector	بردار مکان [ریاضی]
sign position	مکان علامت
sign position	موقعیت علامت
sitting position	وضعیت نشسته
pole position	آغازگاه [ستاره شناسی] [ارتش]
squatting position	وضعیت چمباتمه در تیراندازی
shooting position	حالت بدن و اسلحه در تیراندازی
steinitz position	پوزیسیون اشتاینیتسی
pike position	وضعخمشدنبدنشکل7باپاها
leg position	مدلپا
waltz position	رقص والس
unit position	مکان واحد
to seek a position	نظر خواستن
to seek a position	مشورت کردن
to seek a position	جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
supplementary position	موضع تکمیلی
supplementary position	موضع یدکی
switch position	موضع رابط دفاعی
stag position	وضع پاهای باز
validated position	محل سازمانی خالی
validated position	شغل بلاتصدی سازمانی