Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
To break the law (rules , regulations).
قانون شکنی کردن
Other Matches
regulations
نظام نامه
regulations
قوانین
regulations
اییننامه
regulations
مقررات
There is an outcry against these regulations.
همه از این مقررات فریادشان بلند است
To be observant of the regulations .
ملاحظه مقررات را کردن
safety regulations
ایین نامه جلوگیری از خطر
The regulations in force .
مقررات جاری
tariff regulations
مقررات تعرفه بندی
The regulations are stI'll in force ( effect ) .
این مقررات هنوز بقوت خود با قی است
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination.
آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
rules
روش آزمایش پیام ورودی برای وضعیتهای خاص
b rules
قواعدی در یک سیستم تولید به عقب
rules
قواعد بازی
to r against the rules
بقوانین پشت پا زدن
to use these rules
از این قاعده ها استفاده کردن
under these rules
بموجب این قوانین
rules
وعملیات روی آنها
inland rules
مقررات حرکت در ابهای داخلی
slide rules
خط کش محاسبه
slide rules
خط کش مهندسی
inland rules
قوانین داخلی
infraction of rules
نقض قوانین
golden rules
قاعده زرین
hund rules
قواعد هوند
transformational rules
مجموعه قوانین اعمال شده به داده که باید به صورت کد در بیایند
pocket rules
خط کش های جیبی
[ابزار]
pocket rules
خط کش های تاشو
[ابزار]
the rules of protocol
قوانین قرارداد
[صورت جلسه کنفرانس]
ground rules
قوانینپایهایواساسی
commutation rules
قواعد جابجایی
competition rules
قوانین رقابت
fleming's rules
قواعد فلمینگ
fundamental rules
قواعدیاقوانین اساسی
hague rules
قوانین لاهه
slide rules
خط کش ریاضی
standing rules
مقر رات
rules of engagement
قوانین درگیری
rules of football
قوانین یا قواعد فوتبال
rules of procedure
روش جاری
rules of procedure
قوانین مربوط به روش جاری
rules of procedure
نظامنامه داخلی
rules of road
قوانین بین المللی عبور ومرور دریایی
rules of the roads
قوانین دریانوردی
selection rules
قواعد گزینش
standing rules
نظامات
standing rules
مقر ره
rules of decorum
اداب
rules of chess
قوانین شطرنج
rules of engagement
روشهای درگیری پدافند هوایی
rules of the roads
قوانین راه
precendence rules
قواعد تقدم
rules committee
کمیته قوانین
rules for forming plurals
قواعد جمع بندی
rules for forming plurals
ایین جمع بندی
marquis queensberry rules
مجموعه قوانین و مقررات بوکس که در سال 6781میلادی وضع شد
european community competition rules
مقررات رقابت در جامعه اروپا
Pay attention to the house rules
[hazard statements]
.
توجه بکنید به قواعد جایگاه
[اظهارات خطر]
.
break through
شکاف
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break through
عبورازمانع
break through
رخنه
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break down
<idiom>
ازکار افتادن
break off
قطع کردن
break off
رهایی ازدرگیری
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off
موقوف کردن
break out
شیوع یافتن
break out
تاول زدن جوش زدن
break out
شیوع
break off
قطع تماس با دشمن
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break through
نفوذ
break up
تفکیک کردن
break up
تجزیه
to break off
موقوف کردن
to break off
جداکردن
to break off
کندن
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break in
گرفتن
break
گسیختگی
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
رام کردن
to break down
ازپا انداختن
to break down
خراب کردن
to break a
شکستن
to break a
دونیم کردن
to break apart
جداکردن
to break apart
شکستن
to break off
خاتمه دادن
to break one's f.
قول دادن
break up
انحلال
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
منحل کردن
to break up
شخم کردن
break up value
قیمت رهایی
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
to break up
منحل کردن خردکردن
to break up
بهم زدن
to break out
فاش یا افشاندن
to break out
بیرون ریختن
to break out
شایع شدن
to break out
درگرفتن
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
break away
گسیختگی
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
مجزاسازی
break
تجزیه
break
تفکیک
break
قطع کردن
break
پاره کردن
break
نقطه فرودپرنده
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
انتخاب شود
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break away
جدائی
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-up
امیختگی
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
break
فرمان BREAK
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break
شکستن موج
break
وقفه
break
شکاف
break
نقض کردن
break
خردکردن
break
شکستن
break-in
رام کردن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in
رام کردن
break
طلوع مهلت
break
شکست
break
شکستگی
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
فتن
break
زنگ تفریح
break
راحت باش
break
ازهم باز کردن
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break down
تفکیک
break even
بی سود و زیان
break away
قطع رابطه کردن
break even
سربه سر
break even
سربسرشدن
break even
صافی درامدن
break even
بی سود و زیان شدن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break out
در گرفتن
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break down
درهم شکننده فروریختن
break down
درهم شکستن
break down
شکست فروریختگی پنچری
break down
تقسیم بندی کردن
break down
اسیب دیدن
break down
سقوط ناگهانی
break down
شکستگی
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
break down
تجزیه
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
break down
ازاثر انداختن
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
to break company
جدایی کردن
coffee break
تنفس
break line
خطیقه
to break bulk
خالی کردن بار
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break ones fast
ناشتایی خوردن
tea break
زنگتفریح
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
to break contact
اتصال راقطع کردن
To break a spell.
طلسمی راباطل کردن
To break ranks.
صف را شکستن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
to break off one's engagement
نامزدی خود را نقض کردن
to break contact
جریان راگسستن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
Break. Recess.
زنگ تفریح
break the news
<idiom>
اول ازهمه خبر را رساندن
to break in flinders
خردکردن
to break in flinders
ریزریزکردن
to break into a building
با زور
[و غیر قانونی]
وارد ساختمانی شدن
to break with one's friend
با دوست خود بهم زدن
to break rank
صف شکستن
to break rank
صف
to break rank
بهم زدن
to break rank
بهم خوردن
to break rank
بی نظم شدن
to break the ice
رو کسی باز شدن
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com