Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (3 milliseconds)
English
Persian
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
Other Matches
adopt
به فرزندی پذیرفتن
adopt
قبول کردن
adopt
اتخاذ کردن
adopt
اقتباس کردن
adopt
نام گذاردن
adopt
اتخاذ کردن
adopt
درمیان خود پذیرفتن
adopt
تعمید دادن
infant
بچه کمتر ازهفت سال
infant
طفل
infant
کودک
infant
نوباوه
infant
صغیر
infant
بچه
infant
نوزاد
infant
صبی
infant
در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
infant mortality
مرگ و میر کودکان
infant industry
صنعت نوزاد
to overlie infant
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
Take care of the infant.
از نوزاد توجه کن
infant tests
ازمونهای نوباوگان
infant school
کودکستان
infant schools
کودکستان
cattell infant scale
مقیاس کاتل برای شیرخواران
infant mortality rate
نرخ مرگ و میر نوزادان
bayley scale of infant development
مقیاس بیلی برای رشدکودکان
only child
تک فرزند
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
with child
<idiom>
حامله شدن
child
فرزند
child
طفل
child
کودک
from a child
ازهنگام بچگی
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
he is my only child
فرزند یگانه من است
to get with child
ابستن کردن
with child
ابستن حامله
child
ionship relat child parent
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
ولد
child
بچه
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
nurse child
فرزند خوانده
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
rejected child
کودک مطرود
nurse child
فرزند رضائی
problem child
فرزند مسئله دار
to beat a child
کتک زدن بچه
problem child
کودک مشکل افرین
natural child
طفل حرامزاده
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
poor child
بیچاره بچه
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
wolf child
کودک گرگ پرورده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
natural child
بچه نامشروع
adopted child
فرزند خوانده
unborn child
حمل
an abortive child
فگانه
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child in the womp
حمل
child development
رشد کودک
child custody
حضانت
an abortive child
بچه سقط شده
backward child
کودک عقب مانده
big with child
ابستن
big with child
حامله
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
grand child
نوه
feral child
کودک وحشی
god child
بچه تعمیدی
god child
فرزندتعمیدی
gutter child
بچه موچه گرد
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child
طفل نامشروع
foster child
فرزند خوانده
lost child
طفل لقیط
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth
درحال زایمان
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
child labor laws
قوانین کار کودکان
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
female slave with a child
ام ولد
female slave with a child
master her from child witha
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood money of an unborn child
غره
blood money of an unborn child
دیه جنین
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com