English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
Those were the days . Good old days . یاد آنروزها بخیر
Other Matches
a few days چند روزی
every three days سه روزیکبار
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
days یوم
days روز
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
these days <adv.> این روز ها
One of these days . همین روزها
Every three days . سه روز درمیان
these days <adv.> در این روزگار
these days <adv.> امروزه
an a days یک روز در میان
Two more days to go before (until). . . دوروز مانده تا ...
nine days wonder چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
in the days of درایام
in the days of در روزگار
in the next few days درهمین چند روزه
the a of days خدای ازلی
in these latter days در این روزگاراخر
the days of old روزگار پیشین
one of these days دراینده نزدیک
the a of days خدای سرمدی قدیم الایام
one or two days یکی دو روز
two days d دو روز درنگ
two days d دو روز معطلی
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
I want to take a couple of days off . یک ردوروز مرخصی می خواهم
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
gang days روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
Things are going well for me these days . وضع من این روزها میزان است
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
I will be staying a few days من میخواهم یک هفته بمانم.
young days جوانی
Their birthdays are four days apart. روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
days of grace ایام مهلت
One hardly ever sees him these days. اینروزها کم پیداست
It was customary in the old days that. . . درگذشته رسم بر این بود که ...
To be counting the days . روز شماری کردن
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
to end one's days مردن
man days نفر در روز
settling days روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
During the past few days. طی چند روز گذشته
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
ember days روزهای روزه ودعا
running days ایام هفته
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
dog days ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
The days are getting shorter now . روزها دارند کوتاه می شوند
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
appointed days وعده های ملاقات
today of all days مخصوصا امروز
appointed days تاریخ ها
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
Midsummer's Days جشن 42 ژوئن
appointed days قرار های ملاقات
pay-days روز پرداخت حقوق
Midsummer Days جشن 42 ژوئن
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
days of grace مهلت اضافی
His days are numbered. <idiom> زمان فوت کردنش نزدیک است.
somebody's days are numbered <idiom> فوت کردن کسی
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
within three days of demand در طی سه روز پس از تقاضا
days on end چند روز متوالی
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
the days of woman's state of discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
days sight draft برات دیداری 06 روزه
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Cash is in short supply these days . از حقوق ماهانه ام کم کنید
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
What is good for the goose is good for the gander . One cant apply double standards . یک بام ودو هوانمی شود
HE is good at math. He has a good head for figures. حسابش ( ریاضیات ) خوب است
Good gracious ! Good heaven ! My god ! پناه برخدا
good will حسن نیت
good will حق کسب و پیشه وتجارت
good look خوش نما
good will سرقفلی
good will میل
to be up to no good کار بدی [خطایی] کردن
very good بسیار خوب
it is in good keep خوب نگاه داشته یاحفافت شونده
it is in good keep انراخوب نگاه میدارند
in good f. نیت پاک
much of it was good مقدار زیادی از ان خوب بود خیلیش خوب بود
of a good d. خوش مشرب
no new is good new نبودن خبر
no new is good new یارویدادتازه خودیک خبر خوشی است
of a good d. خوش حالت
good will رضامندی
particular good عین شخصی
to come to good نتیجه خوب دادن
to be good-looking خوشگل بودن
Go while the going is good . تا فرصت با قی است برو
to look good خوشگل بودن
Good for you دست خوش
good-looking <adj.> خوشرو
good-looking <adj.> خوش قیافه
It's good to see you again. خیلی خوشحالم از اینکه شما را دوباره میبینم.
do someone good <idiom> سود بردن از کسی
for good <idiom> برای همیشه ،پایدار
so far, so good <idiom> تا حالاهمه چیز روبه راه است
well and good <idiom> رضایت بخش
to look good زیبا بودن
What is the use ? what good wI'll it do ? فایده اش چیست ؟
to come to good عاقبت بخیرشدن
to come to good راست امدن
well and good باشد چه ضرر دارد
your is not as good as his مال شما انقدر خوب نیست که مال او
You did well. Good for you. خوب کردی
What is good enough for others should be good enough for you. خونت که از بقیه رنگین تر نیست
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
I'm still not quite sure how good you are. من هنوز هم نمی دونم که تو واقعا چقدر خوب هستی.
He went for good. رفت و دیگه نیامد
to be good-looking زیبا بودن
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
good خوب
good سود مال التجاره
as good as بهمان خوبی
good مال منقول محموله
good کالا
good جنس
good توپ زنده
good مسیر خاکی مرطوب و محکم
good for nothing بی ارزش
good خیر
good کامیابی
good نیکو
good نیک
good پسندیده خوش
good مهربان
good سودمند مفید
good شایسته
good قابل
good پاک معتبر
good صحیح
good ممتاز ارجمند
good سودمند
good for nothing بی عرضه
good for nothing بی مصرف
do good احسان کردن
do good to others بدیگران نیکی کنید
good f. مهربانی
good f. خوش قلبی
for good بطور قطعی
for good برای همیشه
good a عصر شمابخیر
good d. بامدادنیک
good d. صبح شما بخیر
good by خدا حافظ بدرود
do good نیکی کردن
come to good نتیجه خوب دادن
good معتبر موجه نسبتا" زیاد
good خیر فایده
good اجناس
good looks زیبایی
good looks قشنگی
as good as خیلی خوب
by the good of با مساعی جمیله
by the good of با کمک
good by وداع
good-looking شکیل
good-looking خوش منظر
good looking شکیل
good-for-nothing شخص یا چیز بیمعنی
good looking خوشگل
very good خیلی خوب
good looking زیبا
good looking خوش منظر
good-looking خوشگل
good-looking زیبا
good-for-nothing حرف مفت
good king اسفناج صحرایی
Good morning پگاه خجسته باد
Well ,well !Good heavens! عجب ! عجب !
giffen good کالای گیفن
free good کالای رایگان
for the public good برای خیر عموم
Good day! روز خوش
for good's sake بخاطر خدا
It is much too good for him . it is much more than he deserves. از سرش هم زیاد است
Good night شامگاهان نیکو
It does more harm than good . ضررش از نفعش بیشتر است
good henry اسفناج صحرایی
economic good کالای اقتصادی
Good morning بامدادان نیکو
good-for-nothings حرف مفت
by the good offices of بتوجهات
A good for nothing person . آدم هیچ کاره
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com