Dictiornary-Farsi | Time hangs heavily on my hands. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
Time hangs heavily on my hands.	از زور بیکاری حوصله ام سر رفته


Other Matches

hangs	وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
hangs	توپ هوایی
hangs	تعلیق
hangs	تردید تمایل
hangs	قرار گرفتن گوی گلف در سرازیری دویدن اهسته تر از حد انتظار اسب اویزان
hangs	مفهوم
hangs	اویختن
hangs	اویزان کردن
hangs	بداراویختن
hangs	مصلوب شدن چسبیدن به
hangs	متکی شدن بر طرزاویختن
heavily	زیاد
heavily	به سنگینی
heavily	باافسردگی
heavily	به زحمت
heavily	به سختی
heavily armed	مسلح به جنگ افزار سنگین
heavily armed	کاملا مسلح
heavily overcast	ابری متراکم [هواشناسی]
heavily overcast	ابری پوشیده [ هواشناسی]
the army lost heavily	ارتش تلفات سنگین داد
The crime lies heavily on his conscience.	جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
all hands	همگی اماده همگی
off one's hands <idiom>	از شر چیزی خلاص شدن
second hands	عاریه
second hands	کار کردن
hands on <adj.>	کارآمد
hands-off	دست نزنید
hands-off	دست زدن موقوف
hands off	دست نزنید
all hands	کلیه پرسنل
hands off <idiom>
hands down <idiom>
hands down	بدون کوشش بسهولت
hands down	بدون احتیاط
second hands	مستعمل دست دوم
hands	crew
hands	قدرت توپگیری
second hands	نیم دار
hands off	دست زدن موقوف
hands-on	تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
on all hands	ازهمه طرف
on all hands	ازهرسو
of all hands	ازهمه طرف درهرحال
of all hands	ازهرسو
off one's hands	بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
old hands	ادم با سابقه و مجرب
to come to hands	دست به یخه شدن
hands-on	فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on	تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on	فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
on all hands	بهرطرف
chafe of hands	ساییدگی پوست دست ها
lay hands on someone <idiom>	صدمه زدن
imposition of hands	دست گذاری
to clasp hands	دست یکی شدن
farm hands	کشتیار
play into someone's hands <idiom>	(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
farm hands	پالیزگر
wash one's hands of <idiom>	ترک کردن
throw up one's hands <idiom>	توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
imposition of hands	هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to clasp hands	دست بهم زدن
lay hands on something <idiom>	یافتن چیزی
open hands	سخاوت
To seize with both hands.	دودستی چسبیدن
It is in the hands of God .	دردست خدا ست
(one's) hands are tied <idiom>
duty hands	نگهبانان
duty hands	گروه نگهبانان
If I lay my hands on him.	اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
To rub ones hands.	دستها را بهم مالیدن
all hands parade	سان و رژه عمومی
he is short of hands	کارگر کافی ندارد
someone's hands are tied <idiom>	دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
My hands are tied. <idiom>	دستهایم بسته اند.
My hands are tied. <idiom>	نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
all hands parade	همگی به رژه
hands of Fatima	طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
open hands	دست باز بودن
To shake hands with someone.	با کسی دست دادن
deck hands	ملوان ساده
to kiss hands	دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
lay hands on something	بر چیزی دست یافتن
by show of hands	با نشان دادن دست
join hands	توحید مساعی کردن
to link hands	دست بهم دادن
it injured his hands	بدستهایش اسیب زد
clean hands	پاکی
wash your hands	دستهای خود را بشویید
To wash ones hands of somebody (something).	دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
joint hands	تشریک مساعی کردن
to strike hands	دست پیمان بهم دادن
to lay hands on	دست زدن به
joint hands	شریک شدن
lay hands on something	چیزی راتصرف کردن
lay hands on something	چیزی را یافتن
to shake hands	دست دادن
to change hands	دست بدست رفتن
clean hands	بی الایشی
farm hands	کارگر مزرعه
deck hands	جاشو
lay hands upon something	جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to lay hands on	دست انداختن بر
lay hands one someone	دست روی کسی بلند کردن
change hands	دست بدست رفتن
lay hands upon something	چیزی راتایید کردن
hour hands	عقربه ساعت شمار
to read people's hands	کف بینی کردن
Those who agree,raise their hands.	موافقین دستهایشان رابلند کنند
ammunition in hands of troops	مهمات موجود در دست یگانها
shake-hands grip	طرزقرارگیریدست
standard poker hands	استانداردبرهایدستی
Wipe your hands on a towel.	دستهایت را با حوله پاک کن
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom>	کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
I am busy . my hands are tied.	دستم بند است
It changed hands a few times before I got it.	چند دست گشت تا به من رسید
He has laid hands on these lands.	دست انداخته روی این اراضی
many hands make light work <proverb>	یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife .	از دست زنش خیلی کشیده
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]	آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
time will tell	در آینده معلوم می شود
down time	زمان تلف
time and again	چندین بار
about time <idiom>	زودتراز اینها
from time to time <idiom>	گاهگاهی
all the time <idiom>	به طور مکرر
do time <idiom>	مدتی درزندان بودن
have a time <idiom>	به مشکل بر خوردن
for the time being <idiom>	برای مدتی
have a time <idiom>	زمان خوبی داشتن
there is a time for everything	دارد
on time <idiom>	سرساعت
in time <idiom>	قبل از ساعت مقرر
There is yet time.	هنوز وقت هست.
take off (time) <idiom>	سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom>	انجام کاری بدون عجله
at another time	در زمان دیگری
some other time	دفعه دیگر [وقت دیگر]
time after time <idiom>	مکررا
time out <idiom>	پایان وقت
while away the time <idiom>	زمان خوشی را گذراندن
specified time	وقت معین
down time	مرگ
keep time <idiom>	زمان صحیح رانشان دادن
there is a time for everything	هرکاری وقتی
take your time	عجله نکن
down time	زمان توقف
down time	زمان بیکاری
down time	وقفه
down time	زمان تلفن شده
down time	مدت از کار افتادگی
at this time <adv.>	درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
keep time <idiom>	نگهداری میزان و وزن
in no time <idiom>	سریعا ،بزودی
Once upon a time .	یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
to know the time of d	هوشیاربودن
all-time	بالا یا پایینترین حد
in time	بجا
in time	بموقع
in the time to come	در
in the mean time	ضمنا
in no time	خیلی زود
one-time	پیشین
one-time	قبلی
one-time	سابق
off time	وقت ازاد
off time	مرخصی
old time	قدیمی
on time	مدت دار
all-time	بیسابقه
to d. a way one's time	وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
mean time	ساعت متوسط
to know the time of d	اگاه بودن
many a time	بارها
many a time	چندین بار
two time	دو حرکت ساده
up time	زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
just in time	روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time	درست بموقع
it is time i was going	وقت رفتن من رسیده است
what time is it?	چه ساعتی است
what is the time?	چه ساعتی است
what is the time?	وقت چیست
all-time	همیشگی
mean time	زمان متوسط
i time	time Instruction
once upon a time	روزی
once upon a time	روزگاری
some time or other	یک روزی
in the time to come	اینده
from time to time	هرچندوقت یکبار
from time to time	گاه گاهی
What time is it?What time do you have?	ساعت چند است
from this time forth	ازاین ببعد
from this time forth	زین سپس
from this time forth	ازاین پس
for the time being	عجالت
time and again	بکرات