Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (9 milliseconds)
English
Persian
To cast a shadow.
سایه انداختن
Search result with all words
To cast a shadow .
سایه انداختن
Other Matches
shadow
سایه
To shadow someone.
مثل سایه کسی را تعقیب کردن
shadow
بحریف خیالی مشت زدن
shadow
شدو سایه
shadow
چسبیدن به حریف
shadow
شبح سایه
shadow
هواپیمای یدک کش
shadow
پنهان کردن
shadow
سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadow
فل
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
shadow printing
چاپ سایهای
shadow price
شبه قیمت قیمت ضمنی
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
shadow price
قیمت سایهای
drop shadow
سایه برجسته
five-o'clock shadow
ته ریش
thermal shadow
سایه روشن حرارتی
thermal shadow
سایههای حرارتی
shadow RAM
روش بهبود کارایی PC با کپی کردن محتوای قطعه
shadow page
جدول مبدل که محلهای حافظه واقعی را با معادل محلهای مجازی آن ها بیت میکند
shadow zone
منطقه کور عمق اب
shadow ROM
حافظه مجازی فقط خواندنی
wind shadow
منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
eye-shadow
سایهی چشم
shadow play
نمایش ارواح
shadow play
نمایش سایه ها
shadow ball
تمرین گوی اندازی
shadow factor
ضریب مربوط بانحراف سایه در عکس هوایی برای تعیین ارتفاع اشیاء
shadow factor
ضریب انحراف سایه
shadow mask
صفحه مشبک
shadow memory
جدول مبدل که محلهای حافظه واقعی را با معادل محلهای مجازی آن ها بیت میکند
to be afraid of one's own shadow .
از سایه خود هم ترسیدن .
shadow memory
حافظه ثانوی موقت
half shadow
نیم سایه
shadow page
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
shadow memory
شبه حافظه
shadow memory
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
He fight with his shadow.
<proverb>
او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
shadow tuning indicator
میزان نمای سایهای
Catch not at the shadow and lase the substance.
<proverb>
به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
mirror writing shadow reading
کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow.
این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
cast off
جدا شدن
cast off
1 leave : syn
cast off
باز کردن طناب قایق
cast off
طناب را بازکنید
cast out
تبعید کردن
cast out
اخراج کردن
to cast about
تلاش کردن
to cast a g. at something
نگ اه مختصری به چیزی انداختن
off cast
دور انداخته
cast up
جمع زدن
cast up
فشرده کردن
off cast
مردود
cast off
متروک مردود تفاله
cast off
بیرون انداخته شده
cast-off
دورانداختن
to cast up
حساب کردن
to take a cast of
قالب کردن
to take a cast of
ریختن
cast away
کشتی شکسته مطرود
cast away
مردود
cast away
رانده
cast-off
دوراندازی
off cast
شخص یا چیز مردود
at one cast
در یک وهله
at one cast
با یک طاس
cast-off
کنارگذاشته مردود
to cast up
جمع زدن
to cast aside
دورانداختن
to cast aside
کنارگذاشتن
to cast aside
ول کردن
to cast down
خوارکردن
to cast about
تکادو کردن
to cast off
دورانداختن
to cast off
ول کردن
to cast the g.
بالا اوردن
cast off
دور انداخته
to cast down
بزمین زدن
to cast the g.
قی کردن بیزارشدن
to cast the lead
ژرف پیمایی کردن
cast wheel
چرخ ریختگی
bell-cast
[لبه ی برجسته بام]
cast pipe
لوله چدنی
cast stone
سنگ مصنوعی
rough cast
ناتمام
cast the first stone
<idiom>
همیشه آماده جنگیدن است
side cast
پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
the die is cast
کارازکارگذشت
surf cast
قلاب اندازی از ساحل در موج
top cast
ریختن از بالا
cast-on stitches
میلبافتنی
to cast a horoscope
طالع دیدن
To cast a glance at something.
به چیزی چشم انداختن ( افکندن )
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
To cast in a mould .
درقالب ریختن
To cast a glance .
نظرانداختن
open-cast
معدنیکهدرآنذغالسنگوسایرموادکانیدرنزدیکسطحزمینیافتمیشوند
to cast in one lot with others
بادیگران سهیم شدن
rough cast
اجمالادرست شده ناقص
cast-offs
دورانداختن
cast in situ
بتن درجا
cast iron
چدن
cast iron
چدنی
cast iron
سخت ومحکم
cast iron
فولاد فشرده
cast iron
فولادفشرده یااب داده
cast iron
چدن ریزی
cast loose
ازاد کردن
cast loose
ول کردن
cast metal
فلز ریخته گی
cast in place
ساختن درجا
cast glass
شیشه ریخته گی
cast-offs
کنارگذاشته مردود
cast-offs
دوراندازی
plaster cast
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast
قالبگیری گچی
plaster cast
ریخته گری گچی
cast-iron
چدن
backhand cast
انداختن قلاب ماهیگیری ازپشت دست
cast aspersions on
لکه دار کردن
cast aspersions on
به کسی هتاکی کردن
cast concrete
بتن ریختن
cast concrete
ریختن
cast concrete
بتن ریخته گی
cast copper
مس ریخته گی
cast crystal
بلور ریخته
cast glass
شیشه جام ریختگی
cast molding
قالبگیری ریخته گری
cast of melancholy
اندک مالیخولیا
rough cast
گل مال شده
cast up hill
سربالا ریختن
die cast
ریختن فشاری
die cast
ریختن حدیدهای
false cast
پرتاب تمرینی قلاب ماهیگیری
forward cast
پرتاب نخ ماهیگیری
cast-iron
چدنی
mend a cast
قوس به نخ دادن
north by cast
میان شمال و شمال شرقی
bottom cast
از زیر ریختن
press cast
ریختن تحت فشار
rough cast
اندوده به شن واهک
cast steel
فولاد ریختگی
cast steel
فولاد خشکه
cast steel
فولاد ریخته گی
cast steel
فولاد ریخته گری
cast slab
شمش تخت
Why do you cast pearls before the swine.
<proverb>
گوهر خود پیش خوک مینداز.
Do not cast your pearls before swin.
<proverb>
گوهرت را جلوى آدم ایمق و یریص نینداز.
cast iron ware
الات چدنی
mallable cast iron
چدن چکش خوار
To cast the evil eye on someone .
کسی را نظر زدن
To cast the evil eye.
چشم زدن ( چشم شور )
crucible cast steel
فولاد بوتهای
pearlite cast iron
چدن پرلیت
pre cast concrete
بتن پیش ساخته
press cast process
فرایند ریخته گری فشاری
rough cast glass
شیشه خام
to cast a lurid light on
بطور ترسناک یا غم انگیزشرح دادن
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به سیاه چال انداختن کسی
[تاریخ]
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
It is too late . the die is cast .
کار از کار گذشته
to broad cast information
خبری که درهمه جا منتشرشود
cast iron pipe
لوله چدنی
to cast oneself down prostrate
روبزمین مالیدن
to cast oneself down prostrate
زمین بوسیدن
white cast iron
چدن سفید
centrifugally cast pipe
لوله ریخته گی گریز از مرکز
spherolitic cast iron
چدن گرافیت گلولهای
centrifugally cast concrete
بتن ریخته گی به روش گریزاز مرکز
cast iron ingot
شمش چدن
cast steel plant
کارخانه فولادریزی
fusion cast basalt
بازالت ریختگی ذوبی
gray cast iron
چدن خاکستری
cast iron scrap
اهن قراضه
to cast oneself down prostrate
بخاک افتادن
cast pearls before swine
<idiom>
از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
grey cast iron
چدن خاکستری
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone .
نسبت زشتی به کسی دادن
high quality cast iron
چدن با کیفیت عالی
white malleable cast iron
چدن چکش خوار سفید
high strength cast iron
چدن با استحکام عالی
cast iron surface plate
سطح صفحه چدنی
It is foolproof . It is airtight . It is a cast - iron case.
مو لای درزش نمی رود
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com