Dictiornary-Farsi | To carry out . To implement . To carry into action . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
To carry out . To implement . To carry into action .	عمل کردن


Other Matches

carry away	از جا در بردن
carry over	انتقال دادن
to carry through	انجام دادن
carry out	صورت گرفتن
to carry through	بپایان رساندن
to carry to a	بحساب بردن
carry out	تکمیل کردن
carry out	صورت دادن
carry over	انتقال به صفحه بعد دادن
to carry over	منقول ساختن
carry out	اجرا کردن
carry all	درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
to carry off	ربودن
to carry off	کشتن
to carry on	ادامه دادن
to carry on	پیش بردن
to carry out	اجراکردن
to carry out	کاربستن
to carry over	انتقال دادن
carry out	جامه عمل پوشاندن
carry too far	بدرجه جدی رساندن
carry out	انجام دادن
carry out	به انجام رساندن
Carry the one [two] .	یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry out	واقعیت دادن
carry out	عملی کردن
carry out	واقعی کردن
carry out	اجرا کردن
carry away	ربودن
carry (something) out <idiom>	گماردن ،قراردادن
carry over <idiom>	برای بعد نگهداری کردن
carry out	تحقق بخشیدن
carry through <idiom>	برای کاری نقشهای کشیدن
carry out	به اجرا در آوردن
carry on	ادامه دادن
carry-on	ادامه دادن
Carry the one [two] .	یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry	عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry	گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry	حمل غیرمجاز توپ
carry	انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry	زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry	سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry	نشانه وقوع وام
carry	وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry out	انجام دادن
carry	با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry	وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry	محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry	گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry	رانینگ
carry	بردن
carry	بدوش گرفتن
carry	حمل کردن
carry	حمل ونقل کردن
carry	رقم نقلی
carry	روپوش پرچم
carry	تیررسی حالت دوش فنگ
carry	انتقال دادن
carry	تیر رسی داشتن
carry	جبران ضعف یار
carry	خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry	رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
to carry away	ربودن
carry it all	همه رامیدید
to carry away	ازجادربردن
carry	حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry one	ده بر یک
carry light	نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry ineffect	اجرا کردن
carry into effect	واقعیت دادن
cascade carry	وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
to carry a weapon	اسلحه ای با خود حمل کردن
carry into effect	اجرا کردن
cascaded carry	رقم نقلی ابشاری
carry into effect	واقعی کردن
carry into effect	انجام دادن
carry forward	منقول ساختن
carry into effect	اجرا کردن
carry arms	دوش فنگ
carry ineffect	واقعیت دادن
carry into execution	اجرا کردن
carry ineffect	عملی کردن
carry into effect	به اجرا در آوردن
carry one's bat	تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry ineffect	به انجام رساندن
carry into effect	به انجام رساندن
carry ineffect	جامه عمل پوشاندن
carry into effect	صورت دادن
carry ship	کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry ineffect	صورت دادن
carry into effect	تکمیل کردن
carry propagation	پخش رقم نقلی
carry forward	مبلغ منقول
ripple through carry	عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
carry ineffect	واقعی کردن
carry out the obligations	اجرای تعهدات
carry into effect	عملی کردن
carry ineffect	به اجرا در آوردن
carry into effect	تحقق بخشیدن
carry lookahead	با پیش بینی رقم نقلی
carry on business	داد و ستد کردن
carry ineffect	تحقق بخشیدن
carry into effect	جامه عمل پوشاندن
carry ineffect	تکمیل کردن
cash and carry	نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
to carry off to prison	بزندان کشیدن
propagated carry	رقم نقلی پخش شده
to carry one off his feet	کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself	سلوک کردن
to carry oneself	خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to carry sword	شمشیر جستن
to carry the day	فیروزشدن
to carry the day	فتح کردن
partial carry	رقم تقلی جزئی
to carry to excess	افراط کردن در
to carry to excess	بحدافراط رساندن
to carry into execution	انجام دادن
to carry into execution	اجراکردن
cash-and-carry	نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
to carry a cane	عصادست گرفتن
to carry a watch	ساعت همراه داشتن
to carry a watch	ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms	سربازشدن
to carry authority	نفوذیاقدرت داشتن
to carry a weapon	مسلح بودن
to carry costs	هزینه مرافعه دادن
to carry forward	منقول ساختن
to carry into effect	اجراکردن
to carry into effect	بموقع اجراگذاشتن
to carry arms	سلاح برداشتن
to carry weight	نفوذ یا اهمیت داشتن
carry the torch <idiom>	نشان دادن وفاداری به کسی
Could you help me carry my luggage?	ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
to carry a motion	پیشنهادی را اجرا کردن
to carry out a transaction	معامله ای انجام دادن
partial carry	فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
crawl carry	انتقال خزشی
carry ineffect	انجام دادن
fireman's carry	یک دست و یک پا
carry the day <idiom>	برنده یا موفق شدن
it does not carry the point	مقصودرا نمیرساند
To carry ones point. To have ones way.	حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry out a proposal	پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
carry the ball <idiom>	قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
end around carry	رقم نقلی دور گشتی
end around carry	رقم نقلی دورگشتی
fireman's carry from outside & semisoupl	پیچ یک دست و یک پای مخالف
Did you carry (deliver) the letter ?	نامه را بردی یا نه ؟
to carry a piece at safety	تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
cross to bear/carry <idiom>	رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to carry something to a successful issue	چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to carry water in a sieve	اب درهاون کوبیدن
fireman's carry from outside and reverse	پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
To carry iron to india . <proverb>	آهن به هند بردن .
to carry a motion by acclamation	درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
to carry water in a sieve	ساییدن مگس درهوارگ زدن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .	موبه مو انجام دادن
fireman's carry and barrel roll	یک دست از کمر
fireman's carry and leg block	نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
fireman's carry from kneeling position	نوعی یک دست و یک پا
When told to carry a load , the ostrich was a bird. <proverb>	به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
implement	اجرا کردن
implement	انجام
implement	جامه عمل پوشاندن
implement	انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement	اجراء کردن تکمیل کردن
implement	ایفاء کردن
implement	انجام دادن
implement	اسباب اجراء
implement	ابزار
implement	افزار
implement	الت
implement	واقعیت دادن
implement	انجام دادن
implement	به اجرا در آوردن
implement	واقعی کردن
implement	تحقق بخشیدن
implement	صورت دادن
implement	تکمیل کردن
implement	اجرا کردن
implement	به انجام رساندن
implement	به کاربردن
implement	عملی کردن
To implement a project.	طرحی را پیاده کردن
action	کار اقدام
action	عامل
action	فرمان حاضر به تیر
action	جریان
out of action	خارج ازنبرد
action	جنگ
out of action	غیر فعال
out of action	خراب
self action	عمل فی نفسه
out of action	از نبرد خارج شده
action	اژیرش
action	جنبش
action	اقدام
action	عملیات جنگی
immediate action	عملیات فوری